پاسخ به پرسش های قرآنی

موضوع:پاسخ به پرسش های قرآنی

نویسنده:محمد باقر

پیش گفتار

بخش اول: قرآن کریم

1) قرآن کریم دارای چند سوره، آیه، کلمه، حرف... است؟

2) اولین و آخرین سورۀ قرآن کریم که بر پیامبر(ص) نازل شد ؟

3) اولین وآخرین آیه‌ای که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد کدام است؟

4) اولین و آخرین آیه در کجا و در چه موضوعی وارد شده است؟

5) طولانی‌ترین و کوتاه‌ترین سوره و آیه قرآن کریم کدام است؟

6) آیات قرآن در مدت چند سال بر پیامبر اکرم نازل شد؟

7) تقسیم‌بندی قرآن به جزء و حزب از چه زمانی و به وسیله¬ی چه کسی انجام شد؟

8) پیشینۀ ترتیب نزول وترتیب کنونی قرآن

9) کیفیت نزول قرآن کریم

10) چگونگی جمع آوری قرآن کریم

11) واژگان سوره و آیه در چه زمانی و به وسیله چه کسی بیان شده است؟

12) نقطه گذاری قرآن کریم در چه زمانی و توسط چه کسی انجام گرفت؟

13) کدام سوره های قرآن کریم هم مکی وهم مدنی هستند؟

14) نام‌های قرآن و دلیل شهرت آن به این نام چیست؟

15) چرا سوره حمد را «سبع المثانی» می‌گویند؟

16) کدام سوره های قرآن سجده واجب دارند؟

17) اثبات تحریف نشدن قرآن

18) آیات الاحکام در قرآن

19) چرا به سوره «یس» قلب قرآن می‌گویند؟

20) بررسی نسخ آیات توسط آیات دیگر

21) موارد نسخ آیات توسط آیات دیگر

22) آیا روایات متواتر می توانند آیات را نسخ کنند؟

23) آینده‌نگری در قرآن کریم

24) موارد تفسیر قرآن به قرآن

25) آشنایی با قراء هفتگانه

26) انواع اعجاز در قرآن کریم

27) آیا کلمات غیر عربی هم در قرآن ذکر شده است؟

بخش دوم: خداشناسی

28) مراتب توحید در قرآن کریم

29) بررسی واژگان «سمع» و «بصر» در مورد خداوند

30) بکارگیری «الله نور السماوات والارض» درباره¬ی خداوند چگونه است؟

31) چگونه خداوند ، اول،آخر، ظاهر و پنهان است؟

بخش سوم: تفسیر

32) جهت بکارگیری اسم اشاره قریب و بعید نسبت به قرآن کریم چیست؟

33) کلمه « قدر» در قرآن

34) چرا ملائکه و روح جداگانه در سوره قدر ذکر شده است؟

35) تفاوت کلمه های «صوم وصیام» و «شک و ریب» که در قرآن آمده است چیست؟

36) تفاوت کلمه های «قسط و عدل» و «ظلم و جور» چیست؟

37) چرا کلمه‌ی «مرافق» جمع و «کعبین» بصورت تثنیه در قرآن آمده است؟

38) مراد از تسبیح موجودات در قرآن چیست؟

39) درخواست هدایت در «صراط مستقیم»

40) چگونگی خواندن آیه «کفوا...»

41) منظور از «آسمان‌ها و زمین‌های هفتگانه» چیست؟

42) چرا بنی‌اسرائیل از جهانیان برترند؟

43) بازخوانی آیات «یذهبن السیئات» و آیات «شراً یره»

44) مراد از «احباط» که در قرآن آمده چیست؟

45) مصادیق کلمه «مؤمن» از دیدگاه قرآن کریم

46) آیا حکمت در قرآن کریم شامل فلسفه اسلامی نیز می‌شود؟

47) انگشت‌نگاری در قیامت

بخش چهارم: پیامبران و امامان معصوم(ع)

48) نام کدام پیامبران در قرآن آمده است؟

49) چه سوره‌هایی به نام پیامبران نامگذاری شده است؟

50) آخرین پیامبر پیش از رسول خدا(ص) چه کسی بوده است؟

51) رسول خدا(ص) پیش از بعثت، پیرو چه آیینی بود؟

52) نام‌های پیامبر اکرم(ص) در قرآن

53) شهادت پیامبر اکرم(ص) یا رحلت کدام صحیح است؟

54) آیا پیامبر اکرم(ص) قادر به کتابت نبوده است؟

55) پیامبران و امامان جنیّان همان پیامبران و امامان انسان ها هستند؟

56) آیا آیه‌ای که بیانگر امامت پیامبراکرم(ص) باشد در قرآن آمده است؟

57) رجعت پیامبران و امامان(ع)

58) آیا «رجعت» ریشه قرآنی دارد؟

59) آیا همه مسلمانان به رجعت اعتقاد دارند؟

60) چرا نام‌های امامان(ع) در قرآن نیامده است؟

61) آیا پدر و مادر حضرت یوسف(ع) او را سجده کردند؟

62) آیا علم انبیاء و ائمه(ع) ذاتی است یا اکتسابی؟

63) آیا علوم انبیاء لدنی است یا اکتسابی؟

64) آیا پیامبران و امامان(ع) دچار سهو وخطا می‌شوند؟

65) اگر پیامبران و امامان(ع) علم غیب داشتند چرا از مسموم شدن و... جلوگیری نکردند؟

66) پیامبر سخن نمی‌گوید مگر مطابق وحی، آیا این سخن شامل غیر قرآن نیز می‌شود؟

67) چرا خداوند به پیامبر دستور داد از آیین حضرت ابراهیم(ع) پیروی کند؟

68) بازخوانی داستان حضرت خضر و حضرت موسی(ع) در قرآن

69) برهانی که حضرت یوسف(ع) دید چه بود؟

70) آیا درخواست شفاعت از انبیاء و اولیا شرک است؟

71) معجزه و کرامت چه تفاوتی باهم دارند؟

72) چرا بیشتر پیامبران از مناطق آسیایی انتخاب شده‌اند؟

73) چند معجزه پیامبر اکرم(ص) در قرآن آمده است؟

74) آیا معجزه «شق القمر» با دانش امروزی سازگاری دارد؟

75) اثبات عصمت پیامبران و امامان پیش از دوران نبوت و امامت

76) حضرت آدم چگونه در دام شیطان افتاد؟

77) جریان بلعیدن حضرت یونس توسط ماهی

78) چرا انبیاء از خداوند طلب استغفار می‌کردند با اینکه معصوم بودند؟

79) کدام سوره و آیه در شأن اهل بیت(ع) نازل شده است؟

80) چرا فرشتگان بر حضرت آدم سجده کردند؟

بخش پنجم: رستاخیز

81) بهشتی که حضرت آدم از آن رانده شد کدام بهشت است؟

82) آیا بهشت و جهنمی که در قرآن آمده است، درحال حاضر وجود دارند؟

83) بهشت و جهنم در کجاست؟

84) مرگ و زندگی از دیدگاه قرآن

85) آیا مرگ بر زندگی مقدم است؟

86) چه کسانی در جهنم برای همیشه می¬مانند؟

بخش ششم: سوالات گوناگون

87) مراتب نفس از دیدگاه قرآن مجید

88) آیا عصمت امر خدادادی است یا اکتسابی؟

89) آیا جنگهای صدر اسلام با آیۀ «لااکراه فی الدین» تنافی ندارد؟

90) آیا تمام آب های زمین از آب باران سرچشمه می¬گیرد؟

91) معیارهای فضیلت و برتری از دیدگاه قرآن کریم

92) انسان از دیدگاه قرآن و مکاتب بشری

93) انسان‌ها از نظر استعداد متفاوتند، آیا از نظر ثواب و قرب معنوی هم متفاوتند؟

94) آیا گناه شرک بخشیده می‌شود؟

95) آیا توسل به غیر خدا شرک است؟

96) آیا پیروان ادیان آسمانی و ستاره پرستان با انجام عمل صالح به بهشت می¬روند؟

97) سیمای منافق در قرآن کریم

98) بدا به چه معناست و چرا شیعیان به آن معتقدند؟

99) انواع و اقسام کفر

100) ولایت تکوینی و تشریعی

101) آیا شیطان همان ابلیس است؟

102) ابلیس از فرشتگان است یا از جنیان؟

103) قضا و قدر و عدل الهی در قرآن کریم

104) هدایت تکوینی و تشریعی

پیش گفتار

پیش گفتار

الحمد لله ربِّ العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الأنبیاء و المرسلین محمد(ص) و آله الطاهرین.
قال الله تعالی:
{أفَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَآنَ أمْ عَلىَ‏ قُلُوبٍ أقْفَالُهَا}[1]
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی­کنند، یا بردلهایشان قفل نهاده شده است؛
قال رسول الله(ص): «اَلقرآن مَأدَبَةُ اللهِ، فَتَعَلَّمُوا مَأدَبَتَهُ مَا استَطَعتُم»؛ قرآن سفرۀ ضیافت خداست تا می­توانید از ضیافت او فرا گیرید».[2]
قال علی(ع) «وَ تَعَلَّمُوا الْقرآن فَإِنَّهُ أحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ»[3] قرآن را بیاموزید، که آن نیکوترین سخن است، در آن اندیشه کنید، که بهار دلهاست، از نورش شفا جویید، که آن شفابخش سینه‌هاست و نیکو بخوانید؛ زیرا که آن سودمندترین داستان (تاریخ) است.
آزادی اندیشه، در قالب امر به تفکّر، تعقل، تدبّر و مانند آن، در بیش از سیصد آیه از آیات قرآن کریم مطرح شده است و مهم‌تر آن که خداوند نزول قرآن را برای هدف تعقّل و تدبّر معرفی می­نماید:
{إِنَّا أنزَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ}[4]
ما کتاب خود را به صورت قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما تعقّل کنید.
در آیه 29 از سوره ص می­فرماید:
{کِتَابٌ أنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أوْلُوا الالْبَابِ}
این کتابی است پر برکت که بر تو نازل کرده­ایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکر شوند.
قرآن کریم، گشودن بند و زنجیرها را از دست و پای مردم و آزاد کردن آنان را یکی از بهترین نعمت‌ها وره آورد رسالت پیامبر اسلام می­داند: {وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیْهِمْ}.[5]
و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود (از دوش و گردنشان) بر می­دارد.
بدترین، زنجیرها، زنجیر جهل و نادانی است که انسان گرفتار آن نمیتواند حقایق را بشناسد.
لذا قرآن کریم و معصومین(ع) تأکید فراوان به سؤال کردن از دانشمندان نموده­اند، امام محمد باقر(ع) می­فرماید:
«وَ قَالَ: الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ السُّؤَالُ فَاسْألُوا رَحِمَکُمُ اللهُ فَإِنَّهُ یوجرفی العلم أرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ».[6]
دانش گنجینه‌هایی است و کلید‌های آن پرسش است، بپرسید خدایتان رحمت کند چرا که درباره دانش به چهار نفر پاداش داده می­شود: پرسنده، پاسخ دهنده، شنونده، و دوستداران آنان.
خدا را سپاسگذارم، یکی از آرزوهای دیرین بنده بر آورده شد، از سالیان پیش هر موقع قرآن کریم را تلاوت می­کردم به بعضی از مطالبی سؤال بر انگیز بر میخوردم، علاقه داشتم علت و جهت آن را بدانم هر انسانی دارایی این حس کنجکاوی است، میخواهد مجهولات برایش روشن شود، مخصوصاً در مسائل قرآنی، این کتاب آسمانی ومعجزه خالده رسول گرامی اسلام که در یایی از معارف و مطالب ارزشمند در آن نهفته است آن مطالب را در مرور زمان جمع‌آوری و به صورت سؤال و جواب باذکر منابع و مدارک، تهیه و تنظیم نمودم و در اختیار علاقه‌مندان و دانش پژوهان قرآنی قرار دادم، هدف عمده در همه نوشته‌هایم حل مشکلات و پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی (حوزوی وغیره) مطرح است خصوصاً برای جوانانی که حسّ کنج کاوی و تحقیق برای آگاهی به مسائل دینی و قرآنی دارند.

3 شعبان المعظم 1434
حوزه علمیه قم
محمد باقر فاضلی بهسودی (کوه بیرونی)

[1]. محمد(ص)، آیه: 24. [2]. بحار الأنوار، 92ـ 19ـ 18. [3]. نهج البلاغۀ، خطبۀ 110. [4]. یوسف، آیه: 2. [5]. اعراف، آیه: 157. [6]. کتاب الخصال، ص245.

بخش اول: قرآن کریم

بخش اول: قرآن کریم

1) قرآن کریم دارای چند سوره، آیه، کلمه، حرف... است؟

1) قرآن کریم دارای چند سوره، آیه، کلمه، حرف... است؟

پاسخ: دربارۀ تعداد آیات، کلمات، حروف و دیگر اطلاعات آماری قرآن، زحمات و تحقیقات فراوانی به وسیلۀ محققان علوم قرآنی صورت گرفته است؛ ولی به عللی، در تعـداد آنها اختلاف شده که از جمله می­توان به علل زیر اشاره کرد:
الف) عده‌ای در تمام سوره‌ها (بجز توبه) بسم الله را آیه‌ای مستقل و عده­ای دیگر تنها بسم الله را در ابتدای سورۀ حمد یک آیه محسوب کرده‌اند که باعث اختلاف در آیات، کلمات و حروف قرآن می‌شود؛
ب) تفاوت‌های چاپی و گاه اشتباه نویسندگان و خطّاطان قرآن در محل­آیه، موجب کم و زیاد شدن آیات می‌شود؛
ج) به خاطر اختلاف قرائت‌ها گاهی تعداد حروف کم و زیاد می­شود؛ مثلاًدر {مَالِکِ یَوْمِ الدِّینَ} که {ملِکِ یَوْمِ الدِّینَ} نیز خوانده می­شود.
د) اختلاف رسم الخط‌ها که موجب ازدیاد یا نقصــان حـروف می­شود؛ مثل: «مَلآئِکه» و «مَلئکه» و «شیطان» و «شیطن».
ز) اختلاف در نوع کلمات، مثلاً: {مَا اَصبَرَهُم} را عدّه­ای یک کلمه و عدّه­ای دو کلمه می‌دانند؛ ولی آنچه در ذیل می‌آید، از بقیه اقوال صحیح‌تر به نظر می‌رسد.
تعداد سوره‌های قرآن 114سوره، تعداد آیات قرآن 6236 یا 6218آیه ـ تعداد کلمات قرآن، 77437 (77439) کلمه[1]، تعداد حروف قرآن321180 و بقولی 323015 یا 340740 یا 322770 حرف[2] این تذکر لازم است که بنا به گفتۀ مفسر بزرگ قرآن، علامه طبرسی، قول کوفیین منسوب به حضرت علی(ع) بوده و صحیح‌ترین اقوال است.
گفته شده قرآن دارای 39243 فتحه و دارای 40804 ضمه و 39586 کسره است و تعداد تشدیدهای قرآن 19253 است.[3] از این سوره‌ها 87 سوره مکی و 27 سوره مدنی می‌باشند.
 

[1]. دایرة المعارف شیعه، شیخ محمد حسین اعلمی حائری، ج14، ص301، نشر اعلمی، بیروت.
[2]. دایرة المعارف، همان / مرآت العقول، ج2، ص536.
[3]. دایرة المعارف، همان / مجله تراثنا، شماره9، ص100، مقاله التحقیق فی نفی التحریف.

2) اولین و آخرین سورۀ قرآن کریم که بر پیامبر(ص) نازل شد ؟

2) اولین و آخرین سورۀ قرآن کریم که بر پیامبر(ص) نازل شد ؟

ج: اولین سوره، سوره«علق» یا «مزّمل» یا «مدّثر» و یا «حمد» است. آخرین سوره طبق روایات منقول از اهل بیت(ع) سوره «نصر» میباشد.

3) اولین وآخرین آیه‌ای که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد کدام است؟

3) اولین وآخرین آیه‌ای که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد کدام است؟

ج: اولین آیه نازل شده بر پیامبر(ص) آیه نخست سوره علق است که در مکه و در غار حرا نازل شده، {اقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ} «بخوان به نام پرودگارت که (که جهان را) آفرید.» و آخرین آیه‌ای که برآن حضرت نازل شده آیه3 از سوره مائده است:
{الْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ}؛
«امروز دین شما را کامل کردم».
ویا آیه281 از سوره بقره است:
{وَ اتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلىَ اللهِ ثُمَّ تُوَفىَ‏ کلُ‏ُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ؛}
«از آن روز که به سوى خدا بازمى‏گردید و به هر کس پاداش عملش به تمامى داده مى‏شود و ستمى نمى‏بیند، بیمناک باشید».
البته در این مورد، اقوال دیگری هم وجود دارد که جهت آگاهی بیشتر به کتابهای مربوطه رجوع کنید.[1]
 

[1]. پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، سید محمد باقر حجتی، ص54 ـ 62، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سوم.

4) اولین و آخرین آیه در کجا و در چه موضوعی وارد شده است؟

4) اولین و آخرین آیه در کجا و در چه موضوعی وارد شده است؟

ج: اولین آیه در غار حرا و در رابطه با بعثت پیامبر اکرم(ص) نازل شد و آخرین آیه در خم غدیر در رابطه با امامت امیرالمؤمنین علی(ع) نازل شده است.

5) طولانی‌ترین و کوتاه‌ترین سوره و آیه قرآن کریم کدام است؟

5) طولانی‌ترین و کوتاه‌ترین سوره و آیه قرآن کریم کدام است؟

ج: طولانی‌ترین سوره‌ی قرآن سوره‌ی بقره با 286 آیه، کوتاه‌ترین سوره‌ی قرآن سوره‌ی کوثر با 3 آیه می‌باشد؛ بزرگ‌ترین آیه‌ی قرآن آیه‌ی 282 از سوره بقره است و کوچک‌ترین آیه‌ی قرآن آیه اول سوره‌ی یس یا آیه 62 از سوره‌ی الرحمن (مدهامتان) می‌باشد.

6) آیات قرآن در مدت چند سال بر پیامبر اکرم نازل شد؟

6) آیات قرآن در مدت چند سال بر پیامبر اکرم نازل شد؟

ج: در مدت 23 سال به طور تدریجی و یکبار به طور دفعی در شب قدر بر پیامبر اعظم(ص) نازل شده است.

7) تقسیم‌بندی قرآن به جزء و حزب از چه زمانی و به وسیله¬ی چه کسی انجام شد؟

7) تقسیم‌بندی قرآن به جزء و حزب از چه زمانی و به وسیله¬ی چه کسی انجام شد؟

ج: تقسیم قرآن به سی جزء وبه 120 حزب از کارهایی است که توسط متصدیان امر قرائت قرآن انجام گرفته است تا مردم بتوانند قرآن را در مدت معینی (مثلاً یک ماه) ختم کنند البته در برخی از روایات آمده است که تقسیم قرآن به جزء در زمان پیامبر(ص) نیز سابقه داشته و مصحف علی(ع) دارای هفت جزء بوده است.[1]
عده‌ای نیز معتقدند به دستور مأمون عباسی قرآن به اعشار، اخماس، جزء و حزب تقسیم شد.[2]
 

[1]. کلیات علوم قرآن، محسن اسماعیلی، نشر بنیان، ص60.
[2]. دانستنیهای علوم قرآن، سید محمد حسن جواهری، نشر امین، ص70 و آن از التمهید، ج1، ص312.

8) پیشینۀ ترتیب نزول وترتیب کنونی قرآن

8) پیشینۀ ترتیب نزول وترتیب کنونی قرآن

ج: مرحوم آیت الله معرفت(ره) می‌فرمایند: طبق روایات که مورد اتفاق است و اکثر دانشمندان به آن وثوق دارند، مبنای کار خود قرار دادیم که مهمترین آن روایت ابن عباس و جابر بن زید و چند تن دیگر است.
ما در ترتیب و تنظیم نزول، اوائل و آغاز سوره‌ها را ملاک قرار داده­ایم، بنا بر این اگر چند آیه اول سوره­ای، قبل از سوره دیگر نازل شده و آیات دیگر آن پس از این سوره نازل شده باشد، همان سوره­ای که آیات اولیه آن قبلاً نازل شده، در این ترتیب، مقدم خواهد بود.
تعداد سوره‌های مکی که فهرست آن ذیلاً آمده، 86 سوره است و فهرست سوره مدنی که پس از آن ذکر شده 28 سوره است، صرف نظر از سوره‌هایی که مورد اختلاف و مورد بحث قرار گرفته است.
سوره‌های مکی: 86

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

 

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

العلق

القلم

المزمل

المدثر

الفاتحة

المسد

التکویر

الاعلی

اللیل

الفجر

الضحی

الشرح

العصر

العادیات

الکوثر

التکاثر

الماعون

96

68

73

74

1

111

81

87

92

89

93

94

103

100

108

102

107

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

الکافرون

الفیل

الفلق

الناس

التوحید

النجم

عبس

القدر

الشمس

البروج

التین

قریش

القارعة

قیامة

الهمزة

المرسلات

ق

109

105

113

114

112

53

80

97

91

85

95

106

101

75

104

77

50

 

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

 

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

البلد

الطارق

القمر

ص

الاعراف

الجن

یس

الفرقان

فاطر

مریم

طه

الواقعة

الشعراء

النمل

القصص

الإسراء

یونس

هود

یوسف

90

86

54

48

7

72

36

25

35

19

20

56

26

27

28

17

10

11

12

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

الحجر

الأنعام

الصافّات

لقمان

سبأ

الزمر

غافر

فصّلت

الشوری

الزخرف

الدّخان

الجاثیه

الاحقاف

الذّاریات

الغاشیه

الکهف

النحل

نوح

ابراهیم

15

6

37

31

34

39

40

41

42

43

44

45

46

51

88

18

16

71

14

 

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

 

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

73

74

75

76

77

78

79

الانبیاء

المؤمنون

السّجدة

الطور

الملک

الحاقة

المعارج

21

23

32

52

68

69

70

80

81

82

83

84

85

86

النبأ

النازعات

الإنفطار

الإنشقاق

الروم

العنکبوت

المطفّفین

78

79

82

84

20

29

83

 

1ـ سوره فاتحه از روایات ابن عباس ساقط شده و به استناد روایت جابر بن زید به نقل از الاتقان سیوطی، ص 25، ج1، و تصریح تاریخ یعقوبی، ج2، ص26 به آن اضافه کردیم.

 

سوره‌های مدنی: 28

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

 

ترتیب نزول

نام سوره

ترتیب در قرآن

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

البقره

الأنفال

آل عمران

الاحزاب

الممتحنة

النساء

الزلزال

الحدید

محمد

الرعد

الرحمن

الانسان

الطلاق

البینة

2

8

3

33

60

4

99

57

27

13

55

76

65

98

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

الحشر

النصر

النور

الحج

المنافقون

المجادلة

الحجرات

التحریم

الجمعه

التغابن

الصف

الفتح

المائدة

برائة

59

110

24

22

63

58

29

66

62

64

61

48

5

9

9) کیفیت نزول قرآن کریم

9) کیفیت نزول قرآن کریم

ج: شکی نیست که کیفیت نزول قرآن با چگونگی ترتیب فعلی آن فرق دارد زیرا اولین آیات نازل شده بر پیامبر(ص) آیات نخستین سوره علق بود و بیشتر سوره‌های کوچک که در پایان قرآن آمده است قبل از هجرت و در مکه نازل شده‌اند. با توجه به آنچه گذشت پیش از پاسخ به فلسفه ترتیب فعلی قرآن باید به این نکته توجه شود که آیا قرآن توسط پیامبر(ص) به ترتیب فعلی جمع‌آوری شد یا توسط دیگران؟
بسیاری از محققان عقیده دارند که قرآن کریم بوسیله پیامبر اکرم(ص) به ترتیب فعلی جمع‌آوری شده است که یکی از حکمت‌های آن ارتباط خاصی است که بین انتهای هر سوره با ابتدای سوره دیگر وجود دارد وعلامه طبرسی در مجمع البیان در ابتدای سوره‌ها به برخی از آنها اشاره کرده است.
ولی دانشمندانی که بر این باورند که قرآن مجید پس از رحلت پیامبر(ص) جمع‌آوری شده است؛ گویند: چون به سوره حمد فاتحة الکتاب گفته می‌شد و این نام در زمان پیامبر(ص) نیز مشهور بود. اصحاب پیامبر(ص) سوره حمد را در ابتدای قرآن و سپس سایر سوره‌ها را تقریباً به ترتیب بزرگی سوره گرد آورده‌اند.[1]
 

[1]. دانشمندانی چون آیت... خویی، آیت... حسن زاده آملی، سید مرتضی و... معتقدند که قرآن توسط پیامبر جمع آوری شده و اندیشمندانی چون طباطبایی، ایت ا.. معرفت، سیوطی و... معتقدند که قرآن پس از رحلت پیامبر(ص) جمع آوری شد. برای کسب اطلاع بیشتر وادله طرفین ر.ک: قرآن در اسلام، علامه طباطبایی، التمهید، آیت ا... معرفت، ج1، الاتقان، سیوطی، ج1، البیان، آیت ا... خویی و تاریخ قرآن، دکتر رامیار و... .

10) چگونگی جمع آوری قرآن کریم

10) چگونگی جمع آوری قرآن کریم

ج) در این زمینه دو نظریه مهم بین محققین وجود دارد:
1ـ جمع‌آوری ومرتب کردن سوره‌ها در یک جلد، پس از رحلت پیامبر(ص) انجام گرفته است. دوره پیامبر پایان یافت و آیات قرآن که بر قطعاتی از چوب، سنگ، پوست، استخوان، حریر و کاغذ ضبط شده بود، همچنان بطور پراکنده، موجود بود و گروهی از حافظان قرآن نیز آن رادرسینه داشتند. در دوره پیامبر(ص) آیات سوره‌ها مرتّب و سوره‌ها تکمیل و نامهای آنها تعیین شده بود، ولی جمع آنها در یک مجلد در اوراق به هم پیوسته بعداً انجام گرفت؛ زیرا در زمان پیامبر، هر آن در انتظار نزول آیه­ای بودندو تا وقتی وحی قطع نشده بود، جمع‌آوری آیات و سوره‌ها در یک مجلّد کار درستی به شمار نمی‌آمد و انجام آن، جز با انقضاء دوره پیامبری و تکمیل وحی میّسر نبود.
سیوطی می‌گوید: تمام قرآن در زمان پیامبر(ص) نوشته شده بود، ولی سوره‌ها مرتّب نشده و آنها را در محل واحدی جمع نیاورده بودند.[1]
امام صادق(ع) نیز گفته است که پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: قرآن در صفحاتی در وراء فراش من است آن را بگیر و جمع‌آوری کن و از بین مبر.[2]
اول کسی که پس از در گذشت پیامبر(ص) و حسب وصیت او، مستقیماً به جمع‌آوری قرآن قیام کرد، امام علی بن ابی الطالب(ع) بود پس از وی زید بن ثابت به امر ابوبکر به این کار پرداخت و چندتن دیگر از جمله ابن مسعود و ابی بن کعب و ابوموسی اشعری نیز به این کار دست زدند، تا اینکه زمان عثمان فرا رسیدو او به یکی کردن مصحفهای مختلف دستور داد و نسخه هائی از آن را به نقاط دیگر فرستاد، تا مردم تنها از این مصحف استفاده کنندو مصحفهای دیگر را کنار بگذارند.
قرآنی را که حضرت علی(ع) جمع‌آوری نمود. حسب ترتیب نزول مرتّب بود و آنچه در مکه نازل شده بر آنچه در مدینه فرود آمده، تقدم داشت و ناسخ بر منسوخ تأخر، با اشاره به زمان و علل و مناسبتهای نزول اما جمع‌آوری صحابه دیگر، به ترتیبی دیگر بود، تقدم سوره‌های بزرگ برسوره‌های کوچک، هفت سوره بزرگ (بقره، آل­عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال) در اول و پس از آنها، سوره‌های 100 آیه­ای (برائت، نحل، هود، یوسف، کهف، اسراء، انبیاء، طه، مؤمنون و شعراء) و مثانی (سوره‌هایی باکمتر از صد آیه که در حدود20 سوره است) و سپس از آن‌ها «حم ها» (سوره‌هایی که با «حم» آغاز می‌شود) و در آخر مفصلّیات (سوره‌هایی با آیات کوتاه‌تر به علت کثرت فواصل، آنها را مفصلیات می‌گویند) قرار گرفته اندکه به ترتیب فعلی نزدیک است.
آنچه گفته شد نظر راویان اخبار و محققانی است که درباره علوم قرآن از صدر اول تا امروز بحث و تحقیق کرده‌اند و تقریباً تمام نویسندگان و محققان سیره و تاریخ نسبت به آن متفقند.[3]
2ـ و در مقابل نظریه­ی اول کسانی هستند که درباره جمع قرآن منکر این تفصیلند و معتقدند که قرآن با همین نظم و ترتیب موجود مربوط به زمان پیامبر(ص) است و گروهی از علماء پیشین مانند: قاضی و ابن انباری و کرمانی و طیبی[4] بر همین عقیده‌اند.
سید مرتضی(ره) نیز در این نظر با آنان همراه است و می‌گوید: قرآن به کیفیتی که هم اکنون در دست است در زمان پیامبر(ص) جمع‌آوری و تألیف شده است، به دلیل اینکه در همان زمان تمام قرآن را تدریس وحفظ میکردند، تا آنجا که گروهی از صحابه برای حفظ آن تعیین شده بود و قرآن در نزد حضرتش می­خواندند و گروهی دیگر از اصحاب مانند عبد الله بن مسعود و اُبّی بن کعب به کرات قرآن را در نزد پیامبر(ص) ختم کردندو این همه، بی‌گمان دلیل بر آن است که قرآن در همان وقت جمع‌آوری شده و مرتّب و و بدون پراکندگی بوده است.[5]
و مرحوم آیت الله العظمی خوئی(ره) نظر گروه اخیر را ترجیح داده‌اند.[6]
 

[1]. سیوطی، الاتقان، ج1، ص57 و الزرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص240.
[2]. مجلسی، بحار الانوار ج92، ص48به نقل از تفسیرعلی بن ابراهیم.
[3] آیت الله معرفت، تلخیص التمهید، ج1، ص109.
[4]. مجمع البیان، ج1، ص15.
[5]. الاتقان، ج1، ص62.
[6] البیان فی تفسیر القرآن ص278 ـ 257.

11) واژگان سوره و آیه در چه زمانی و به وسیله چه کسی بیان شده است؟

11) واژگان سوره و آیه در چه زمانی و به وسیله چه کسی بیان شده است؟

ج: آیه به معنای علامت است؛ زیرا هر آیه از قرآن، نشانه‌ای بر درستی سخن حق تعالی است؛ یا آنکه هر آیه مشتمل بر حکمی از احکام شرعی یا حکمت و پندی است.
سوره، از سور بلد (دیوار بلندی و محیط به شهر) گرفته شده؛ زیرا هر سوره آیاتی را در برگرفته و به آن احاطه دارد؛ مانند حصار (سور) شهر که خانه‌هایی را دربرگرفته است.[1]
آیه در اصطلاح عبارت از بخشی از حروف و یا کلمات و یا جمله‌هایی است که طبق اشاره و ارشاد پیامبر اکرم(ص) حدود آن مشخص شده است و سوره بخشی از آیات قرآنی است که میان دو «بسمله» قرار دارد. یادآوری می‌شود که میان دو سوره انفال و برائت «بسم الله الرحمن الرحیم» وجود ندارد. و «بسم الله» در آیه 30 سوره نمل، فاصلۀ میان دو سوره نشان نمی‌دهد.[2]
آیه و سوره در عصر پیغمبر(ص) و در اصطلاح قرآن نیز به همین معنایی است که در زمان ما مراد است؛ همان گونه که در برخی از آیات شریفه و روایات، بدین معنا آمده است؛ {الر * کِتَابٌ أحْکِمَتْ ءَایَاتُهُ ثمُ‏َّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ} (هود/1)؛
«این کتابی است که آیاتش استحکام یافته؛ سپس تشریح شده و از نزد خداوند حکیم و آگاه [نازل گردیده] است»
{یَتلُوا عَلَیهِم آیَاتِهِ}؛ «که آیاتش را بر آنها می­خواند.» (جمعه/2)؛
{وَ إِن کُنتُمْ فىِ رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ‏ عَبْدِنَا فَأتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ...} (بقره/23)؛
«و اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر] نازل کرده‏ایم شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را ـ غیر خدا ـ براى این کار، فرا خوانید اگر راست مى‏گویید!».
{وَ إِذَا مَا أنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن یَقُولُ أیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا فَأمَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ فَزَادَتهُْمْ إِیمَانًا وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ}؛ (توبه/124)؛
«و هنگامى که سوره‏اى نازل مى‏شود، بعضى از آنان (به دیگران) مى‏گویند: «این سوره، ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت؟!» (به آنها بگو:) اما کسانى که ایمان آورده‏اند، بر ایمانشان افزوده و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند».
قال رسول الله(ص):
«مَنْ قَرَأ أربَعَ آیَاتٍ مِنْ أوَّلِ الْبَقَرَةِ، وَ آیَةَ الْکُرْسِیِّ، وَ آیَتَیْنِ بَعْدَهَا، وَ ثَلاثَ آیَاتٍ مِنْ آخِرِهَا، لَمْ یَرَ فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ شَیْئاً یَکْرَهُهُ، وَ لایَقْرَبُهُ شَیْطَانٌ، وَ لَایَنْسَى الْقرآن»؛
«کسى که چهار آیه از اول سوره بقره و آیة الکرسى و دو آیه بعدش و سه آیه آخر آن سوره را بخواند، در خود و مالش چیز ناخوشایندى نخواهد دید و شیطان به او نزدیک نشده، قرآن را نیز فراموش نخواهد کرد».
از این روایت معلوم می‌شود که آیه، در همان معنای مصطلح زمان ما استعمال شده که دارای مبدأ و منتها است.[3]
دربارۀ این که نام گذاری سوره‌ها به وسیله چه کسی بوده ودر چه زمانی واقع شده، بین علماء نظرهای متفاوتی وجود دارد؛ عده‌ای بر این عقیده‌اند که: نام سوره‌ها توقیفی بوده است و بوسیلۀ شخص پیامبر اکرم(ص) نامگذاری شده است. در مقابل عده‌ای بر این عقیده‌اند که: نامها بر حسب مناسبت‌هایی که در خود سوره‌ها وجود داشته بر آنها گذاشته شده است، مثلاً قصه و یا کلمه خاصی که در سوره‌ای وجود داشته، منشأ نامگذاری شده است.
عده‌ای نیز عقیده دارند سوره‌های قرآن همزما ن با حیات پیامبر اکرم(ص) دارای نام و یا نامهایی بوده است که از طریق وحی مشخص شده بود. پس از وفات پیامبر(ص) نیز با مرور زمان، بعضی از سوره‌ها و حتی برخی از آیات، بخاطر داشتن خصوصیات و مزایا، مسایل و موضوعات خاصی، دارای عناوین و اسامی دیگر گردیده که از جانب علما به آن سوره، داده شده است.[4]
از سه قول مذکور، قول سوم قوی‌تر به نظر می‌آید، چرا که بعید است هیچ نامی بر سوره‌های قرآن از طرف مسلمین، در طول گذشت زمان گذاشته نشده باشد و همچنین بعید است که هیچ سوره‌ای از همان ابتدا از جانب وحی و پیامبر(ص) دارای نامی نباشد.
 

[1]. تاریخ قرآن، آیت الله معرفت، ص75، سمت.
[2]. پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، دکتر سید محمد باقر حجتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص65و84.
[3]. ر.ک: تاریخ و علوم قرآن، ابوالفضل میر محمدی، دفتر انتشارات اسلامی، ص129و130.
[4]. ر.ک: تاریخ قرن، سید محمد باقر حجتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص95 ـ 100.

12) نقطه گذاری قرآن کریم در چه زمانی و توسط چه کسی انجام گرفت؟

12) نقطه گذاری قرآن کریم در چه زمانی و توسط چه کسی انجام گرفت؟

ج) مصحفها در صدر اسلام از هر نشانه و علامتی که حروف نقطه دار و بی‌نقطه را مشخص کند، خالی بود و لذا بین «با»«یا»«ثا»تفاوتی نبود و نیز «ج» و «ح» و «خ» از یکدیگر تشخیص داده نمی­شدند. همچنین حرکت و اعراب حروف و کلمات، به وسیله فتحه، کسره، ضمه و تنوین نشان داده نمی‌شدو خواننده خود باید، به هنگام قرائت با توجه، به قرائنی آنها را از یکدیگر تمیز دهد و وزن کلمه و چگونگی اعراب آنرا شخصا بشناسد. از این رو، در صدر اوّل قرائت قرآن فقط به سماع و نقل موکول بود و جز از طریق شنیدن، خواندن و قرائت قرآن تقریبا ممتنع بود و تنها از روی مصحف، قرائت قرآن میسر بود.
مثلاً: بین کلمه‌های «تبلو»، «نبلو»، «تتلو»و«یتلو»هیچ فرقی داده نمی‌شد. ذیلاً نمونه‌هایی از قرائتهای مختلف را که در اثر خالی بودن مصحفها از نقطه، واقعا رخ داده، آورده می‌شود:
1ـ سوره بقره، آیه‌ی 259: «نُنشُزُها»«نُنشِرُها»«نَنشُزهاُ» «نَنشُرُها»[1]
2ـ سوره آل عمران، آیه 48: «یعلّمه»«نعملّه»[2]
3ـ سوره یونس، آیه 30: «تبلو»«تتلو»[3]
4ـ سوره عنکبوت، آیه58: «لَنُبَوّئَنَّهُم»«لَنُثوینّهم»[4]
5ـ سوره سبأ، آیه17: «نجازی»«یجازی»[5]
6ـ سوره حجرات، آیه 6: «فتبیّنوا»«فتشبتوا»[6]
این چند مورد بعنوان نمونه ذکر شدوگرنه از این قبیل اختلافات، بسیار است علاوه برآنکه نفوذ و رخنه اقوام غیر عرب در جزیره العرب و گسترش تعداد و جمعیت آنان، با گسترش قلمرو اسلام، خود موجب وجود اختلاف در قرائت می‌شد این کار ادامه داشت تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی که از جانب عبدالملک بن مروان (86 ـ 75) حاکم عراق بود، مردم بابکار بردن نقطه در خط، حروف نقطه دار را از حروف بی‌نقطه تمیز می‌دادند
و این کار توسط یحیی بن یعمر و نصربن عاصم، شاگردان ابوالاسوددئلی «که از شاگردان امیرالمومنین(ع) بود»متداول شد.[7]
ابو احمد عسکری[8] حکایت می‌کند که مردم، چهل و چند سال، تازمان عبدالملک بن مروان با قرآن عثمان سروکار داشتند، در این وقت تغییراتی زیاددر قرآئت قرآن رخ دادو در عراق منتشر شد. حجاج بن یوسف، نگرانی خود را از این امر به کتّاب و نویسندگان خود اظهار کرد و از آنان خواست که برای حروف مشابه یکدیگر، علائم ونشانه هائی وضع کنند تا تشخیص آنها از یکدیگر ممکن باشد. گفته شده است که نصربن عاصم این امر را بعهده گرفت و نقطه را در حروف بکاربرد.[9]
و به گفته بیشتر مورّخان نخستین کسی که قرآن را بین سالهای50الی 53هجری قمری، اعراب گذاری کرد_ابوالاسود دئلی_یکی از شاگردان امام علی(ع) بود.[10]
 

[1]. مجمع البیان، ج2، ص368.
[2]. مجمع البیان، ج2، ص444.
[3]. مجمع البیان، ج5، ص105.
[4]. مجمع البیان، ج5، ص130.
[5]. مجمع البیان، ج8، ص290.
[6]. مجمع البیان، ج3، ص94وج9 ص131.
[7] دائرة المعارف، قرن بیستم، ج3، ص722.
[8]. التصحیف ص399.
[9]. ابن خلکان، ج2، ص32.
[10]. تاریخ قرآن، دکتر رامیار، نشر امیرکبیر، ص532.

13) کدام سوره های قرآن کریم هم مکی وهم مدنی هستند؟

13) کدام سوره های قرآن کریم هم مکی وهم مدنی هستند؟

ج: بسیاری از مفسران قرآن کریم، به این سؤال پاسخ مثبت داده‌اند. سیوطی در بیانی مفصل، استثنائات آیات در سوره‌های مکی و مدنی را ذکر کرده است؛ مثلاً گفته است: در سورۀ بقره که مدنی است، دو آیه استثناء است که آیات 109از سوره بقره:
{وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأتِیَ اللهُ بِأمْرِهِ إِنَّ اللهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ}؛
«بسیارى از اهل کتاب، از روى حسد ـ که در وجود آنها ریشه دوانده ـ آرزو مى‏کردند شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند با اینکه حق براى آنها کاملا روشن شده است. شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد خداوند بر هر چیزى تواناست».
و آیه 272 از همین سوره می­باشد.
{لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللهِ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ}؛
«هدایت یافتن آنان بر عهده تو نیست، بلکه خداست که هر که را که بخواهد هدایت مى‏کند. و هر مالى که انفاق مى‏کنید ثوابش از آن خود شماست و جز براى خشنودى خدا چیزى انفاق و هر چه انفاق پاداش آن به شما مى‏رسد و بر شما ستم نخواهد شد».
ولی التمهید (آیت الله معرفت) وجود آیات مدنی در سور مکی، و آیات مکی در سور مدنی را قبول نمی‌کند. آیات استناد شده (به نظر دیگران) را نقل کرده و جواب می‌دهد.[1]
 

[1]. درسنامۀ علوم قرآن، حسین جوان آراسته، ص135، دفتر تبلیغات اسلامی، 1377.

14) نام‌های قرآن و دلیل شهرت آن به این نام چیست؟

14) نام‌های قرآن و دلیل شهرت آن به این نام چیست؟

ج: برای قرآن اسامی بسیاری برشمرده‌اند، تا جایی که به بیش ازنود نام رسیده است، فقط تعداد اندکی از این عناوین اسم قرآن است، وبقیه در واقع اوصاف قرآن به شمار می‌رود. اسامی معروف قرآن، که برگرفته از آیات آن است، عبارت است از: قرآن، کتاب، ذکر، فرقان، و بعضی تنزیل را نیز جزو اسامی قرآن دانسته‌اند. از اوصاف قرآن میتوان به کریم، هادی، نور، بیّنه، مبین، و... اشاره کرد.[1]
«قرآن» که یکی ازاسامی آخرین کتاب آسمانی است، از دیگر اسامی آن شهرت فزون تری یافته است، این شهرت می‌تواند به جهت استفادۀ این نام در خود قرآن و سخنان پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) باشد؛ چنانکه خدای متعال می‌فرماید(اسراء/9):
{إِنَّ هذَا الْقرآن یَهْدی لِلَّتی‏ هِیَ أقْوَمُ}؛
«به طور قطع این قرآن به آیینی که محکم‌تر از سایر ادیان است، راهنمایی می‌کند».
و در سخنان پیامبر اکرم(ص) آمده است:
«فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقرآن فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ»[2]
«هنگامی که فتنه‌ها چون شب تار شما را احاطه کرد به قرآن روی آورید، که قرآن شفاعتگرى است که شفاعتش قبول مى‏گردد و با هر کس بحث کند حجّت را بر او تمام مى‏نماید و تصدیقش مى‏کنند».
و امام صادق(ع) می‌فرماید:
«مَنْ قَرَأ فِی الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ وَ خُفِّفَ عَنْ وَالِدَیْهِ وَ لَوْ کَانَا کَافِرَیْنَ‏»[3]؛
«کسى که از روى قرآن بخواند، عمر چشمش زیاد مى‏گردد و براى پدر و مادرش تخفیف داده مى‏شود اگر چه کافر باشند».
 

[1]. تاریخ قرآن محمد هادی معرفت، ص71 ـ 74.
[2]. الکافی، ج2، ص599 و بحارالانوار، ج89، ص17، حدیث 16.
[3]. کافی، محمد ابن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیة، ج4، ص417.

15) چرا سوره حمد را «سبع المثانی» می‌گویند؟

15) چرا سوره حمد را «سبع المثانی» می‌گویند؟

ج: یکی از نامهای سورۀ حمد «سبع المثانی» است. سبع به معنای هفت است و این سوره هفت آیه دارد. در وجه نامگذاری آن به الثانی گفته اند: چون در هر نماز دوبار خوانده می‌شود یا چون دوبار، یکی در مکه و بار دیگر در مدینه نازل شده است.[1]
بسیاری از مفسران این کلمه را که در آیه 87 سوره حجر آمده:
{وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانی‏ وَ الْقرآن الْعَظیمَ}؛
«ما سبع المثانى و قرآن بزرگ را به تو دادیم».
بر سوره حمد حمل کرده‌اند.[2] روایات نیز به همین مطلب اشاره کرده‌اند.[3]
 

[1]. ر.ک: مجمع البیان، علامه طبرسی(ره)، ج1، ص47، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
[2]. ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج12، ص201، دارالکتب الاسلامیه، /تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج11، ص129، دارالکتب الاسلامیه.
[3]. ر.ک: مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج4، ص157، مؤسسه آل البیت.

16) کدام سوره های قرآن سجده واجب دارند؟

16) کدام سوره های قرآن سجده واجب دارند؟

ج: چهار سوره: 1ـ سوره سجده، آیه 5.   2ـ سوره فصّلت، آیه 37.   3ـ سوره نجم، آیه 62.   4ـ سوره علق، آیه 19.

17) اثبات تحریف نشدن قرآن

17) اثبات تحریف نشدن قرآن

ج: جواب اجمالی: تحریف اقسامی دارد، یکی تحریف معنوی که همان تفسیر به رأی است و صاحبان عقاید فاسد مرتکب چنین تحریفی در قرآن شده اندو دیگری تحریف لفظی است که دو قسم است: اما تحریف به زیاده یعنی اضافه نمودن کلمه یا آیه‌ای به قرآن که این نوع تحریف، بطلانش از ضروریات دین است و تحریف به کاهش هم نوعی دیگر از تحریف لفظی است که ادّله زیادی بر عدم آن اقامه گردیده است: مانند آیات (حجر/9) {إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ}؛ «ما قرآن را نازل کردیم: و مابطور قطع نگهدار آنیم»
و (فصلت/41 ـ 42) {إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ* لایَأتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَینْ‏ِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ}؛
«کسانیکه به این ذکر (قرآن) هنگامی که به سراغ شان آمد کافر شدند و این کتابی است قطعاً شکست ناپذیر، که هیچگونه باطلی، نه پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی­آید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایستۀ نازل شده است».
و برخی روایات و ضرورت تواتر قرآن و... و اجماع مسلمین بر اینکه همین قرآنی که در دست مسلمین است به همین صورت بر قلب مبارک پیغمبر(ص) نازل شده است و یک حرف و کلمه نه به آن اضافه و نه از آن کم گردیده است.
ج: تفصیلی: قرآن معجزه و سند جاوید دین خداست و در تاریخ پرفراز و نشیب خود دست تغییر و تحریف بدان راه نیافته و بی‌هیچ نقص و نقصان یا افزایشی بستر زمان را به سلامت زیر پا نهاده و در این جهت نیز افتخاری بر افتخارات خویش افزوده است، چرا که قرآن مظهر عزت و حقانیت خداست و خود حفظ و صیانت آن را بر عهده گرفته است.
تحریف در لغت به معنای تغییر دادن و تبدیل نمودن است.[1] و به دو قسم کلی تقسیم می‌شود، یکی تحریف معنوی که همان تفسیر به رأی است یعنی تفسیر آیات قرآن به معنایی که هدف و مقصود نیست و این نوع تحریف در قرآن واقع شده است؛ زیرا اغلب بدعت گذاران و صاحبان عقاید فاسد مرتکب چنین تحریفی در قرآن شده‌اند.[2] در روایات اسلامی از چنین تفسیری شدیداً نهی شده است. خداوند می‌فرماید: «ما آمن بی من فسّر کلامی بر أیه؛ آن کسی که کلام مرا به رأی خویش تفسیر کند به من ایمان نیاورده است».[3]
و قسم دیگر تحریف لفظی است که خود بر دو نوع است: یکی تحریف به افزایش (تحریف به زیاده)، یعنی اضافه کردن به کلمات یا آیات قرآن کریم. تحریف بدین معنا اصلاً راهی به قرآن نیافته است و بطلان آن در میان تمام مسلمانان از ضروریات و بدیهیات می‌باشد،[4] اهتمام فوق العاده مسلمانان در حفظ و یادگیری قرآن و قرائت، مانع از وقوع چنین تحریفی بود.
نوع دیگر تحریف لفظی، تحریف به کاهش (تحریف به نقیصه) است، به این صورت که از قرآن کلمه یا جمله و آیه یا سوره‌ای حذف گردیده باشد، به طوری که قرآن موجود، بر آنچه از آسمان نازل گردیده است مشتمل نباشد و قسمتی از آن در موقع تدوین و یا در دورانهای بعدی از بین رفته باشد. عدم وقوع این نوع تحریف در قرآن نیز واضح است. برای نفی تحریف از قرآن دلایل و شواهدی ارائه گردیده است از جمله:
 
1ـ آرای دانشمدان شیعه:
مسلمانان با وجود داشتن اختلاف در بخشهایی از اصول و فروع دین در مورد عدم تحریف قرآن، اتفاق نظر دارند و معتقدند آنچه در دست ماست تمام قرآنی است که بر پیامبر(ص) نازل گشته است. مانند شیخ صدوق که عدم تحریف قرآن را جزء عقاید امامیه می‌داند. شیخ صدوق و شیخ مرتضی ادّله خود را پیرامون نفی تحریف می‌آورند، شیخ جعفر کاشف الغطاء بر نبودن چنین تحریفی (تحریف به نقیصه) در قرآن ادعای اجماع می‌نماید. مجاهد بزرگ شیخ محمد جواد بلاغی[5]، حضرت امام خمینی(ره)[6]، مرحوم آیت الله خویی و مرحوم علامه طباطبایی[7] بر نفی تحریف در قرآن تصریح دارند.
 
2ـ آیات قرآن:
در آیات متعددی از قرآن وعده‌های صریح الهی بر حفظ قرآن کریم آمده است که مشهورترین این آیات دو آیه است:
الف) آیه­ی حفظ {إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ}؛ (حجر/9)
«قرآن را ما نازل کردیم و ما به طور قطع آن را پاسداری می‌کنیم.
مراد از ذکر قرآن است زیرا در آیات قبلی آن کلمه ذکر به معنی قرآن است؛ وحفظ شامل محافظت در برابر تحریف و تغییر به زیاده و نقصان و همچنین محافظت در برابر منطقهای گمراه کننده ضد قرآنی و در برابر فنا و نابودی تا آخر جهان می‌شود.[8]
پس آیه فوق حفظ قرآن را به ذات مقدس خود نسبت می‌دهد و هرگز کسی نمی‌تواند دست خیانت به سوی قرآن دراز کند و به دلخواه خود در آن تغییرو تبدیل به وجود آورد.
ب) آیه عدم اتیان باطل:
{... إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ...}؛ (فصلت/41 ـ 42)
«و این کتابی است قطعاً شکست ناپذیر که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی‌آید...».
تعبیر {لایَأتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَینْ‏ِ یَدَیْهِ و...} کنایه از آن است که به هیچ صورتی، باطل در قرآن راه ندارد و از مصادیق بارز باطل، تحریف قرآن است که در این آیه نفی شده است.
 
3ـ دلیل روایی:
روایات فراوانی دال برعدم تحریف قرآن وجود دارد به یک روایت اکتفا می‌شود.
پیامبر(ص) فرمودند: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»[9] (من در میان شما دو یادگار گرانبها باقی می‌گذارم: کتاب الهی و عترتم که اهل بیت من است و آن دو از همدیگر جدایی نا پذیرند تا در آخرت در کنار حوض کوثر به نزد من باز آیند.) این حدیث معروف به حدیث ثقلین است و از طریق شیعه و سنی نقل گردیده است. این حدیث گواه بر عدم تحریف قرآن است و با صراحت اعلام می‌کند که قرآن برای همیشه و تا روز قیامت محفوظ است، زیرا اگر قرآن تحریف شده باشد نه به قرآن میتوان تمسک نمود و نه به عترت، چرا که عترت جدای از قرآن به عنوان یک حجت مستقل شناخته نمی‌شود. اگر عترت باشد ولی قرآن نباشد مفهوم آن افتراق عترت از قرآن است، در حالی که این حدیث می‌گوید این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شود و مکمل یکدیگرند.
 
4ـ ضرورت تواتر قرآن:
از ضروریات دین است که مجموع قرآن و همه بخشها و سوره‌ها وآیات آن از عهد رسالت در طی اعصار و قرون و در جمیع طبقات مسلمانان به نحو متواتر نقل و قرائت شده است و آنچه مدعیان در باب قرآنی بودن بعضی عبارات یا تحریف پذیرفتن قرآن به طور کلی می‌گویند خبر واحد (غیر متواتر) است. پس قرآن به صورت متواتر از هر نسلی به نسل دیگر نقل گردیده است و این امر با قول به تحریف ناسازگار است.[10]
 
5ـ نماز شیعه امامیه:
به دستور العمل معصوم(ع) قرائت یک سوره کامل بعد از حمد در رکعت اول و دوم نمازهای پنج‌گانه روزانه واجب است و این حاکی از اعتقاد امامیه به نیفتادن چیزی از قرآن است. قائلان به تحریف نمی‌توانند قرائت سوره‌ای را که محتمل به تحریف است، جایز و مجزی بدانند، زیرا باید یقین پیدا شود که یک سوره کامل قرآن خوانده شده است. بنابراین اجازه از سوی ائمه(ع) فی نفسه دلیل عدم وقوع تحریف در قرآن خواهد بود.[11]
 

[1]. ابن منظور، لسان العرب، (قاهره، مصر، دارالمعارف، بی تا) ج2، ص839.
[2]. سید ابوالقاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن (قم مؤسسه احیاء آثار الامام الخوئی)، ص197.
[3]. شیخ صدوق، امالی ترجمه کمره ای، (تهران، انتشارات کتابخانه اسلامیه 1362) مجلس 2، ص6، ح3.
[4]. سید ابوالقاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن (قم مؤسسه احیاء آثار الامام الخوئی)، ص200.
[5]. سید ابوالقاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن (قم مؤسسه احیاء آثار الامام الخوئی)، ص200 ـ 211.
[6]. امام خمینی(ره)، تهذیب الاصول، ج2، ص96.
[7]. سید محمد حسین طباطبایی(ره)، المیزان فی تفسیر القرآن ج12، ص104.
[8]. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه (تهران، دارالکتب الاسلامیه) ج11، ص17.
[9]. سید ابوا لقاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن، ص18و210.
[10]. محمد هادی معرفت، صیانت القرآن (قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1418ق) ص37.
[11]. سید ابو القاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن، ص214.

18) آیات الاحکام در قرآن

18) آیات الاحکام در قرآن

ج: درباره آیات الاحکام اختلاف است. برخی از محققان تعداد آن را 359 آیه می‌دانند که دلالت بر پانصد حکم از احکام فقهیّه می‌کند.[1] و عده­ای دیگری تعداد آن آیات را بیش از پانصد و هفتاد آیه می­دانند.[2] ولی مشهور آن است که آیات الاحکام پانصد آیه است.

[1]. تفسیر شاهی او آیات الاحکام، سید میر ابوالفتح زنجانی، ج1، ص6 و 7.
[2]. احکام قرآن، دکتر محمد خزائلی، مقدمه.

19) چرا به سوره «یس» قلب قرآن می‌گویند؟

19) چرا به سوره «یس» قلب قرآن می‌گویند؟

ج: یکی از دلایلی که باعث شده سوره «یس» به قلب قرآن مشهور شود حدیث پیامبر(ص) است که می‌فرماید: «به راستی که برای هر چیز قلبی است و قلب قرآن سوره «یس» است.»[1] حکمت این کلام پیامبر(ص) ممکن است چند چیز باشد:
1ـ سوره «یس» در بردارنده یک دوره اصول دین اسلام است زیرا مهمترین هدف قرآن بیان مبدأ، معاد و نبوت است و سوره «یس» تمام این موارد را داراست؛ از این رو به خاطر جامعیت و در بر داشتن اصول تمام معارفی که در قرآن آمده است به قلب قرآن موسوم شده است.
2ـ دو آیه پایانی سوره از لطیف‌ترین آیاتی است که درباره خداوند و صفات او در قرآن آمده است.
{إِنَّمَا أمْرُهُ إِذَا أرَادَ شَیًْا أن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِى بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ} (یس/82 ـ 83)؛
«فرمان او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى‏گوید: «موجود باش!»، آن نیز بى‏درنگ موجود مى‏شود! پس منزّه است خداوندى که مالکیّت و حاکمیّت همه چیز در دست اوست و شما را به سوى او بازمى‏گردانند!».
3ـ پیامبر اکرم(ص) اصل و اساس عالم وجود است و اگر آن حضرت نبود جهان آفریده نمی‌شد.[2] از این رو می‌توان او را به قلب جهان تشبیه کرد و سوره‌ای که به نام آن حضرت باشد را می‌توان قلب قرآن نامید.[3] و «یس» یکی از نامهای آن حضرت می­باشد.
 

[1]. مجمع البیان، ج8، ص646، چاپ بیروت.
[2]. چنانکه در حدیث قدسی آمده است: «... لو لاک لما خلقت الافلاک» ر.ک: بحارالانوار، ج16، ص401، روایت1.
[3]. بر گرفته از قلب قرآن، شهید دستغیب، مقدمه، همچنین ر.ک: المیزان، ج17، ص62، نشر اسماعیلیان.

20) بررسی نسخ آیات توسط آیات دیگر

20) بررسی نسخ آیات توسط آیات دیگر

ج: در تعداد آیات ناسخ و منسوخ آرای مختلفی وجود دارد. استاد محترم علوم قرآنی، آیت الله محمد هادی معرفت همۀ موارد آن را در جلد دوم، التمهید فی علوم القرآن، جمع‌آوری کرده و مواردی که به نظر ایشان نسخ آنها به دلیل قطعی ثابت شده، به طور جداگانه ذکر فرموده‌اند که عبارتند از:

عنوان آیه

آیات منسوخ

آیات ناسخ

1. آیة النجوی

12 مجادله

13 مجادله

2. آیة عدد المقاتلین

65 انفال

66 انفال

3. آیة الامتاع

240 بقره

234 بقره و12 نساء

4. آیة جزاءالفحشا

15 و 16 نساء

2 نور

5. آیة التوارث بالایمان

72 انفال

6 احزاب

6. آیات الصفح

14 جاثیه و 109 بقره و...

39 حج، 65 انفال،

5 توبه، 29 توبه

7. آیات المعاهده

90 و 92 نساء و 10 ممتحنه و...

1 برائت

8. تدریجیة‌تشریع القتال

91 نساء و 61 انفال و...

5 برائت و...

به عنوان نمونه تشریع قتال مراحلی داشته که هر مرحله از آن، آیات مرحلۀ قبل آن را نسخ کرده است.[1]
 

 

 

 

 

 

[1]. جهت اطلاع بیشتر رجوع کنید به: التمهید، محمد هادی معرفت، ج2، ص302ـ414، مؤسسه النشر الاسلامی ـ تاریخ و علوم قرآن، میر محمدی زرندی، دفتر انتشارات اسلامی، ص204ـ268 البیان فی تفسیر القرآن، آیة الله خویی، ص277و378، منشورات انوارالهدی ـ تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ذیل آیه 106 بقره.

21) موارد نسخ آیات توسط آیات دیگر

21) موارد نسخ آیات توسط آیات دیگر

ج: بین قرآن پژوهان و مفسّران، در تعداد آیات منسوخ آراء متفاوتی است. علامه طباطبایی(ره) موارد نسخ را پنج آیه می‌داند و آیت الله معرفت، در التمهید موارد نسخ را هشت مورد از احکام دانسته و در ادامه نوزده آیه را از آیات منسوخ می‌شمارد.
آیات منسوخ از نظر مرحوم علامه طباطبایی(ره) عبارتند از: (بقره/109 و 187)، (نساء/15)، (انفال/72)، (مجادله/12) و بنا به نظر آیت الله معرفت در التمهید عبارتند از: (بقره/109، 190، 240)، (نساء/15، 16، 90، 91، 92)، (مائده/13)، (انفال/61، 65، 72)، (حجر/86، 95)، (زخرف/19)، (جاثیه/14)، (مجادله/12)، (ممتحنه/8 و10).[1]
 

[1]. ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، جامعۀ مدرسین، ج2، بحث ناسخ ومنسوخ؛ درسنامۀ علوم قرآن، حسین جوان آراسته، دفتر تبلیغات، ص430 ـ 435.

22) آیا روایات متواتر می توانند آیات را نسخ کنند؟

22) آیا روایات متواتر می توانند آیات را نسخ کنند؟

ج: هیچ آیه‌ای بوسیلۀ روایات نسخ نشده است، بلکه آیات تنها با آیات از جانب پروردگار متعال نسخ می‌شود که در پاسخ قبل بیان شد.

23) آینده‌نگری در قرآن کریم

23) آینده‌نگری در قرآن کریم

ج: از جمله موارد تحقق پیش گویی‌های قرآن، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
1ـ خبر از عجز بشر در معارضه با قرآن:
خدای سبحان می‌فرماید:
{قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أنْ یَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقرآن لایَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً} (اسراء/88)؛
«بگو ای پیامبر اگر جن و انس متفق شوند که مانند این قرآن کتابی بیاورند، هرگز نتوانند؛ هرچند همه پشتیبان یکدیگر باشند».
چنانکه مشاهده می‌کنیم پس از گذشت چهارده قرن هنوز انسانها از آوردن مثل قرآن عاجزند والبته همیشه عاجز خواهند بود.
2ـ خبر از پیروزی روم بر ایران:
خداوند درقرآن می‌فرماید:
{الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فىِ أَدْنىَ الْأرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ}؛ (روم/1، 2، 3)
«الم، رومیان مغلوب شدند، (و این شکست) در سرزمین نزدیکی رخ داد؛ اما آنان پس از (این) مغلوبیت بزودی غلبه خواهند یافت».
 این وعدۀ الهی در سال دوم هجری (624میلادی) اتفاق افتاد.
3ـ خبر از پیروزی بر دشمن (در جنگ بدر):
{وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أنَّها لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُریدُ اللهُ أنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَیَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ} (انفال/7)؛ «و (به یاد آرید) هنگامی را که خداوند به شما وعده داد که یکی از این دو گروه، (کاروان تجاری قریش، یا لشکر مسلح آنها) نصیب شما خواهد بود؛ و شما دوست می‌داشتید که کاروان (غیر مسلح) برای شما باشد (وبر آن پیروز شوید)؛ ولی خداوند می‌خواهد حق را با کلمات خود تقویت و ریشۀ کافران را قطع کند؛ (از این رو شما را بر خلاف میلتان با لشکر قریش درگیر ساخت و آن پیروزی بزرگ نصیبتان شد، تا حق را تثبیت کند، و باطل را از میان بردارد، هرچند مجرمان کراهت داشته باشند.)».
جنگ بدرکه از جنگهای آموزنده و عجیب تاریخ است در سال دوم هجری به وقوع پیوست و پیروزی مطلق، از آن مسلمانان شد.
4ـ خبر از حفظ پیامبر اکرم(ص) در برابر بدخواهان و مشرکان:
پروردگار متعال می‌فرماید: {... وَاللهُ یَعصِمُک مِنَ النَاسِ...} (مائده/67)؛ «خداوند وجود تو را از (آسیب) مردم مصون و محفوظ می‌دارد».
و حفظ ومصونیت رسول اکرم(ص) از مسلّمات تاریخ است.[1]
 

[1]. برای تفصیل بیشتر این بحث ر.ک: پیام قرآن آیت الله مکارم شیرازی، ج8، ص75 ـ 303، نشر مدرسۀ امیرالمؤمنین(ع) والالهیات، آیت الله سبحانی، ج3، ص413 ـ 417.

24) موارد تفسیر قرآن به قرآن

24) موارد تفسیر قرآن به قرآن

ج: یکی از اصول و ارکان تفسیر قرآن کریم، اهتمام به حل مشکلات قرآنی به مدد خود قرآن است؛ و در این زمینه عبارت معروفی هست که می‌گوید: «القرآن یفسّر بَعضُه بَعضاً» بخش‌هایی از قرآن روشنگر بخش‌های دیگر است. امیرالمؤمنین علی(ع) در این باره می‌فرماید:
«کِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ وَ تَنطَقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ وَ یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ»[1]؛
«این قرآن است که با آن می­توانید راه حق را بنگرید و با آن سخن بگوئید و به وسیلۀ آن بشنوید بعضی از قرآن از بعضی دیگر سخن می­گوید، و برخی بر برخی دیگر گواهی میدهد».
تفسیر قرآن به قرآن یک گونه از روش‌های تفسیری است، برخی از مفسران مانند علامه طباطبایی(ره) با اشاره به این روش و استفاده از این قاعده به تفسیر قرآن پرداخته‌اند.[2]
در قرآن کریم نیز به این قاعده اشاره شده است که: بعضی از آیات (محکمات)، اساس و در حکم فهم بعضی دیگر از آیات (متشابهات) است.[3]
پیامبر اسلام(ص) هم به قاعدۀ فهم قرآن به قرآن اعتقاد داشته و عمل می‌کرده‌اند، که به یک نمونه آن اشاره می‌شود: خداوند در آیة 82 سوره انعام می‌فرماید: {الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أوْلَئکَ لَهُمُ الْأمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ}؛
«کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم نیالوده‌اند، از برای ایشان است ایمنی، وایشان راه یافتگانند».
بسیاری از مفسران نقل کرده‌اند که چون این آیه نازل شد، برای اصحاب پیامبر اسلام(ص) سوء تفاهمی پیش آمد و عرض کردند: کدام یک از ماست که در حق خویش ظلم نکرده باشد؟! پیامبر اسلام(ص) با استناد به آیۀ دیگری از قرآن، آن سوء برداشت را رفع کرد و فرمود: چنین نیست که پنداشتید، آن [ظلم] در این جا همانند آن است که لقمان به فرزندش می‌گوید:
{وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَابُنىَّ لاتُشْرِکْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ}؛[4]
«ای پسرم! به خدا شرک میاور؛ زیرا شرک ظلم بزرگی است».
بنابراین تفسیر قرآن به قرآن، همان طور که اشاره شد، یک قاعده و روش تفسیری است و موارد آن هم فراوان؛ که ذکر تمام موارد آن از حوصله این کتاب خارج است.[5]
 

[1]. نهج البلاغة، فیض الاسلام، خطبة 133.
[2]. ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج1، ص7 به بعد، انتشارات الاعلمی، بیروت.
[3]. ر.ک: تفسیر المیزان، ج3، ذیل آیه 7 از آل عمران.
[4]. لقمان، آیة: 13.
[5]. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: تفسیر المیزان، ج1.

25) آشنایی با قراء هفتگانه

25) آشنایی با قراء هفتگانه

ج: قراء مشهور عبارتند از:
1ـ ابن عامر: عبد الله بن عامر یحصبی دمشقی (8 ـ 118 ه‍.ق) وی قرآن را ازمغیرة بن ابی شهاب فراگرفته و راویان مشهوری که قرآن را با دو واسطه از او نقل کرده‌اند «هشام بن نمیر» (هشام بن عمّار) و «عبدـ الله بن احمد» (ابن زکوان) می‌باشند.
2ـ ابن کثیر: عبد الله بن کثیر داری: (45 ـ 120 ه‍.ق) او از قاریان مکه و ایرانی الاصل و از قبیله «دار» بوده و قرائتش را ده نفر از راویان وی به نامهای «بزی» و«قنبل» با چند واسطه نقل کرده‌اند.[1]
3ـ عاصم: عاصم بن ابی النجود اسدی (قاری کوفه و متوفی 128 ه‍.ق) که از شیعیان است. او قرائتش را از ابو عبدالرحمن سلمی و زر بن جیش و ابو عمر شیبانی آموخته است و راویان معروفی که قرائت عاصم را بدون واسطه نقل کرده‌اند حفص و ابو بکر بن عیاش هستند: حفص: حفص بن سلیمان بن مغیره، بزاز اسدی کوفی (90 ـ 180 ه‍.ق) است.[2] و از استادش عاصم نقل می‌کند که به او گفت: هر چه از قرائت که به تو آموختم همان است که در نزد ابو عبد الرحمن سلمی یاد گرفته ام و او از علی بن ابی طا لب فرا گرفته بود.[3] قرائت حفص از عاصم مشهورترین قرائتها و مقبول دانشمندان شیعه است. دیگر راوی عاصم ابوبکر: شعبة بن عیاش بن سالم حناط است.(59 ـ 193 ه‍.ق)
4ـ ابو عمرو: ابو عمرو بن العلاء مازنی زبان بن علاء بعری (68ـ 154 ه‍.ق)[4] از قاریان بصره بود که عده‌ای معتقدند ایرانی و شیعه می‌باشد. او قرآن را بر سعید بن جبیر قرائت کرده و معروفترین راویان او عبارتند از دوری (حفص بن عمروبن عبد العزیز م 246) و سوسی (ابو شعیب صالح بن زیاد بن عبدالله سوسی)
5ـ حمزه: حمزه بن حبیب زیات کوفی (80 ـ 156 ه‍.ق) او فقیهی ایرانی الاصل و همچون عاصم شیعه مذهب بود که قرآن را بر امام صادق(ع) خوانده است و او را از اصحاب امام صادق(ع) محسوب کرده‌اند. دو تن از راویان مشهور خلف (ابو محمد خلف بن هشام اسدی) و خلاد (ابو عیسی خلاد بن خالد صیرفی کوفی) می‌باشند که به واسطه سلیم بن عیسی قرائتش را نقل کرده‌اند.[5]
6ـ نافع: ابو عبد الله نافع بن عبد الر حمن لیثی بن نعیم مدنی مکنی به «ابن رویم» (متوفای 169یا 176 ه‍.ق) نافع اهل اصفهان بود و راویان بلاواسطه او قالون (ابو موسی عیسی بن میناء) و ورش (عثمان بن سعید) مصری هستند.
7ـ کسائی کوفی ابو الحسن علی بن حمزة بن عبدالله بن بهمن اسدی (119 ـ 189 ه‍.ق) او نیز ایرانی الاصل و دارای تألیفات زیادی بود و قرائتی در دست است که بر تشیع وی دلالت می‌کند. دو تن از راویان بدون واسطه او عبارتند از حفص دوری و ابوالحارث (لیث بن خالد مروزی بغدادی متوفای 240 ه‍.ق).
 

[1]. شناخت قرآن، ص167 و 168.
[2]. همان، ص169.
[3]. چهارده روایت... ص20.
[4]. همان، ص29.
[5]. همان، ص24 ـ 26.

26) انواع اعجاز در قرآن کریم

26) انواع اعجاز در قرآن کریم

ج: قرآن از جهات گوناگونی معجزه است، معجزه‌ای زنده و جاوید که بوسیله شخصی درس نخوانده آورده شده است و در مقابل تمام اندیشمندان جهان «تحدّی» می‌کند. برخی از جنبه‌های اعجاز قرآن عبارتند از:
1ـ اعجاز ادبی: که برجسته‌ترین ادیبان عرب را سخت شگفت زده کرده و سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر(ص) با شنیدن چند آیۀ آن به فرابشری بودن قرآن اعتراف می‌کردند. نقل شده ابن أبی العوجاء و أبو شاکر دیصانی و عبد الملک بصری و ابن مقفع که همگی از ملحدان بودند، تصمیم به آوردن آیاتی مانند آیات قرآن گرفتند، تا به این وسیله با قرآن معارضه کنند و یک سال فرصت برای این کار قرار دادند. سال آینده در همان روز، کنار خانه کعبه اجتماع کردند، ابن أبی العوجاء لب به سخن گشود و گفت: از آن روز که من از شما جدا شدم، در این آیه فکر می‌کردم:
{فَلَمَّا اسْتَیَْسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نجیّاً}
«هنگامی که (برادران) از او مأیوس شدند، به کناری رفتند و باهم به نجوا پرداختند».
(یوسف/80)، دیدم آنقدر فصیح و پر معنی است که نمی‌توانم چیزی به آن بیافزایم. و پیوسته این آیه فکر مرا از غیر آن به خود مشغول داشت. عبد الملک گفت: من نیز از آن وقت که جدا شدم، در این آیه می‌اندیشیدم:
{یَأیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ لَن یَخْلُقُوا ذُبَاباً...} (حج/73)؛
«اى مردم، مثَلى زده شد. بدان گوش دهید. کسانى که آنها را به جاى اللَّه به خدایى مى‏خوانید، اگر همه گرد آیند مگسى را نخواهند آفرید».
من خود را عاجز دیدم که مثل آن را بیاورم. ابو شاکر گفت: از آن زمان از شما جدا شدم در این آیه می‌اندیشم، {لَوْ کاَنَ فِیهِمَا آلهَِةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللهِ رَبّ‏ِ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ} (انبیاء/22)؛
«اگر در زمین و آسمان خدایانى جز الله مى‏بود، هر دو تباه مى‏شدند. پس الله، پروردگار عرش، از هر چه به وصفش مى‏گویند منزه است».
و خود را قادر ندیدم که همانند آن را بیاورم. ابن مقفع افزود: ای قوم این قرآن از جنس کلام بشر نیست، چرا که از آن لحظه که از شما جدا شدم، در این آیه می‌اندیشیدم، {وَ قِیلَ یَأرْضُ ابْلَعِى مَاءَکِ وَ یَاسَمَاءُ أقْلِعِى وَ غِیضَ الْمَاءُ وَ قُضىِ‏َ الْأمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلىَ الجُْودِىّ‏ِ وَ قِیلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّلِمِینَ...} (هود/44)؛
«و گفته شد: اى زمین آب خود فروبر و اى آسمان بازایست. آب فروشد و کار به پایان آمد و کشتى بر کوه جودى قرار گرفت و ندا آمد که اى لعنت باد بر مردم ستمکار».
من خود را از آوردن همانند آن عاجز دیدم. هشام بن حکم می‌گوید: در این موقع امام صادق(ع) از کنار آنها گذشت و این آیه را تلاوت فرمود:
{قُل لَّئنِ‏ِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أن یَأتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقرآن لایَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا} اسراء (88)؛
«بگو: «اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد هر چند یکدیگر را (در این کار) کمک کنند».[1]
2ـ اعجاز از نظر اخبار غیبی: مثل آیه‌های 1 تا 6 سوره روم، 27 سوره فتح، 44 و 45 سوره قمر، 7 و 8 سوره انفال و... همگی خبر از غیب داده اند؛ به عنوان نمونه آیات اولیۀ سوره روم خبر از شکست رومیان میدهد: {غُلِبَتِ الرُّومُ} بعد، از محل حادثه سخن به میان می‌آورد: {فىِ أدْنىَ الْأرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ} این شکست در سرزمین نزدیک واقع است؛
منظور از آن همان اراضی شام است که در قلمرو روم شرقی بود. این جنگ در دوران خسرو پرویز واقع شد که ایرانیان آنها را شکست سختی دادند و منطقه شامات، مصر و آسیای صغیر را مورد تاخت و تاز قرار دادند و امپراطوری روم شرقی را تا آستانه انقراض پیش بردند؛ این واقعه در سال هفتم بعثت، در حالیکه پیامبر(ص) در مکه بود، اتفاق افتاد. مشرکان مکه و دشمنان اسلام از این ماجرا خوشحال شده و آن را به فال نیک گرفتند؛ قرآن در تعقیب آیۀ فوق می‌افزاید: ولی بدانید این غلبه زمان زیادی به طول نمی‌انجامد {وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ}
«آنها بعد از مغلوب شدن، به زودی غلبه می‌یابند»؛
سپس انگشت روی جزئیات مسأ له می‌گذارد. {فىِ بِضْعِ سِنِینَ للهِ الْأمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ وَ یَوْمَئذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ} و پیروزی رومیان در اندک زمانی اتفاق می‌افتد و مؤمنین شادمان خواهند شد. سپس برای تأکید بیشتر و برطرف ساختن هرگونه شک و تردیدی می‌فرماید: {وَعْدَ اللهِ لایُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَ لکِنَّ أکْثرََ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ...}
«این وعده الهی است وخداوند هرگز از وعده‌اش تخلف نمی‌کند».
این وعده همان گونه به وقوع پیوست و پادشاه روم، هرقل ـ از سال 626 میلادی ـ حدود 9 سال بعد، شکست‌های پی در پی به سپاه خسرو پرویز وارد ساخت، در سال 627 میلادی این جنگها به نفع رومیان تمام و پیروزی آنان کامل شد. قابل توجه این که قرآن با بکار بردن واژه بضع، مدت تقریبی آن پیروزی را بیان کرد؛ زیرا این واژه به عدد میان سه تا ده و به گفته برخی، پنج تا ده اطلاق می‌شود. در پایان این قسمت خوبست بدانیم که ممکن است افراد دیگری نیز پیشگویی‌هایی کنند و درست باشد، ولی نام آن معجزه نیست، زیرا با ادعای نبوت یا امامت همراه نبوده و چنین پیشگویی‌هایی در بیشتر موارد کلی بوده و با عبارتهایی چند پهلو بیان می‌شود.[2]
3ـ اعجاز در وضع قوانین: اندیشمندان غیر مسلمان نیز به این نکته معترفند که قرآن عهده دار سعادت بشر، کلام الهی،... بهترین قوانین و نسخۀ پرافتخار بشری است که قوانین سعادت بشریت، باید از روی آن نوشته شود.[3]
از ویژگیهای قانون الهی و قرآنی، احیای ارزشهای معنوی و اخلاقی است که با مقایسه بین وضعیت اسفبار آن روز جهان، که بشریت را لب پرتگاه نابودی قرار داده بود، با قوانین حیات بخش قرآن، به خوبی می‌توان به معجزه بودن آن پی برد.
4ـ اعجاز از نظر علوم جدید و اکتشافات علمی: قرآن اقیانوس بیکرانی از علوم تجربی و انسانی است که دانشمندان را به تحقیقات زیادی واداشته و آنها را مجبور کرده که اعتراف کنند، قرآن ساخته و پرداخته حضرت محمد(ص) نیست، بلکه از ناحیه غیب به او وحی شده است. حرکت و جاذبه زمین، حرکت خورشید و منظومه شمسی، گسترش روز افزون جهان، زوجیت عمومی و دهها نمونه دیگر، همگی از جنبه‌های اعجاز علمی قرآن هستند.[4]
5ـ اعجاز در معارف: وجود بسیاری از اصول کلی فلسفه الهی و اشاره به چندین برهان فلسفی، از جمله برهانهای امکان، حدوث، نظم، فطرت، تمانع و حکمت، از جمله وجوه اعجاز و شگفتی‌های فلسفی قرآن است، که اگر هم اکنون نیز تمام مردم و اندیشمندان جمع شوند، محال است کتابی جامع مثل قرآن ـ حتی سوره‌ای مثل یک سوره قرآن ـ بیاورند.[5]
6ـ اعجاز از نظر شگفتی‌های عدد و ریاضی: هرچند به گفته انیشتین ـ دانشمندان بزرگ قرن بیستم ـ قرآن کتاب هنر، هندسه یا حساب نیست، بلکه مجموعه­ای از قوانین است که بشر را به راه راست هدایت می­کند. ولی بسیاری از مسایل اصلی وکلیدی ریاضیات در قرآن آمده است اگر با توجه به وضعیّت آن روز حجاز، که تعداد افراد با سواد آن کمتر از تعداد انگشتان بودند و آنها نیز از ریاضیات مطلب زیادی نمی­فهمیدند، به مجموع این موارد با دقت نظر کنیم، می­فهمیم، قرآن از نظر اعداد و ریاضیات نیز در حد اعجاز است.[6]
7ـ اعجاز از نظر آهنگ و موسیقی: سخنان ادبا یا شعر است یا نثر، ولی قرآن نه شعر است نه یک نثر معمولی متعارف، بلکه نثری است دارای آهنگ مخصوص به خود، نثری که هنگام تلاوت قاریان قرآن به طور کامل در قالبی آهنگین قرار می‌گیرد، گرچه ما نمی‌توانیم تعبیر موسیقی را که در عرف ما آلوده با مفاهیم منفی است، در مورد قرآن بکار ببریم، ولی بعضی از نویسندگان معروف عرب، مانند مصطفی رافعی در کتاب اعجاز القرآن چنین می‌گوید: «اسلوب و طریقه قرآن، آهنگ ولهجه‌هایی بوجود می‌آورد، که هر شنونده‌ای را وادار به استماع می‌کند و این خود یک نوع موسیقی مخصوص است که در کلمات موزون دیگر تا آن زمان سابقه نداشته است؛ این نظم و ترتیب در قرآن، وسیله‌ای بود که طبع عرب را صفا می‌داد، و به طرز عجیبی از نظم واسلوب سخن آشنا می‌ساخت، که بی‌سابقه بود».[7]
8ـ اعجاز از جهت آورنده: شخصیتی که قرآن را ارائه کرده، هرگز نزد استادی درس نخوانده، گرچه این معنا در ابتدا نقص به نظر می‌رسد، ولی برای شخص پیامبر(ص) یک نقطه قوت مهم به شمار می‌رود؛ چرا که بعد ا ز آوردن قرآن با آن عبارتها و محتوا و معارف عالی، دیگر کسی شک نمی‌کند که قرآن زاییدۀ فکر یک انسان درس نخوانده باشد، بدون شک، اگر پیامبر(ص) در آن محیط کوچک که افراد درس خوانده در آن، بسیار محدود بودند، در مکتب استادی حضور یافته بود، ممکن بود عده‌ای آن را دست آویز خوبی برای نسبت دروغ و کذب به پیامبر(ص) قرار دهند.[8]
آنچه در این مختصر اشاره شد، تنها برخی از وجوه اعجاز و شگفتی‌های قرآن بود که ثابت می‌کند قرآن معجزۀ جاوید است، برای کسب اطلاعات بیشتر به منابع مفصل تری رجوع کنید.
 

[1]. ر.ک: پیام قرآن، جمعی از دانشمندان، انتشارات نسل جوان، ج8، ص90.
[2]. ر.ک: پیام قرآن، همان، انتشارات نسل جوان، ج8، ص279.
[3]. ر.ک: قرآن ودیگران، علی اکبر صداقت، ص46، نشر روح.
[4]. ر.ک: پیام قرآن، ج8، ص245، نشر نسل جوان.
[5]. ر.ک: الهیات، آیة الله سبحانی، ج1، ص39 ـ 77.
[6]. الریاضیات فی القرآن، دکتر ابوالوفاء تفتازانی.
[7]. ر.ک: پیام قرآن، ج8، ص120.
[8]. ر.ک: پیام قرآن، ج8، ص61.

27) آیا کلمات غیر عربی هم در قرآن ذکر شده است؟

27) آیا کلمات غیر عربی هم در قرآن ذکر شده است؟

ج: کلمات غیر عربی در قرآن به کار برده شده است؛ اما این بدان معنی نیست که عرب‌ها هیچ گونه آشنایی با آن کلمات نداشته اند؛ بلکه بر اثر ارتباطات فرهنگی و اجتماعی برخی از الفاظ غیر عربی قبل از نزول قرآن تعریب شده و مورد استعمال مردم بوده است. این الفاظ یا علم هستند مانند ابراهیم و... و یا لفظ فصیحی می‌باشند که در صورت کاربرد عربی کلمات، باید چند لفظ به جای آن بنشیند که از فصاحت دور است، از این رو در قرآن الفاظ تعریب شده به کار رفته است.[1]

[1]. ترجمه الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج1، نوع 38، ص474، امیر کبیر.

بخش دوم: خداشناسی

بخش دوم: خداشناسی

28) مراتب توحید در قرآن کریم

28) مراتب توحید در قرآن کریم

ج: بله در قرآن به مراتب توحید اشاره شده است و به بعضی از آن مراتب اشاره می-کنیم.

توحید در ذات
توحید ذاتی یعنی آنکه خدا یکی است و برای او ثانی و همتایی نیست، تعبیر اینکه خدا یکی هست و دوتانیست غلط است آن توحید عددی است و توحید عددی در مورد خداوند درست نیست، چرا در مورد خداوند وحدت عددی صحیح نیست؟

وحدت عددی
یعنی وحدت چیزی که فرض تکرار وجود در او ممکن است هرگاه ماهیتی از ماهیات و طبیعتی از طبایع را در نظر بگیریم که وجود یافته است عقلاً فرض اینکه آن ماهیت فرد دیگر پیدا کند و بار دیگر وجود یابد ممکن است در اینگونه موارد وحدت افراد آن ماهیت، وحدت عددی است، این وحدت در مقابل اثنینیت و کثرت است، یکی است یعنی دو تا نیست و قهراً این نوع از وحدت با صفت کمی (قلّت) متصف می¬شود، یعنی آن یک فرد نسبت به نقطۀ مقابلش که دویا چند فرد است کم است.
ولی اگر وجود چیزی به نحوی باشد که فرض تکرر در او ممکن نیست زیرا بی‌حد است و بی‌نهایت است و هرچه را مثل او و دوم او فرض کنیم یا خود اوست و یا چیزی هست که ثانی و دوم او نیست، در اینگونه موارد وحدت عددی نیست.
در نهج البلاغۀ هم مکرراً بحث شده که وحدت حق وحدت عددی نیست در خطبه (125) می¬فرماید: «الاَحَدِ لا بِتَأوِیلِ عددٍ، او یک است ولی نه یک عددی. در خطبه 185 می¬فرماید: «واحدٌ لا بِعَدد ودائم لا بِأمَدٍ»«خدا یکی است نه باشمارش، همیشگی است نه با محاسبه زمان».
در خطبه (186) می¬فرماید: «لایُشمَلُ بِحَدٍّ وَ لایُحسَبُ بِعَدٍّ»؛ هیچ حد و اندازه¬ای او را در برنمی¬گیرد و با شمارش به حساب نمی¬آید.
در خطبه (1) می¬فرماید: «مَن اَشَارَ اِلَیهِ فَقَد حدَّهُ وَ مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ»؛ «هرکس بدو اشاره کند او را محدود ساخته است و هرکس او را محدود سازد او را تحت شمارش در آورده است».
توحید در ذات دو مرحله دارد:
1ـ خدا همتا ندارد؛
2ـ خدا بسیط است و جزء ندارد.
قرآن به هردو اشاره کرده، چنانچه در سور توحید می¬فرماید: {وَلَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَدٌ} که اشاره به بی‌همتایی و بی‌نظیری خداوند دارد و در آیه {قل هو الله احدٌ} احد یعنی او وجودی بسیط است، جزء ندارد؛ زیرا اگر مرکب باشد، کل در تحقق خود محتاج جزء می¬شود و محتاج نمیتواند واجب الوجود باشد.

توحید در صفات
توحید در صفات یعنی اینکه خداوند دارای صفات جمال و کمال است. قدرت و علم دارد اما علم و قدرت او عین ذات او هستند، نه اینکه یک طرف ذات باشد، یک طرف قدرت، قدرت، حیات و علم، عین ذات اوست، مثل مخلوقات نیست که صفات شان زاید بر ذات شان می¬باشند انسان در ابتداء خلقت نه علم داشت و نه قدرت، تدریجاً این صفات به وجود آمد. ولی اشاعره صفات الهی را زائد بر ذات میدانند و قائل به «قدماء ثمانیه» شده‌اند.

توحید در خالقیت
مرحله دیگر، توحید در خالقیت است. این هم مورد اتفاق تمام فرق اسلامی است و آیات فراوانی در قرآن مجید وجود دارد مانند: آیه 65 از سوره ص {وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ}
«و هیچ معبودى جز خداوند یگانه قهّار نیست!».
و آیه: 19 از سوره رعد {قُلِ اللهُ خَالِقُ کلِ‏ِّ شىءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ}؛
بگو: «خدا خالق همه چیز است و اوست یکتا و پیروز!».
و نکته‌اش روشن است؛ زیرا غیر از خدا هرچه هست ممکن الوجود است و ممکن الوجود دارای قدرت و عظمت نیست تا بتواند چیزی را بیافریند. خالقیت استقلالی فقط فقط از آن خداست البته این به آن معنا نیست که اسباب و مسببات را منکر شویم؛ تمام این اسباب و نظام اسباب و مسببات به حق تعالی می¬رسد ولذا می¬فرماید {اَحسَنُ الخَالِقِینَ} برای دیگران هم خالقیت قائل است، اما خالقیت دیگران تبعی، ظلی و حرفی است، هرچه هست قائم به وجود اوست.

توحید افعالی
توحید افعالی یعنی همۀ کارهایی که در عالم انجام می¬گیرد از سوی خدای واحد است. هیچ کس در کار خدا شریک نیست او خالق و رازق و مدبّر جهان است. نه کسی در کار‌ها به او کمک می¬کند و نه کسی را یارای کمک به او هست. خداوند در آفریدن و اداره کردن جهان تنهاست و به کسی نیاز ندارد.
آنچنان نیست که خدا بیافریند و تدبیر جهان را واگذار به ملائکه یا انبیا و اولیا کند یا به عقول و نفوس واگذارد، نه در حالی که خودش خالق است مدبّر هم هست.
و کسانی هم که در موقعیت‌هایی خاص، به اذن الهی در عالم هستی تصرف کرده¬اند، مثل اینکه از گل پرنده ساخته¬اند، مرده¬ای زنده کردند و... در راستای مشیت خدا انجام داده‌اند و استقلالی در فعلشان نداشته¬اند.


توحید در عبادت
یعنی تنها او را پرستش کرد و غیر او شایسته عبودیت نیست، چرا که عبادت باید برای کسی باشد که کمال مطلق و مطلق کمال است، کسی که از همگان بی‌نیاز است، و بخشندۀ تمام نعمت‌ها و آفرینندۀ همه موجودات جزء ذات باری تعالی نیست، تنها در برابر او سر تعظیم فرود آورد و تنها به فرمان او بود و تنها او را پرستید، توحید عبادی آخرین مرحله از معرفت الهی و حساسترین درجۀ ایمان و بندگی است.

توحید در استعانت و محبت
یکی از اقسام توحید، توحید در استعانت و محبت است که انسان بغیر از خدا از کسی دیگر استعانت نجوید؛ زیرا مؤثر حقیقی در وجود خداوند است، خیر وضرر بدون اراده خداوند متوجه انسان نمیشود؛ در سوره حمد فرموده: {إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ}؛ تنها خدا را عبادت می¬کنیم، و تنها از او استعانت می¬جوئیم. یکی از مظاهر توحید، توحید در محبت است، هرکس اعتقاد دارد که صفات جمال و کمال بالاصاله از آن خداست؛ باید محبت هم بالاصاله برای خدا باشد و اگر دیگران را هم دوست داریم بخاطر خداوند باشد که محبوب خداست و...
 

29) بررسی واژگان «سمع» و «بصر» در مورد خداوند

29) بررسی واژگان «سمع» و «بصر» در مورد خداوند

در قرآن کریم، در آیات متعدد از خداوند به سمیع و بصیر (شنوا و بینا) یاد شده است، مانند آیه¬ی 127 از سوره بقره {رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم}؛ ‏پروردگارا! از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایى!».
و آیه¬ی 58 از سوره‌ی نساء: {إِنَّ اللهَ کاَنَ سمَِیعَا بَصِیراً}؛ خداوند، شنوا و بیناست».
در حال که حقیقت بینایی آن است که تصویر اشیاء از راه مردمک و عدسی چشم، روی پرده «شبکیّه» منعکس گردد و اعصاب بینایی آن را درمغز مخابره کند و همچنین واقعّیت شنوایی آن است که امواج صوتی، به گوش که دارای پرده و استخوان هاو اعصاب مخصوصی است برسد و از آنجا به مغز مخابره گردد، درصورتی که خداوند پیراسته از این اعضا و جوارح است؟!
ج: از آنجایی که انسان یک پدیده مادّی است و نمی¬تواند بدون ابزار مادّی کاری انجام دهد، از این جهت ناچار است که به وسیله اعضاء و ابزار مادّی و فعالیّت‌های فیزیکی، به نتیجه مطلوب که آگاهی از مبصرات و مسموعات است برسد، ولی خداوند بالاتر از مادّه است و در درک خود، نیازی به چیزی ندارد.
و جهان با تمام چهره‌های گوناگون خود پیش او حاضر است، آنچه رادیگران با چشم و گوش می‌بینند و یا می‌شنوند، او با علم نامتناهی خود از آنها آگاه بوده و اطلاع دارد.
از این نظردانشمندان علم کلام حقیقت این دو صفت را به «علم نامتناهی» خداوند بازگشت می¬دهند.
 

30) بکارگیری «الله نور السماوات والارض» درباره¬ی خداوند چگونه است؟

30) بکارگیری «الله نور السماوات والارض» درباره¬ی خداوند چگونه است؟

ج: «نور» چیزی است که اجسام تیره را برای دیدن روشن می‌کند و هر چیزی به وسیلۀ آن ظاهر و هویدا می‌گردد ویا می‌توان گفت: چیزی است که ظاهر بالذات است و مُظهر غیر است و خداوندمتعال کامل‌ترین مظهر نور است؛ چون اوست که ظاهر بالذات (خودش به خودی خود آشکار و ظاهر) و مُظهر ماسوای خویش است (هر موجودی بوسیلۀ او ظهور و وجود می‌یابد)؛ به عبارت دیگر، «نور» همان وجود و هستی است و خداوند متعال وجود قائم بالذات و هستی بخش مخلوقات است؛ پس هستی آسمان و زمین از اوست. اساساً هستی، عین نور، نور نیز عین هستی است؛ در علم نیز چنین است. بنابر این خداوند نوری است که به وسیلۀ او آسمان و زمین ظهور یافته‌اند. گروهی از مفسران، کلمۀ«نور» را در آیۀ شریفه {اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرْض} (نور/35) به معنای «هدایت کننده» و بعضی به معنای «روشن کننده» و بعضی نیز به معنای «زینت بخش» تفسیر کرده‌اند که همه این معانی با توجه به معنایی که شد، صحیح می‌باشد؛ چرا که در قرآن کریم و روایات اسلامی از چند چیز به عنوان «نور» یاد شده است:
1ـ قرآن مجید 2ـ هدایت الهی 3ـ ایمان 4ـ آیین اسلام 5ـ شخص پیامبراکرم(ص) 6ـ امامان معصوم(ع) 7ـ علم ودانش.
در کتاب «توحید» آمده است از امام علی بن موسی الرضا(ع) تفسیر این آیه را {اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرْضِ} (نور/35) سؤال کردند، فرمود: «او هدایت کنندۀ اهل آسمانها و هدایت کنندۀ اهل زمین است».[1]
 

[1]. توحید صدوق، ص155، ج1/ ر.ک. المیزان همان ج15 ص122 / تفسیر نمونه، همان ج14 ص470.

31) چگونه خداوند ، اول،آخر، ظاهر و پنهان است؟

31) چگونه خداوند ، اول،آخر، ظاهر و پنهان است؟

در سوره مبارکه حدید، آیه 3: {هُوَ الْأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ} در وصف خداوند می‌فرماید: خداوند اول و آخر و پیدا و پنهان است. چطور امکان دارد یک موجود هم اول باشد و هم آخر و هم ظاهر باشد و هم باطن؟
ج) خداوند اول است نه اولیت زمانی تا با آخریت او مغایر باشد، و ظاهر است نه به معنای اینکه محسوس به حواس است تا با باطن بودن او دو معنی و در دوجهت مختلف باشد اولیت او عین آخریت و ظاهریت اوعین باطنیت اوست.
و حضرت علی(ع) در خطبه65نهج البلاغه می‌فرماید:
«الْحَمْدُ ِللهِ الَّذِی لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً، فَیَکُونَ أوَّلاً قَبْلَ أنْ یَکُونَ آخِراً وَ یَکُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أنْ یَکُونَ بَاطِناً... وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ بَاطِنٌ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِرٍ».
«سپاس خدایی را که هیچ حال و صفتی از او بر حال و صفتی دیگر تقدم ندارد تا اولیت او مقدم بر آخریتش باشد، وظاهریت او مقدم بر باطنیتش بوده باشد... هر پیدائی جز او فقط پیداست و دیگر پنهان نیست و هر پنهانی جز او فقط پنهان است و دیگر پیدا نیست اوست که در عین اینکه پیداست پنهان است و در عین اینکه پنهان است پیداست».
یعنی او هم پیداست و هم پنهان است، او در ذات خود پیداست، اما از حواس انسان پنهان است، پنهانی او از حواس انسان از ناحیه محدودیت حواس است نه از ناحیه ذات او.
در جای خود ثابت شده است که وجود مساوی با ظهور است، و هرچه وجود کامل‌تر و قوی‌تر باشد ظاهر‌تر است و برعکس هر ضعیف‌تر و با عدم مخلوط‌تر باشد از خود و از غیر پنهان‌تر است.
ذات حق که صرف الوجود و فعلیت محض است و هیچ مکان و زمان او را محدود نمی‌کند نسبت به حواس ما باطن است اما او در ذات خود عین ظهور است و همان کمال ظهورش که ناشی از کمال وجودش است سبب خفای او از حواس ما است، جهت ظهورو جهت بطون در ذات او یکی است، او از آن جهت پنهان است که در نهایت پیدائی است، او از شدت ظهور در خفاست.
 

بخش سوم: تفسیر

بخش سوم: تفسیر

32) جهت بکارگیری اسم اشاره قریب و بعید نسبت به قرآن کریم چیست؟

32) جهت بکارگیری اسم اشاره قریب و بعید نسبت به قرآن کریم چیست؟

جهت به کارگیری اسم اشارۀ قریب:
{إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ یهَْدِى لِلَّتىِ هِىَ أَقْوَم‏} (اسراء/9) و اسم اشارۀ بعید: {ذَلِکَ الْکِتَابُ لارَیْبَ فِیه‏} (بقره/2) در قرآن چیست؟
ج: هذا اسم اشاره برای نزدیک است وچون مشارالیه حاضر است، از هذا استفاده شده است.
ذلک اسم اشاره بعید است و در اینجا برای بیان عظمت از آن استفاده شده؛ یعنی آنقدر مقامش بالاست که گویی در نقطۀ دور دستی از آسمان‌ها قرار گرفته است.[1] یا منظور آن کتابی است که پیامبران گذشته(ع) به نزولش بر حضرت محمد(ص) خبر داده‌اند یا اشاره به لوح محفوظ است.
{وَ إِنَّهُ فِى أمّ‏ِ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلىٍّ حَکِیمٍ} (زخرف/4)؛[2]‏
«و آن در «أمّ الکتاب» [لوح محفوظ] نزد ما بلندپایه و استوار است».
 

[1]. تفسیرنمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج1، ص966.
[2]. تفسیر کبیر، فخر رازی، ج2، ص14، دارالفکر.

33) کلمه « قدر» در قرآن

33) کلمه « قدر» در قرآن

ج: قدر را به معنای منزلت، ضیق و تنگی و هم چنین تقدیر و اندازه گیری دانسته‌اند و معنای اخیر طبق نظر مرحوم علامه طباطبایی در این جا معنای صحیح تری است. در سوره‌ی قدر نیز این معنا آمده است، یعنی شب تقدیر و اندازه گیری، خداوند متعال در آن شب حوادث یک سال را، مثل زندگی، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چیزهایی دیگر را تقدیر می‌کند.[1]

[1]. ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، جامعه مدرسین، ج20، ص561 ـ 562.

34) چرا ملائکه و روح جداگانه در سوره قدر ذکر شده است؟

34) چرا ملائکه و روح جداگانه در سوره قدر ذکر شده است؟

ج: در تفسیر برهان در روایتی از امام صادق(ع) نقل است که حضرت می‌فرماید: (جبرئیل از ملائکه، و روح اعظم از ملائکه است. مگر نمی‌بینی خدای متعال می‌فرماید: «تنزّل الملئکة و الرّوح» یعنی به قرینه مقابله این دو با هم متفاوتند.[1]
تفسیرهای دیگری نیز برای روح گفته اند؛ که عبارتند از: معنای روح، جبرئیل امین است، چرا که جبرئیل را «روح الأمین» نیز می‌نامند. همچنین به عقیده‌ی عده ای، روح به معنای «وحی» است. تفسیر‌های دیگری نیز نقل شده است. اما تفسیر اول از همه صحیح‌تر به نظر می‌رسد.[2]
 

[1]. ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، جامعه مدرسین، ج20، ص568؛ تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، ج27، ص184 ـ 185.
[2]. ر.ک: تفسیر نمونه، همان مدارک.

35) تفاوت کلمه های «صوم وصیام» و «شک و ریب» که در قرآن آمده است چیست؟

35) تفاوت کلمه های «صوم وصیام» و «شک و ریب» که در قرآن آمده است چیست؟

ج: اکثر علماء لغت بین صوم و صیام فرقی قایل نشده‌اند، ولی بعضی بین این دو فرق قایل شده و گفته‌اند که: صیام، خودداری از عملی همراه با نیت است، ولی صوم خودداری از مفطرات است و نیت در آن شرط نیست؛ مانند: {کُتِبَ عَلَیکُم الصِّیَامَ} (بقره/183) روزه بر شما واجب شده است. و آیه {فَکلُِى وَ اشْرَبىِ وَ قَرِّى عَیْنًا فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أحَدًا فَقُولىِ إِنىّ‏ِ نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْمًا فَلَنْ أکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا} (مریم/26)؛ «بخور؛ وبنوش، وچشمت را روشن دار!» و هرکس از جنس بشر را که دیدی (با اشاره) به او بگو برای خدا نذر روزۀ (سکوت) کرده ام و با هیچکس تا (روزه ام) هرگز سخن نخواهم گفت.[1]
شک وریب: شک، تردد ذهن است در دوامر بطور یکسان، ولی ریب شک همراه با تهمت است؛ مانند: {ذَلِکَ الکِتَابُ لا رَیبَ فِیهِ} (بقره/2)؛ «آن کتاب بی‌هیچ شکی راهنمای پرهیزکاران است»؛ چرا که مشرکین علاوه بر شک به قرآن، به پیامبر(ص) نیز تهمت می‌زدند که این کلمات افتراء و دروغ است و دیگران او را در این راه یاری رسانده‌اند.[2]
 

[1]. ر.ک: معجم الفروق اللغویة، نشر جامعۀ مدرسین، شمارۀ 1301.
[2]. همان مدرک، شمارۀ 1040.

36) تفاوت کلمه های «قسط و عدل» و «ظلم و جور» چیست؟

36) تفاوت کلمه های «قسط و عدل» و «ظلم و جور» چیست؟

ج: ظلم در قرآن، بدین معانی آمده است:
1ـ کم کردن حق {کلِْتَا الجَْنَّتَینْ‏ِ ءَاتَتْ أکلَُهَا وَ لَمْ تَظْلِم مِّنْهُ شَیْئاً}؛ (کهف/33)
«هر دو باغ میوۀ خود را داد و از آن چیزی کم نکرد».2
2ـ نقصان؛ {ثُمَّ تُوَفّىَ‏ کلُ‏ُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ‏}؛ (بقره/281)
«هر نفسی هر آنچه کسب کرده بی‌کم و کاست به خودش داده می‌شود».
3ـ جور و ستم؛ {لایحُِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّمَن ظُلِمَ}؛ (نساء/148)
«خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود، بدیها را اظهار کند؛ مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد».[1]
ظلم، به معنای نقصان حق و جور، به معنای عدول از حق است. نقیض ظلم، انصاف (عطا کردن حق به طور کامل) و نقیض جور، عدل است.[2]
عدالت، پرداختن حق هرکس و نقیض آن ظلم؛ دریغ کردن حقوق افراد از آنهاست. قسط، یعنی حق کسی را به دیگری ندهد و تبعیض روا ندارد. و نقیض آن پرداختن حق کسی به دیگری است.[3]
عدل، به معنای دادگری، میانروی و برابر نمودن است. و قسط به معنای حصّه و نصیبی است که در تقسیم آن، برابری و میانه روی (عدل) رعایت شده باشد. در قرآن قسط و مشتقات آن بیشتر در ادای حقوق افراد و اجتماع، اموال و پاداش‌ها وکیل و وزن آمده، و عدل، در خلقیات و احکام و شهادات آمده است.[4]
 

[1]. قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج4، ص270، دارالکتب الاسلامیة.
[2]. معجم الفروق اللغویه، ابن هلال العسکری، نورالدین جزائری، نشر اسلامی، ص172.
[3]. شرح وتفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، جعفر شریعتمداری، ج3، ص130، آستان قدس رضوی.
[4]. فرهنگ لغات قرآن، دکتر محمد قریب، نشر بنیاد، ج2، ص29و30.

37) چرا کلمه‌ی «مرافق» جمع و «کعبین» بصورت تثنیه در قرآن آمده است؟

37) چرا کلمه‌ی «مرافق» جمع و «کعبین» بصورت تثنیه در قرآن آمده است؟

ج: فقها و مفسران شیعه و سنی، در این باره وجوه متعددی نقل کرده اند؛ به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:
در معنای «کعب» دو قول مهم وجود دارد:
1ـ برآمدگی پشت پا؛
2ـ قوزک‌های پا.
این که «مرافق» به صورت جمع است با سیاق آیه مطابق است؛ زیرا تمامی «ضمایر» در آیه مبارکه، [به جز«کعبین»] ضمیر جمع است. مهم‌ترین وجوهی که «کعبین» بر خلاف سبک و سیاق آیه، به صورت تثنیه آمده، عبارت است از:
1ـ از باب تفنن در کلام است؛
2ـ جمع «کعب»، «کعاب» و «کعوب» است و این دو لفظ با فصاحت لفظی آیۀ شریفه، مأنوس و مناسب نمی‌باشد؛
3ـ با توجه به این که «کعب» معانی مختلف دارد، شارع مقدس «کعبین» آورد تا مقصود به مسح پاها که همان «قبة القدم» (استخوان بلندی که در پشت پا ست) است با احتمالات دیگر اشتباه نشود. به عبارت دیگر اگر «کعاب» به صورت جمع می‌آمد، می‌بایست در مسح پا تا غوزک‌های پا ـ که در هر پا دو غوزک وجود دارد ـ کشیده شود. از این که «کعبین» آورده است و می‌بینیم در هرپا یک «کعب» که همان «قبة القدم» است و مجموع دو پا دو «کعب» دارد، معلوم می‌شود مراد شارع مقدس از مسح پا همان «قبة القدم» است.[1]
 

[1]. ر.ک: تفسیر شاهی، ابی الفتح الحسینی الجرجانی، ج1، ص20 ـ 34، انتشارات نوید.

38) مراد از تسبیح موجودات در قرآن چیست؟

38) مراد از تسبیح موجودات در قرآن چیست؟

مراد از آیۀ 44 سورۀ اسراء در مورد تسبیح موجودات چیست؟ آیا جملۀ {و إِنْ مِّنْ شَیءٍ إلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...} به تمام موجودات مربوط است و کاشف از درک آن‌هاست؟ لطفاً در این مورد توضیح بیشتری عنایت فرمایید؟
ج: این آیۀ شریفه از آیات متشابه است. آیات زیادی در این زمینه وجود دارد. تسبیح یعنی خدا را منزه شمردن؛ اعم از این که با زبان یا غیر آن باشد.
به طور کلی در مورد تسبیح گفتن موجودات، دو دیدگاه کلی وجود دارد:
1ـ بعضی می‌گویند این تعبیرها استعاری است؛ یعنی همه چیز، دلیل کمال آفریننده خود می‌باشد و حکایت از صفات خدا می‌کند؛ یعنی گویی به زبان تسبیح و تنزیه، صفات الهی را بیان می‌نماید.
2ـ برخی نیز می‌گویند: اشیا واقعاً شعور دارند و به راستی تسبیح و ذکر می‌گویند؛ از باب نمونه سخن گفتن سنگریزه در دست پیامبر اکرم(ص) را مثال می‌زنند و می‌گویند: در آن مورد سنگریزه تسبیح خود را به گوش دیگران رسانده است؛ نه آن که همان هنگام در آن ایجاد تسبیح شده باشد. آدمی درنمی یابد وگرنه همه چیز، تسبیح گوی خداست. ملای رومی می‌فرماید:
«ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم؛ با شما نامحرمان ما خامشیم».
ظاهر آیۀ شریفه {... وَ إِن مِّن شىَ‏ْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بحَِمْدِهِ وَ لَاکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...} (اسراء/44) و مانند این آیه، با نظر دوم مطابقت دارد؛ لیکن صاحبان این نظریه از نظر تبیین مطلب بر اساس اصول عقلی، خود به دو دسته تقسیم می‌شوند:
1ـ. دسته‌ای که می‌گویند: همین اشیا با همین صورت مادی، شعور و درک دارند؛
2ـ دسته‌ای قائلند: اشیا صورت غیر محسوس دیگری دارند که آن صورت دوم، شعور و درک دارد و همان است که روز قیامت ظاهر می‌شود و شهادت می‌دهد. قرآن در مورد آن می‌فرماید: {قَالُواْ أنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أنطَقَ کلَّ شىَ‏ْءٍ} (فصلت/21)؛ «می گویند خدا ما را به سخن درآورد، همان که هر چیزی را به سخن می‌آورد».
به هر حال هر کدام که باشد، با درک عادی ما سازگار نیست؛ ولی ظاهر قرآن با آن مناسب است و مکاشفات عرفانی و احیاناً دلایل عقلی نیز برای مشاهده آنها ادعا شده است.[1]
 

[1]. معارف قرآن، استاد مصباح یزدی، ج1 ـ 2، ص260 ـ 262، مؤسسه در راه حق/ ر.ک: المیزان، علامه طباطبایی رحمة الله، ج13، ص148 ـ 155، انتشارات اسلامی/ کشف الاسرار، ملاصدرا، ج5، ص559 ـ 560، انتشارات امیر کبیر.

39) درخواست هدایت در «صراط مستقیم»

39) درخواست هدایت در «صراط مستقیم»

در سوره مبارکه حمد، این آیه شریفه بیان شده: {اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم}؛ «مارا به راه راست هدایت کن» این آیه را هم پیامبر اکرم(ص) و هم ائمه معصومین(ع) و مسلمانان هدایت یافته در نماز و غیر نماز قرائت می‌کردند، آیا کسی که در صراط مستقیم قرار دارد؛ باز از خداوند بخواهد که مارا در راه راست هدایت کن. این تحصیل حاصل نیست؟
ج: هدایت به راه راست مانند سایر پدیده‌های مادّی و معنوی قابل تغییر و تحوّل است، بقاء و ادامه هدایت درفرد و یا جامعه، به مراقبتها و شرایطی خاص نیاز‌مند است، زیرا ممکن است یک فرد هدایت یافته، در آینده عمر خود از جادّه مستقیم منحرف گردد و پس از هدایت، مجدداًگمراه شود و بالعکس.
لازم است در اینجا چند نمونه‌ی تاریخی قبل از اسلام و بعد از آن را ذکر کنم:
1ـ جریان عابد و زاهد بنی اسرائیل که یک عمر در خشوع و خضوع به سر برد و مردم فوق العاده برای او احترام قائل بودند و بخاطر مقام و موقعیت که داشت، مستجاب الدعوة بود، برای مریض‌ها دعا می‌کرد و خداوند شفاء می‌داد.
یکی از زنان اشراف و بزرگان بنی اسرائیل به مرض جنون مبتلا شده بود، برادرانش او را آوردند در صومعه این راهب تا خداوند به برکت انفاس و دعای این راهب شفا دهد و خودشان رفتند. وقتی چشم راهب به زیبایی و جمال این زن افتاد، در یک لحظه منقلب شد، عقلش تحت اراده نفسانی قرار گرفت، از صراط مستقیم و رحمانی به صراط شیطانی سقوط کرد و در حق آن زن خیانت کرد، بعد ترسید که آن زن بچه دار بشود و آبرویش را بریزد، درصدد قتل آن زن برآمد و آن زن را کشت و بدنش را در صحرا دفن کرد، بعد از اینکه برادران آن زن آمدند و عابد را تحت فشار قراردادند، اعتراف به جنایت و قتل کرد و بخاطر این دو جنایت محکوم به اعدام شد و به دار آویخته شد، در همان حال که روی چوبه دار قرار داشت، شیطان در مقابلش مجسم شد، گفت من بودم که در اثر وسوسه به این حال مبتلا کردم، یک بار به من سجده کن تا تورا از این حالت نجات دهم، عابد گفت چگونه تو را در این حالت سجده کنم؟
شیطان گفت: من به یک سجده ایمائی (اشاره ای) قناعت می‌کنم، عابد روی چوبه دار شیطان را سجده کرد، در همانجا آخرین نفسش به آخر رسید به درک واصل شد، تمام زحمات و عباداتش هدر رفت، لذا در تمام حالات متوجه خدا بود و از خداوند استمداد جست که اگر خداوند لحظه‌ای انسان را به حال خودش رها کند سقوط می‌کند.[1]
2ـ چنانچه انسان در یک لحظه از صراط شیطانی به صراط الهی قرار می‌گیرد، در زمان حضرت موسی(ع) در یک سال قحطی باران پیش می‌آید، مردم از حضرت موسی(ع) تقاضای می‌کنند که از خداوند طلب باران کند، حضرت موسی(ع) مردم محل راجمع می‌کند در صحرا و از خدوند طلب باران می‌کند خداوند وحی می‌کند به موسی(ع) که در میان مردم یک فردگناه کاروجود دارد که مانع از نزول باران شده مادامکه آن مرد درمیان این جمعیت باشد باران نازل نمی‌شود. حضرت موسی(ع) مسئله را برای جمع شرح داد. آن فرد گناه کار متوجه شد و دانست که من مانع نزول باران شده­ام، اگر از میان جمعیت بیرون روم همه می‌فهمند که من گناه کارم، لذا این مرد در آن لحظه بینه و بین الله توبه کرد، تصمیم گرفت که دیگر گناه انجام ندهدو خداوندنیز توبه اورا قبول کردو باران رحمت نازل شد.
و بعد از اسلام نمونه‌های کامل تاریخی طلحه و زبیر است که در دوران پیامبر اکرم(ص) فداکاریهای زیادی نمودندو دوشادوش پیامبر(ص) در جنگ‌ها شرکت داشتند. و از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت‌ترین دژهای اسلام بودند وقت خبر کشته شدن زبیررا به حضرت دادند، علی(ع) شمشیر او را طلبید و فرمود: این شمشیر سختی‌هایی از پیامبر(ص) دور کرد.
ولی در جنگ جمل در مقابل امام معصوم قد علم کردند تا جایی که یکی از اصحاب امیرالمومنین(ع) دچار تردید شد و از حضرت سوال کرد: «اَیُمکنُ ان یَجتَمِعَ زُبَیرٌ و طلحةُ و عائشةُ علی باطل؟؛ آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟».
امام علی(ع) در جواب سخنی دارد که به قول دکتر طه حسین نویسنده مصری بعد از آنکه وحی و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.[2]
فرمود: «اِنَّ الحَقَّ و الباطلَ لا یُعرفان باقدار الرجال اِعِرفِ الحقّ تعرف اهلَه، و اِعِرفِ الباطِل تعرف اهلَه»؛ حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت انسان‌ها نمی‌توان شناخت یعنی اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند، این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت افراد باشد، حق و باطل را بشناس، آنگاه اهلش را میشناسی».
دو نمونه تاریخی در دوران اباعبدالله الحسین(ع) که از مکه عازم عراق بودند رخ داد:
 
1ـ جریان زهیر بن قین:
زهیر بن قین بجلی از هواداران عثمان بود و در آن سال مراسم حج را بجای آورد و به کوفه برمیگشت و دوست نداشت با امام حسین(ع) ملاقات کند، لذا در هر محلی که امام فرود می‌آمد، او در جای دیگری منزل می‌کرد، ولی در منزل «زرُود» زهیر مجبور شد در همان محلی که امام حسین(ع) فرود آمد، زهیرهم فرود آید. امام او را دعوت به همکاری نمود، او دعوت امام را پذیرفت و تا آخر در کنار امام قرار گرفت تا اینکه در کربلابه عنوان فرمانده سمت راست سپاه از طرف امام حسین(ع) منصوب گردیدو بعد از جهاد و مبارزه به فیض شهادت نائل شد.
 
2ـ جریان حر بن یزید ریاحی
حربن یزید ریاحی از جمله کسانی بود که با هزار نفر از طرف ابن زیاد مأموریت پیدا می‌کند که امام را در کوفه در نزد عبیدالله بن زیاد ببرد، حر تاروز عاشورا در مقابل امام معصوم واجب الاطاعه قرار داشت (صراط شیطانی) ولی در روز عاشورا متحوّل می‌شود، همانطور که حربن یزید ریاحی کم کم به سوی خرگاه امام حسین(ع) نزدیک می‌شد مردی به او گفت: این چه حالتی است که در تومی بینم؟
حرگفت: بخدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ می‌بینم و بخدا قسم چیز را بر بهشت برنمی گزینم اگرچه مرا پاره پاره کرده و در آتشم بسوزانند.
و در آخر به سپاه امام حسین(ع) ملحق شد و در رکاب آن حضرت به درجه رفیع شهادت نائل گردید و در لحظات آخر امام حسین(ع) به بالین حر آمد، سرش را به دامن گرفت و فرمود: به به ای حر تو حرّی هم چنانکه نام گذاشته شدی بآن، حری در دنیا و آخرت. بشر همیشه در سر دو راهی قرار دارد (صراط الهی، صراط شیطانی) و آینده او مبهم است او باید از این نعمتی که خداوند بر اوداده و هرلحظه ممکن است دستخوش فنا و زوال گردد، قدر دانی کند و از خداوند بخواهد در تمام ادوار عمر برقرار بماند یعنی عاقبت بخیر شود.
 

[1]. سفینة البحار، ج1، ص71.
[2]. علی و بنوه، ص40.

40) چگونگی خواندن آیه «کفوا...»

40) چگونگی خواندن آیه «کفوا...»

ج: در نحوه قرائت «کفوا» سه قرائت وارد شده است:
الف) کفوا (به ضم فاء و قرائت واو) قرائت حفص.
ب) کفئا (به سکون فاء و قرائت همزه) قرائت حمزه و اسماعیل
ج) کفئا (به ضم فاء و قرائت همزه) قرائت باقی قراء[1]
قرائت قرآن به این سه وجه جایز است ولی قرائت کفوا (به سکون فاء و قرائت واو) وارد نشده و احتیاط واجب در ترک آن است.[2]
کفوا در همه قرائت‌های سه‌گانه فوق به معنای مثل و نظیر است و اختلاف قرائت موجب تغییر معنی نمی‌شود و در بین روایت‌های فوق روایت حفص از عاصم که قرآن‌های کنونی نیز طبق آن نگارش یافته از قرائت‌های موجب اعتماد شیعه است.

[1]. چهارده روایت در قرائت قرآن مجید، دکتر محمد جواد شریعت، سوره اخلاص.
[2]. ر.ک: عروة الوثقی، ج1، فصل احکام القرائه، مسئله 58.

41) منظور از «آسمان‌ها و زمین‌های هفتگانه» چیست؟

41) منظور از «آسمان‌ها و زمین‌های هفتگانه» چیست؟

ج: قرآن مجید، درباره آسمان‌ها سه تعبیر دارد: {سماء}، {سَمَوَات} و {سموات سبع}. قرآن مجید درباره زمین از واژه «ارض» استفاده کرده و فقط در آیه دوازده سوره طلاق {اللهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأرْضِ مِثْلَهُنَّ} اشاره می‌کند که زمین‌ها نیز مانند آسمان‌های هفتگانه‌اند.[1]
اما منظور از هفت آسمانی که در قرآن بیان شده چیست؟
1ـ برخی معتقدند که منظور، طبقات متراکم هوای اطراف زمین و قشرهای مختلفی است که روی هم قرار گرفته است.[2]
2ـ مقصود از {سموات} و {سَمَوَات سَبع} آسمان‌های هفتگانه است؛ منتها از آیات قرآن چنین استفاده می‌شود که تمام کرات و ثوابت و سیاراتی که ما می‌بینیم، جزء آسمان اول است و شش عالم دیگر وجود دارد که از دسترس دیده‌ها و ابزارهای علمی امروز ما بیرون است. در حال حاضر اطلاع دقیقی از جزئیات آن نداریم و قرآن کریم هم درباره آنها حرفی نزده است.[3]
 

[1]. تفسیر نمونه، ج24، ص260، انتشارات دارالکتب الاسلامیة.
[2]. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی، ج1، ص83، نشر بنیاد بعثت.
[3]. ر.ک: المیزان، علامه طباطبایی(ره)، ج17، ص369، نشر جامعه مدرسین/ تفسیر نمونه، ج1، ص168، دارالکتب الاسلامیة.

42) چرا بنی‌اسرائیل از جهانیان برترند؟

42) چرا بنی‌اسرائیل از جهانیان برترند؟

ج: در برخی از آیات قرآن، از جمله آیه 47 و 122 بقره، موضوع برتری بنی اسرائیل بیان شده است.
مفسران علل متعددی برای این موضوع بیان کرده‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
1ـ ارسال رسولان بسیار در بین بنی اسرائیل؛
2ـ نزول کتابهای متعدد آسمانی بر آنها؛
3ـ غرق شدن فرعون ونجات بنی اسرائیل؛
4ـ باز یافتن عظمت و استقلال و برخورداری از نعمت هدایت به دست انبیای بنی اسرائیل؛
5ـ فروفرستادن «منّ» و «سلوی» به خاطر آن‌ها؛
و...
دو تذکر:
1ـ این برتری، دلیل برتری آن‌ها بر همۀ مردم تا قیامت نیست؛ بلکه مقصود، برتری آن‌ها نسبت به افراد محیط و عصر نزول آیات الهی در زمان حضرت موسی(ع) بوده است؛ زیرا در قرآن می‌خوانیم: {کنتم خیر أمّةٍ أخرجت للناس...}؛ «شما [امت پیامبر اکرم(ص)] بهترین امتی که برای نفع انسان آفریده شده‌اید...» (آل عمران/110) اگر بگوییم برتری بنی اسرائیل همیشگی است، با این آیه شریفه و آیاتی مانند آن منافات دارد.
2ـ این فضیلت ارادی و از روی انتخاب خود بنی اسرائیل نبوده بلکه اعطایی بوده؛ بنابراین، فضیلت به مفهوم مصطلح نیست.[1]
 

[1]. مجمع البیان، مرحوم طبرسی، ج1 ـ 2، ص231، دارالمعرفة.

43) بازخوانی آیات «یذهبن السیئات» و آیات «شراً یره»

43) بازخوانی آیات «یذهبن السیئات» و آیات «شراً یره»

آیه {وَ أقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىَ‏ِ النهََّارِ وَ زُلَفًا مِّنَ الَّیْلِ إِنَّ الحَْسَنَاتِ یُذْهِبنْ‏َ السَّیَِّاتِ ذَالِکَ ذِکْرَى‏ لِلذَّاکِرِینَ} (هود/114) با آیۀ: {فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} چگونه قابل جمع است؟ توضیح دهید؟
ج: از آیات قرآن کریم استفاده می‌شود که هرکس مرتکب گناه و کار بدی شود، جزای آن را در قیامت خواهد دید: {فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} (زلزله/7 ـ 8) مگر اینکه توبه کند و در همین دنیا از گناه پاک شود و نقایص خود را با اعمال صالح جبران نماید: {إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحًا فَأولَئکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ کاَنَ اللهُ غَفُورًا رَّحِیمًا} (فرقان/70) و یا اگر لایق شفاعت باشد، مورد شفاعت قرار گیرد. قرآن کریم عده‌ای از کسانی را که شفاعت شامل حال آنها نمی‌شود، نام برده است.[1]
امّا گناهکارانی که از فضل و رحمت بی‌پایان الهی استفاده نکنند و با بار گناه وارد قیامت شوند، به میزان جرم و گناهشان در جهنم می‌مانند و آن گاه که از آلودگی و گناه پاک شوند، وارد بهشت می‌شوند. فقط عده‌ای همچون کافران و منافقان معاند برای همیشه در جهنم باقی خواهند ماند: {... إِنَّ اللهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَ الْکَافِرِینَ فىِ جَهَنَّمَ جَمِیعاً} (نساء/140)؛ {... وَاُوْلَئکَ أَصحابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ} آل عمران/116 {ولَن تُغْنىِ‏َ عَنهُْمْ أمْوَالهُُمْ وَ لَا أوْلَادُهُم مِّنَ اللهِ شَیًْا أوْلَئکَ أصحَْابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ} (مجادله/17) همان گونه که بهشتیان برای همیشه در بهشت خواهند بود.[2]
استحقاق آدمی نسبت به پاداش ایمان و عمل نیک و نسبت به کیفر و شرک و کارهای بد، مشروط است؛ یعنی ایمان و عمل نیک، در صورتی مایۀ پاداش می‌شوند که در آینده کفری به دنبال آن نیاید و یا برخی از گناهان کبیره از انسان صادر نشود، به طوری که اگر این شرط مفقود شد، روشن می‌گردد که از روز نخست این فرد مستحق پاداش نبوده است؛ زیرا خداوند پاداش خود را مشروط کرده بود وچون به این شرط عمل نشد، مستحق پاداش نگردید، ونیز شرک، کفر وگناهان، در صورتی مایۀ کیفر می‌شوند که در آینده ایمان و توبه و برخی از کارهای نیک، به دنبال آن‌ها نیاید.
شرایط استحقاق پاداش ایمان و عمل صالح:
برخی از کارهایی که در استحقاق پاداش ایمان و عمل صالح شرط است که وجود نداشته باشد، عبارتند از:
1ـ ارتداد پس از ایمان؛ {... وَ مَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کَافِرٌ فَأولَئکَ حَبِطَتْ أعْمَالُهُمْ فىِ الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ وَ أولَئکَ أصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ} (بقره/217)؛
«هرکس راه ارتداد را پس از ایمان در پیش گیرد و به همان حال بمیرد، اعمال او در دنیا و آخرت باطل می‌گردد و آنان برای همیشه در آتش خواهند بود».
2ـ شرک؛ {... وَ لَوْ أشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا کاَنُوْا یَعْمَلُونَ} (انعام/88)؛ «اگر شرک ورزند، آنچه را که انجام داده‌اند، باطل و بی‌اثر می‌شود».
3ـ کفر؛ {أولَئکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحََبِطَتْ أعْمَالُهُمْ فَلانُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزنًا} (کهف/105)؛
«آنان کسانی هستند که به آیات خدا و روز معاد کفر ورزیده‌اند، پس عملهای نیک آنان باطل گردید و روز رستاخیز برای آنان ارزشی قائل نخواهیم شد».
4ـ بی‌حرمتی نسبت به پیامبر اسلام(ص) {یَأیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لا تَرْفَعُوا أصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِ‏ِّ وَ لا تَجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أن تحَْبَطَ أعْمَالُکُمْ وَ أنتُمْ لاتَشْعُرُونَ}(حجرات/2)؛
«ای افراد با ایمان، صداهای خود را فراتر از صدای پیامبر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می‌کنند، مبادا اعمال شما باطل گردد در حالی که نمی‌دانید».
شرایط استحقاق کیفر کفر، شرک و گناهان:
برخی از کارها که در استحقاق کیفر کفر، شرک و گناهان شرط است که وجود نداشته باشد، عبارتند از:
1ـ ایمان به خدا؛ {وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ ءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلىَ‏ محَُمَّدٍ وَ هُوَ الحَْقُّ مِن رَّبهِِّمْ کَفَّرَ عَنهُْمْ سَیِّئَاتهِِمْ وَ أصْلَحَ بَالَهُمْ} (محمد/2)؛
«آنان که (به خدا) ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند و به آنچه که به حق از جانب خداوند بر محمد نازل گردیده معتقد شدند، خداوند گناهان آنان را پوشانده و حال آنان را (در دنیا و آخرت) نیکو می‌سازد».
2ـ توبه؛ {یَأیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلىَ اللهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسىَ‏ رَبُّکُمْ أن یُکَفِّرَعَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تحَْتِهَاالْأنْهَارُ...} (تحریم/8)؛
«ای افرادی که ایمان آورده‌اید، صادقانه به سوی خدا توبه کنید، امید است خداوند گناهان شما را بپوشاند و در بهشت‌هایی که از پایین آن‌ها نهرها جاری است، داخل نماید».
3ـ هجرت، جهاد و شهادت در راه خدا؛ {فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أنىّ‏ِ لاأضِیعُ عَمَلَ عَمِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أوْ أنثى بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُواْ وَ أخْرِجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَ أوذُواْ فىِ سَبِیلىِ وَ قَاتَلُواْ وَ قُتِلُواْ لَأکَفِّرَنَّ عَنهُْمْ سَیِّئَاتهِِمْ وَ لَأدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتهَِا الْأنْهَارُ ثَوَابًا مِّنْ عِندِ اللهِ وَ اللهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ} (آل عمران/195)؛
«کسانی که در راه خدا هجرت کردند و از سرزمین خودشان بیرون رانده شدند و در راه من (خدا) مورد اذیت و آزار قرار گرفتند و با دشمنان خدا جهاد نموده و به شهادت رسیدند، گناهان آنان پوشیده و به بهشت‌هایی که پایین آنها نهرها جاری است وارد می‌کنیم. این پاداش از جانب خدا است و نزد خداوند پاداش نیکو است».
4ـ اجتناب از گناهان بزرگ؛ {إِن تجَْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنهَْوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُم مُّدْخَلاً کَرِیْمًا}؛ (نساء/31)
«اگر از گناهان بزرگ اجتناب نمایید، گناهان کوچک شما را می‌پوشانیم و شما را در جایگاه ارجمندی وارد می‌کنیم...».
جایگاه جهنم برای عده‌ای مانند منافقان محارب و کافران لجوج و دشمن خداوند، همیشگی و جاودانه است؛
{وَعَدَاللهُ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ} (توبه/68)؛
«خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار، وعده آتش دوزخ داده جاودانه در آن خواهند ماند ـ همان براى آنها کافى است! ـ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب همیشگى براى آنهاست».
ولی ممکن است بسیاری از انسان‌ها که به جهنم می‌روند بعد از تحمل مدت محکومیتشان و سپری شدن مدت، به بهشت منتقل شوند.[3]
 

[1]. ر.ک: مدثر/ 43 ـ 48.
[2]. ر.ک: پیام قرآن، آیت الله مکارم شیرازی، ج6، ص481 ـ 484، مدرسة الامام امیرالمؤمنین(ع).
[3]. ر.ک: تفسیرالمیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص175 به بعد، دارالکتب الاسلامیة/ التبیان، شیخ طوسی، ج2، ص208، مکتب الاعلام الاسلامی، قم/ مجمع البیان، امین الاسلام طبرسی، ج1، ص311، داراحیاء التراث العربی، بیروت / جهت اطلاع بیشتر ر.ک: منشور جاوید، آیت الله سبحانی، ج6، ص248 ـ 276، دارالقرآن الکریم.

44) مراد از «احباط» که در قرآن آمده چیست؟

44) مراد از «احباط» که در قرآن آمده چیست؟

مراد از کلمۀ «احباط» که در قرآن مکرراً ذکر شده است، چیست؟ و با آیۀ {فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ}؛ چگونه قابل جمع است؟
پاسخ: کلمۀ «احباط» در قرآن نیامده است، ولی در برخی آیات به صورت «أحبط» و «حَبِطَ» و... آمده است.[1]
«حبط» به معنای بطلان و تمام موارد آن در قرآن کریم شانزده مورد است و همه راجع به عمل نیک می‌باشد؛ یعنی اعمال نیکی که از مردم صادر می‌شود در اثر برخی عوامل (گناه) باطل و بی‌اثر می‌گردد.[2]
آیه: {فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ}؛ (زلزله/7)؛
«پس هرکس هم وزن ذره‌ای کار خیرانجام دهد آن را می‌بیند».
 در صورتی است که انسان در دنیا توانسته باشد عمل خویش را محافظت کند و با اعمال بد آن را باطل نکند زیرا همان گونه که حسنات (خوبی‌ها) سیّئات (بدیها) را از میان می‌برد {إِنَّ الحَْسَنَاتِ یُذْهِبنْ‏َ السَّیِّئَاتِ} (هود/114) سیّئات نیز حسنات را از میان می‌برد.
از طرف دیگر در روز حسابرسی، خداوند در مقابل سیّئات از حسنات کم می‌کند و در واقع اثر حسنات به خاطر تقابل با سیئات از بین می‌رود و باطل می‌شود.
 

[1]. ر.ک: احزاب/19، محمد/9 و 28، هود/16، مائده/53، و... .
[2]. قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج2، ص97، دارالکتب الاسلامیه.

45) مصادیق کلمه «مؤمن» از دیدگاه قرآن کریم

45) مصادیق کلمه «مؤمن» از دیدگاه قرآن کریم

ج: از نظر قرآن {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأمْوَالِهِمْ وَ أنفُسِهِمْ فىِ سَبِیلِ اللهِ أوْلَئکَ هُمُ الصَّدِقُوْنَ‏} (حجرات/15)؛
«مؤمنان کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‌اند؛ سپس هرگز شکی در خود راه نداده‌اند، و با اموال و جان‌های خود در راه خدا به جهاد پرداختند».
 و قرآن آنهایی که شهادتین را گفته چه شیعه و چه اهل سنت، ولی ایمان ـ که یک امر واقعی و باطنی است ـ در قلبهایشان داخل نشده، مؤمن نمیداند.
{قَالَتِ الْأعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَاکِن قُولُواْ أسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْایمَانُ فىِ قُلُوبِکُم} (حجرات/14)
پس در لفظ، فرقی بین شیعه و سنی نیست. و اصلاً در زمان نزول قرآن چنین جدایی نبوده است.
و در زمان نزول قرآن، {یَا اَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا} شامل اهل سنت نیز می‌شده؛ اما پس از آن، با عدم پذیرش امر رسول خدا(ص) در مورد ولایت امیرالمؤمنین(ع) این کلمه تنها بر شیعیان واقعی اطلاق دارد.
ایمان در اصطلاح، به شیعیان دوازده امامی و عدل به شیعیان دوازده امامی که گناه کبیره انجام ندهند، و تکرار بر گناه صغیره نداشته باشند، اطلاق می‌شود.
 

46) آیا حکمت در قرآن کریم شامل فلسفه اسلامی نیز می‌شود؟

46) آیا حکمت در قرآن کریم شامل فلسفه اسلامی نیز می‌شود؟

مراد از حکمت در آیه شریفه {یُؤْتىِ الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أوتىِ‏َ خَیرْاً کَثِیرًا} (بقره/269)؛ «و به هرکس دانش داده شود خیر فراوانی داده شده است». چیست؟ آیا شامل فلسفۀ اسلامی می‌شود یا نه؟
ج: به قضایای حقی که به نحوی مشتمل بر سعادت انسان باشد، حکمت گویند و در معلومات عقلی که حق و صادق بوده و کذب و بطلان را قبول نکند به کار می‌رود.[1]
در تفسیر آن، معانی زیادی ذکر شده؛ از جمله: «معرفت و شناخت اسرار جهان هستی، آگاهی از حقایق قرآن، رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل، معرفت و شناسایی خدا، نور الهی که وسوسه‌های شیطانی را از الهامات جدا می‌سازد». و ظاهر این است که حکمت، معنای وسیعی دارد که حتی نبوت را نیز شامل می‌شود، چون نوعی از علم و آگاهی است.[2]
حکمت طبق روایات از امام صادق(ع) اطاعت از خداوند و شناخت امام(ع)، شناخت و تفقه در دین و پرهیز از گناهان کبیره است.[3] با توجه به مطالب و تفسیرهایی که ذکر شد، حکمت شامل فلسفۀ اسلامی نیز می‌شود.
 

[1]. المیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص299، نشر اعلمی.
[2]. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج2، ص340 و 341، دارالکتب الاسلامیة.
[3]. راهنما، اکبر هاشمی رفسنجانی و جمعی از محققان، ج2، ص254، دفتر تبلیغات اسلامی.

47) انگشت‌نگاری در قیامت

47) انگشت‌نگاری در قیامت

از آیه شریفۀ {بَلی قاَدِرِینَ عَلَی أن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ}؛ (قیامت/4) استفاده می‌شود که در روز قیامت، تمام انسانها زنده می‌شوند و سرانگشت هایشان ساخته می‌شود که از همدیگر متمایزند؛ آیا از نظر عقلی امکان دارد که اثر انگشت میلیاردها انسان در محل چند سانتیمتری با هم اختلاف داشته باشند؟
ج: خداوند متعال در این آیه شریفه، نمی‌فرماید که در روز قیامت وقتی انسانها را زنده می‌کند، این گونه است که سرانگشت‌هایشان ساخته می‌شود که از هم متمایز باشند؛ بلکه می‌فرماید «تسویه بنان» می‌کند؛ یعنی طوری آن را صورتگری می‌کند که به همین صورتی که الان در سرانگشت هر فرد مشاهده می‌شود، باشد.
پس احتمال این که در بین آن همه انسانی که در قیامت زنده می‌شوند، اثر بعضی از انگشت‌ها با هم یکی باشد ـ اگر هم صحیح باشدـ با این آیه منافاتی ندارد.[1]
 

[1]. ر.ک. المیزان، علامه طباطبایی، ج20، ص104، نشراسلامی/ تفسیر نمونه، آیة الله مکارم شیرازی و دیگران، ج18، ص485، دارالکتب الاسلامیة.

بخش چهارم: پیامبران و امامان معصوم(ع)

بخش چهارم: پیامبران و امامان معصوم(ع)

48) نام کدام پیامبران در قرآن آمده است؟

48) نام کدام پیامبران در قرآن آمده است؟

ج: 26 پیامبر الهی نام‌شان در قرآن عظیم شأن بیان شده است:
1ـ آدم(ع) 2ـ محمد(ص) 3ـ نوح(ع) 4ـ ابراهیم(ع) 5ـ اسماعیل(ع)
6ـ یوسف(ع) 7ـ ادریس(ع) 8ـ عیسی(ع) 9ـ زکریا(ع) 10ـ موسی(ع)
11ـ سلیمان(ع) 12ـ الیسع(ع) 13ـ عزیر(ع) 14ـ اسحاق(ع) 15ـ ایوب(ع)
16ـ شعیب(ع) 17ـ یونس(ع) 18ـ هارون(ع) 19ـ داود(ع) 20ـ ذولکفل(ع)
21ـ لوط(ع) 22ـ یعقوب(ع) 23ـ الیاس(ع) 24ـ یحیی(ع) 25ـ هود(ع)
26ـ صالح(ع).
 

49) چه سوره‌هایی به نام پیامبران نامگذاری شده است؟

49) چه سوره‌هایی به نام پیامبران نامگذاری شده است؟

ج: شش سوره بنام پیامبران می¬باشد: 1ـ حضرت محمد(ص). 2ـ حضرت ابراهیم(ع). 3ـ حضرت نوح(ع). 4ـ حضرت هود(ع). 5ـ حضرت یوسف(ع).
6ـ حضرت یونس(ع).
 

50) آخرین پیامبر پیش از رسول خدا(ص) چه کسی بوده است؟

50) آخرین پیامبر پیش از رسول خدا(ص) چه کسی بوده است؟

آخرین پیامبر، قبل از رسول گرامی اسلام(ص)، چه کسی بوده واز زمان درگذشت وی تا زمان بعثت حضرت رسول چند سال فاصله داشته است و در این فاصلۀ زمانی، حجت حق در روی زمین، چه کسی بوده و مردم از چه کسی پیروی می‌کردند؟
ج: آخرین پیامبر، قبل از رسول گرامی اسلام، حضرت عیسی علی نبینا وآله علیه‌السلام بود و فاصله میان این دو پیامبر حدود ششصد سال بوده است؛ البته شما می‌توانید با کم کردن تاریخ هجری شمسی از تاریخ میلادی زمان دقیق آن را بدست آورید. 586 (53+1392) ـ 2013 روایات نیز این مدت را تأیید کرده‌اند.[1]
بین حضرت موسی و عیسی‘ پیامبران و رسولانی وجود داشتند؛ ولی بین حضرت عیسی و پیامبر اسلام، پیامبری نیامده که قرآن این فاصله زمانی را «دوران فترت» نامگذاری کرده است. (مائده/19) و این، به معنای خالی بودن زمین از حجت (که شیعه از طریق روایات به آن اعتقاد دارد[2]) نیست؛ چرا که حجت خدا، اعم از پیامبران است و ممکن است خداوند پیامبری نفرستد؛ ولی حجتی در روی زمین داشته باشد و منافاتی ندارد که در دوران فترت، اوصیا و مبلغان دین پیامبر قبلی وجود داشته باشند؛ چرا که اوصیای پیامبران بر خلاف خود پیامبران، ممکن بود به خاطر یک سری عوامل اجتماعی، در میان مردم به طور پنهانی زندگی کنند؛ مانند زندگی حضرت حجت بن الحسن (عج) در عصر غیبت.[3]
 

[1]. ر.ک: روضة الکافی، شیخ کلینی، ج8، ح93، ص103، دارالتعارف للمطبوعات.
[2]. ر.ک: نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 147.
[3]. ر.ک: نهج البلاغه، همان، تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج4، ص331 ـ 333، دار الکتب الاسلامیة.

51) رسول خدا(ص) پیش از بعثت، پیرو چه آیینی بود؟

51) رسول خدا(ص) پیش از بعثت، پیرو چه آیینی بود؟

ج: نظریات متعددی در پاسخ به این پرسش وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
1ـ پیامبر اسلام(ص) به هیچ شریعتی عمل نکرده و پیرو هیچ دینی نبوده است.
2ـ ایشان پیرو دین مسیحیت بوده است.
3ـ ایشان پیرو دین حضرت ابراهیم(ع) بوده است.
4ـ پیرو دین خود (اسلام) بوده است.[1]
اما نظریه نخست را نمی‌توان پذیرفت، زیرا اولا حضرت پیش از بعثت به کارهای مختلفی از قبیل عبادات، معاملات و سایر کارها می‌پرداخته و هرگز نمی‌توان پذیرفت که این اعمال تابع هیچ یک از شرایع و ادیان آسمانی نبوده است. علاوه بر این لازمۀ این قول این است که مردم عادی متدین به دینی باشند ولی پیامبر اسلام(ص) از هیچ دین وآیینی در کارهای روزمره خود پیروی نکند.
اما نظریۀ دوم نیز غیر قابل قبول است، زیرا اگر ایشان تابع دین مسیحیت بودند مسیحیان و دشمنان اسلام این مطلب را به رخ مسلمانان می‌کشیدند و می‌گفتند که پیامبر شما تا دیروز مسیحی بود و از دین ما پیروی می‌کرد، امروز آمده ادعای پیغمبری می‌کند واین سرزنش را آنقدر ادامه می‌دادند که به گوش ما نیز می‌رسید کما اینکه یهود به مسلمانان و پیامبر(ص) اعتراض می‌کرند و می‌گفتند: اگر تو پیغمبری پس چرا به قبلۀ ما (بیت المقدس) نماز می‌خوانی و آنقدر این سخن را تکرار کردند که موجب ناراحتی حضرت شدند، آنگاه به دستور الهی قبلۀ مسلمانان از بیت المقدس به سمت کعبه تغییر کرد.[2]
نبودن چنین اعتراض و سرزنشی از سوی مسیحیان میتواند شاهد خوبی بر عدم تابعیت پیامبر اسلام(ص) از دین مسیحیت باشد.
و ثانیاً: فرضیۀ مذکور فرع بر این است که جهانی و فرامنطقه‌ای بودن دین مسیحیت ثابت شود تا اینکه بگوییم این دین شامل تمام اقوام از جمله عرب و سرزمین مکه واطراف آن بوده و در نتیجه پیامبر اسلام(ص) را تابع این دین بدانید، و اثبات چنین مطلبی کار آسانی نیست.[3]
و ثالثاً: عمل به شریعت مسیح(ع) در گرو آگاهی از احکام آن است و این آگاهی یا از طریق خواندن کتابهای مسیحیت (از جمله انجیل) امکان پذیر است و یا از طریق معاشرت با مسیحیان. فرض اول که با امّی بودن پیامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ایشان باطل است. و اما فرض دوم نیز صحت ندارد چون حضرت در طول زندگی خود با مسیحیان معاشرتی نداشته و در مکه نیز احبار و راهبانی وجود نداشتند که پیامبر بطور مستمر احکام ودستورات دین مسیحیت را از آنها فرا بگیرد.
و رابعاً: تابع هر دینی ـ به حکم عقل ـ مقامش کمتر و پایین‌تر از مقام صاحب آن دین است، و اگر فرض شود پیامبر اسلام(ص) تابع دین مسیح(ع) بوده لازمه‌اش برتری عیسی(ع) بر پیامبر اسلام(ص) خواهد بود و حال اینکه این مطلب خلاف ضروریات اسلام و مسلمین است؛ زیرا ما معتقدیم که پیغمبر ما از تمامی انبیاء برتر و مقامش والاتر است.
اما نظریۀ سوم را نیز نمی‌توان پذیرفت زیرا قائلین به این نظریه به برخی از آیات قرآن تمسک کرده‌اند که دلالت آنها بر مدعای مذکور نا تمام است. آیاتی مانند:
{ثُمَّ أوْحَیْنَا إِلَیْکَ أنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَ مَا کاَنَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ} (نحل/123)؛
«سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم که خالی از هرگونه انحراف بود واز مشرکان نبود، پیروی کن».
و آیه {قُلْ إِنَّنىِ هَدَئنىِ رَبىّ‏ِ إِلىَ‏ صرَِاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَ مَا کاَنَ مِنَ الْمُشرِْکِینَ} (انعام/161)؛
«بگو پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، آیین پابرجا (وضامن سعادت دین ودنیا) آیین ابراهیم همان کسی که از آیینهای خرافی محیط خود روی گردانید و از مشرکان نبود».
روشن است که مراد از این آیات چیزی غیر از دیدگاه سوم است؛ زیرا اولاً: این آیات شریفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دین حضرت، قبل از بعثت نیست. و ثانیاً: بر اساس معارف اسلامی در روایات و غیر آنها دین حضرت ابراهیم(ع) پس از آمدن تورات موسی(ع) ترک شده کما اینکه دین یهود پس از آمدن انجیل عیسی(ع) متروک ودین مسیحیت پس از آمدن قرآن محمد(ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمی‌توانند تابع دینی باشند که چند مرحله قبل توسط ادیان دیگر ترک شده است.[4] و ثالثاً: مفسران گفته‌اند که مراد از تبعیت حضرت از دین و ملت ابراهیم(ع) حنیف این است که مشترکاتی در احکام میان این دو دین وجود دارد که منشأ ظهور آنها دین ابراهیم(ع) است و مراد از تبعیت پذیرفتن آن مشترکات در احکام است احکامی از قبیل: گرفتن شارب و گذاشتن ریش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و دیه مرد و...[5]
تفسیرهای دیگری در مورد آیات یادشده وجود دارد که مجالی برای ذکر آنها نیست.[6]
پس از ابطال سه نظریه مذکور مانعی برای پذیرفتن دیدگاه چهارم باقی نمی‌ماند یعنی اینکه بگوییم قبل از بعثت از کاملترین دین یعنی دین اسلام پیروی می‌کرد اما احکام اسلام و وظایف خود را نه بصورت وحی آنچنان که از زمان بعثت به بعد دریافت می‌شد بلکه به صورتهای دیگر مانند الهام‌های قلبی، تحدیث (سخن گفتن با فرشته) و رؤیاهای صادق دریافت می‌کرد.[7]
امیرالمؤمنین(ع) دراین رابطه می‌فرماید: «از روزی که پیامبر(ص) ازشیر گرفته شد خدا او را با بزرگترین فرشته قرین و همراه ساخت تا به وسیلۀ آن فرشته راه بزرگواریها را بپیماید و به نیکوترین اخلاق، آراسته گردد».[8]
بنابراین حضرت قبل از بعثت، مراحلی از نبوت را دارا بوده و با جهان غیب به گونه‌ای ارتباط داشته است. همان طور که حضرت یحیی و حضرت عیسی(ع) در دوران کودکی به مقام نبوت رسیده و با جهان غیب ارتباط داشته‌اند.[9] آنگاه پیامبر اسلام در سن چهل سالگی به مقام رسالت و ابلاغ پیام خدا به مردم بر انگیخته می‌شود.
روایات متعددی این دیدگاه را تأیید می‌کند: آن که حضرت می‌فرماید: «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین[10]؛ من زمانی پیامبر بودم که آدم(ع) هنوز در میان آب وگل بود».
یهودیها به رسول خدا(ص) عرض کردند: آیا شما از اول پیغمبر نبودی؟
فرمود: بلی.
گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتی و نطق نکردی همانگونه که عیسی(ع) چنان کرد؟
فرمود: خداوند متعال عیسی(ع) را بدون پدر آفرید و اگر او در گهواره سخن نمی‌گفت، عذری برای مریم نبود تا سرزنش دیگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‌ام.[11]
عده‌ای از بزرگان، نسبت به دیدگاه اخیر ادعای اجماع و اتفاق نظر شیعه را نموده‌اند.[12]
 

[1]. برای آشنایی با دیدگاههای دیگر در این زمینه مراجعه شود به بحارالانوار(بیروت، الوفاء، 1403 ق) ج18، ص271، علامه مجلسی بحث مفصلی در این زمینه نموده است.
[2]. بقره/143 ـ 144.
[3]. برای مطالعۀ بیشتر پیرامون جهانی بودن رسالت حضرت عیسی مراجعه شود به: استاد جعفرسبحانی، مفاهیم القرآن (قم، مؤسسۀ امام صادق(ع)، چاپ 4، 1413 ق)، ج3، ص73 به بعد.
[4]. ر.ک. محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی(تهران، اسلامیه، چاپ 3، 1388ق) ج2، ص17.
[5]. ر.ک. آیة الله محمد مظفری، پرسشها وپاسخها، (قم، ام ابیها، چاپ اول، 1420ق) ص12.
[6]. مراجعه شود به بحارالانوار، ج8، ص278.
[7]. همان طور که در روایات آمده است مانند روایتی از امام باقر(ع) در بحارالانوار، ج18، ص266.
[8]. بحارالانوار، ج18، ص278.
[9]. مریم/ 12 و 13.
[10]. بحارالانوار، ج18، ص278.
[11]. بحارالانوار، ج18، ص200.
[12]. ر.ک. محمدحسین مظفر، کتاب علم امام(ع)، ترجمۀ محمد آصفی(تبریز، 1349) ص76 به بعد.

52) نام‌های پیامبر اکرم(ص) در قرآن

52) نام‌های پیامبر اکرم(ص) در قرآن

ج: نام‌های پیامبر اکرم(ص) در قرآن عبارتند از: احمد(ص) (صف/6)، محمد(ص) (طه/1)، یس (یس/1)، و صفات او عبارتند از: رسول الله (شمس/13) {فَقَالَ لهَُمْ رَسُولُ اللهِ نَاقَةَ اللهِ وَ سُقْیَهَا}؛
«ناقه خدا [همان شترى که معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذارید (و مزاحم آن نشوید) !».
رسول امین: {إِنىّ‏ِ لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ} (شعراء/162)؛
«من براى شما پیامبرى امین هستم!».
رسول کریم: {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ} (الحاقة/40)؛
«که این قرآن گفتار رسول بزرگوارى است».
شاهد:
{یَأیُّهَا النَّبىِ‏ُّ إِنَّا أرْسَلْنَکَ شَاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا} (احزاب/45)؛
«اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‏دهنده و انذارکننده!»
رؤف رحیم: {لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ} (توبة/128)؛
«بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است! به یقین، رسولى از خود شما».
بشیر و نذیر:
{ألاّتَعْبُدُواْ إِلَّا اللهَ إِنَّنىِ لَکمُ مِّنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ} (هود/2)؛
«(دعوت من این است) که: جز «الله» را نپرستید! من از سوى او براى شما بیم دهنده و بشارت دهنده‏ام!».
و...
 

53) شهادت پیامبر اکرم(ص) یا رحلت کدام صحیح است؟

53) شهادت پیامبر اکرم(ص) یا رحلت کدام صحیح است؟

پیامبر اکرم(ص) به شهادت رسیده و یا رحلت نموده است؟ با اینکه خداوند به قطع می‌داند، پیامبر اسلام(ص) به مرگ طبیعی از دنیا می‌رود یا شهید می‌شود، چرا به صورت تردید می‌فرماید: {... أفَإِیْن مَّاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أعْقَابِکُمْ...} (آل عمران/144)
ج: از شواهد تاریخی صحیح و روایات ائمه به دست می‌آید که وفات پیامبر گرامی حضرت محمد(ص) به مرگ طبیعی بوده و حضرت در روز دوشنبه 28 ماه صفر در حالی که سر در دامن وصی خود حضرت علی(ع) گذاشته بودند، دار فانی را وداع گفته و به جوار حق تعالی رحلت فرمودند و در برابر این قول صحیح و معتبر، قول ضعیفی وجود دارد که دلالت بر شهادت آن حضرت دارد که پیامبر گرامی(ص) در قضیۀ خیبر بر اثر گوشت مسمومی که یک زن یهودی برای ایشان آوردند، تناول نموده و مسموم شدند و این مسمومیت طولانی شده تا سبب شهادت آن حضرت را فراهم کرد و در منتهی الآمال ص 79 آمده که (حضرت در مرض موت خود می‌فرمود که امروز پشت مرا درهم شکست آن لقمه‌ای که در خیبر تناول کردم و هیچ پیامبری و وصی پیامبری نیست مگر اینکه به شهادت از دنیا می‌روند.)
همان گونه که مستحضرید، آیۀ شریفۀ:
{وَ مَا محَُمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِیْن مَّاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أعْقَابِکُمْ وَ مَن یَنقَلِبْ عَلىَ‏ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضرَُّ اللهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللهُ الشَّاکِرِینَ} (آل عمران/144)؛
«محمد(ص) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟ وهرکس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی‌زند و خداوند به زودی شاکران را پاداش خواهد داد».
مربوط به جنگ احد است و یکی از رخدادهای جنگ را بازگو می‌کند. در زمانی که آتش جنگ میان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعله ور بود. شایعۀ کشته شدن پیامبر(ص) انتشار یافت. انتشار این شایعه به همان اندازه که روحیۀ بت پرستان را تقویت کرد میان مسلمانان تزلزل عجیبی ایجاد نمود و باعث شد افراد بسیاری از مسلمانان شرکت کننده در جنگ احد، از میدان جنگ فرار کنند و حتی برخی در این فکر بودند که با کشته شدن پیامبر(ص) از آیین اسلام برگردند.
هدف آیه بیان کیفیت مرگ پیامبر(ص) نیست، تا گفته شود که خدا می‌داند پیامبرش به مرگ طبیعی خواهد مرد یا شهید خواهد شد، پس چرا با تردید بیان کرده است. هدف بیان این مسأله است که دین اسلام وابسته به شخص نیست تا با مرگ او، دین هم از بین برود و نیز خداوند می‌خواهد عقب گشت، برخی از شرکت‌کنندگان در جنگ احد را مذمت و سرزنش کند. بازگشت از اسلام به کفر و شرک و بت پرستی پس از مرگ پیامبر(ص)، کار بسیار ناپسندی است؛ خواه پیامبر(ص) با مرگ طبیعی از دنیا برود یا شهید شود. بنابراین خداوند در آیۀ شریفه در مقام بیان نوع مرگ پیامبر(ص) نیست تا تردید با علم الهی منافات داشته باشد، بلکه در مقام بیان زشتی بازگشت از دین پیامبر پس از مرگ ایشان است.[1]
 

[1]. ر.ک. المیزان، علامه طباطبایی(ره) ج4، ص37، دفتر انشارات اسلامی/ تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج3، صص114 ـ 117، دارالکتب الاسلامیة.

54) آیا پیامبر اکرم(ص) قادر به کتابت نبوده است؟

54) آیا پیامبر اکرم(ص) قادر به کتابت نبوده است؟

ج: در این که پیامبر(ص) به مکتب نرفت و خط ننوشت، میان مورخان بحثی نیست؛ همچنانکه در آیۀ شریفه 48 سورۀ عنکبوت نیز به آن تصریح شده {وَ مَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَ لَا تخَُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ}؛
«تو هرگز پیش از این کتابی نمی‌خواندی و با دست خود چیزی نمی‌نوشتی، مبادا کسانی که درصدد [تکذیب و] ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند».
در محیط حجاز افراد باسواد به اندازه‌ای کم بود که در «مکه» که مرکز حجاز بود، تنها این تعداد در مردان از 17 نفر تجاوز نمی‌کرد که می‌توانستند بخوانند و بنویسند و از زنان نیز تنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت.
در هر حال، وجود این صفت در پیامبر اکرم(ص) تأکیدی بر زمینۀ نبوت او بود تا هرگونه احتمالی دربارۀ ارتباط او با دیگران جز ارتباط به خداوند متعال و جهان ماورای طبیعت در زمینۀ دعوت او منتفی گردد. بعد از بعثت او نیز به همان حال «امّی بودن» تا پایان عمر باقی ماند. ولی یادآوری این نکته لازم است که درس نخواندن، غیر از بی‌سواد بودن است؛ به تعبیر دیگر، هیچ مانعی ندارد که آن حضرت، به تعلیم الهی، «خواندن» و یا «خواندن و نوشتن» را بداند. بی‌آنکه نزد انسانی آن را فراگرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بی‌تردید از کمالات انسانی است و مکمل مقام نبوت است. شاهدش آن است که در روایات نقل شده: پیامبر اکرم(ص) می‌توانست بخواند و یا هم توانایی خواندن وهم توانایی نوشتن داشت؛[1] اما برای اینکه جایی برای کوچکترین تردید برای دعوت او نماند، از این توانایی استفاده نمی‌کرد.[2]
 

[1]. تفسیر برهان، ج4، ص332، ذیل آیات اول سورۀ جمعه.
[2]. ر.ک: تفسیر نمونه، همان، ج6، ص400/ پیام قرآن، آیةالله مکارم شیرازی و دیگران، ج7، ص201ـ222، مدرسة الامام علی بن ابی طالب(ع)/ طبقات ابن سعد، ج3، قسم 2، ص148.

55) پیامبران و امامان جنیّان همان پیامبران و امامان انسان ها هستند؟

55) پیامبران و امامان جنیّان همان پیامبران و امامان انسان ها هستند؟

آیا جن‌ها مثل انسان‌ها مکلف هستند یا نه؟ آیا پیامبر و امام آنها همان پیامبر و امام انسان‌ها می‌باشد؟ با توجه به آیۀ شریفۀ (انعام/130) که رسول هریک از جنس خودش می‌باشد؛ توضیح فرمایید.
ج: یکی از اصول مسلم و معارف قرآن وجود جن است، و اعتقاد به آن یک واقعیت قرآنی است. قرآن کریم دربارۀ آنها می‌فرماید: {وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ} (حجر/27)؛ «وپیش از آن، جن را از آتشی سوزان و بی‌درد خلق کردیم.» آیات و روایات دلالت دارند که جن‌ها نیز مانند انسان‌ها مکلف و مختار هستند.
{وَ مَا خَلَقْتُ الجِْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ} (ذاریات/56)؛
«من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند) !».
از جمله آیاتی که بر اختیار وتکلیف جن‌ها دلالت دارد، آیه‌ای است که مبعوث شدن پیامبرانی را که برای آنها عنوان کرده است. (انعام/130) در جایی دیگر قرآن از قول خود جن‌ها می‌گوید: «و از میان ما برخی فرمانبردار و برخی منحرفند، پس کسانی که اسلام را اختیار کند راه راست را برگزیده است. ولی منحرفان هیزم جهنم خواهند بود.» (جن/14 و 15)
آنها هم مانند انسانها، کافر و مسلمان هستند، یعنی برخی مسلمانند و برخی کافر. در سورۀ جن و احقاف، داستان ایمان آوردن گروهی از جنیان به پیامبر اسلام و کتاب آسمانی او بیان شده است که: رسول خدا(ص) پس از آن که از مکه به سوی طائف رفت تا مردم را به اسلام دعوت کند، اما کسی دعوت آن حضرت را پاسخ نگفت. در راه بازگشت به محلی رسید که آن را وادی جن می‌گفتند، شب را در آنجا ماند و به تلاوت آیات الهی مشغول شد، در آن هنگام شب گروهی از جن‌ها، صدای صوت قرآن پیامبر(ص) را شنیدند، گویا نور ایمان در دل آنها تابید و مجذوب پیامبر(ص) شدند و پس از فراغت پیامبراز تلاوت قرآن، به سوی قوم خود بازگشتند و قوم خود را به سوی ایمان به رسول اسلام دعوت نمودند وبیان داشتند: «ای قوم! ما کتابی را شنیدیم که پس از موسی(ع) نازل شده است... ای قوم ما! دعوت کننده الهی را اجابت کنید و به او ایمان آورید، تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابی در نا ک پناه دهد».[1]
صاحب تفسیر فتح القدیر می‌گوید: در مورد این که آیا خداوند به سوی جن‌ها رسولی از جنس خودشان فرستاده است یا نه، میان دانشمندان اختلاف است و. ظاهر آیات قرآن دلالت دارد که رسول فقط از جنس انسان بوده‌اند.[2] برخی دیگر از مفسران معتقدند که از (آیه 130انعام) می‌توان استفاده کرد که: خداوند به سوی جن‌ها رسولی از جنس خودشان فرستاده است به خاطر این که مخاطب در آیه دوطرف (انسان و جن) هستند و در روایت نیز آمده است که شخصی از حضرت علی(ع) پرسید: آیا خداوند به سوی جن‌ها پیامبری فرستاده است؟ امام علی(ع) فرمود: بله، خداوند پیامبری که نامش «یوسف» بود به سوی آن‌ها فرستاد و آن پیامبر، آن‌ها را به سوی خداوند دعوت کرد اما جن‌ها او را به قتل رساندند.[3]
پس از بعثت پیامبر اسلام(ص)، نبوت ایشان برای جن‌ها نیز حجت بوده و پیامبر آن‌ها هم حضرت محمد(ص) می‌باشد، چنانکه عده‌ای از جن‌ها خود تصریح کرده‌اند که به پیامبر اسلام(ص) ایمان آوردند. {وَأنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الهُدَى آمَنَّا بِهِ}؛ (جن/13)
«و اینکه ما هنگامى که هدایت قرآن را شنیدیم به آن ایمان آوردیم».
و از قوم خود تقاضا کردند که به پیامبر اسلام و کتاب او ایمان بیاورند. (احقاف/31) سپس ائمۀ آن‌ها هم اهل بیت و دوازده امام(ع) می‌باشند، چنان که از ابو حمزه ثمالی نقل شده است که: روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر(ع) اجازه خواستم، گفتند: عده­ای در خدمت آن حضرت هستند، مدتی صبر کردم، پس کسانی خارج شدند، که آن‌ها را نمی‌شناختم و غریب به نظرم آمدند! به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الان زمان حکومت بنی امیه است و شمشیرهای آنها‌ها خونریز است! (یعنی ورود افراد ناشناس برای آن حضرت خطرناک است) امام فرمود: ای اباحمزه اینان گروهی شیعه از طایفه جن بودند، آمده بودند تا از مسائل دینی خود سؤال کنند.[4]
بنابراین ممکن است قبل از بعثت پیامبر اسلام، پیامبری از جنس خود جنیان مبعوث شده باشد، ولی پس از بعثت پیامبر اسلام(ص) و به امامت رسیدن ائمه(ع) نبوت و امامت آن بزرگواران بر جن و انس حجت است.
 

[1]. سوره احقاف/ 30 و 31، ر.ک: نورالثقلین، عروسی الحویزی، ج5، ص19، نشر اسماعیلیان.
[2]. فتح القدیر، علی بن محمد شوکافی، ج5، ص26، دارالمعرفه، بیروت.
[3]. تفسیر الجدید، شیخ محمد سبزواری، ج3، ص92، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، برای کسب آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر ابن کثیر، ج4، ص260، ذیل آیه 29/احقاف؛ تفسیر تبیان، ج4، ص276، ذیل آیه130/انعام.
[4]. میزان الحکمه، محمدری شهری، ج2، ص118، مکتب الاعلام الاسلامی.

56) آیا آیه‌ای که بیانگر امامت پیامبراکرم(ص) باشد در قرآن آمده است؟

56) آیا آیه‌ای که بیانگر امامت پیامبراکرم(ص) باشد در قرآن آمده است؟

ج: 1ـ امامت به مفهوم پیشوا بودن است؛ به گونه‌ای که مردم از کسی که دارای این مقام است پیروی کرده، گفتار و رفتار خود را بر گفتار و کردار او تطبیق نمایند.
2ـ از آیاتی مانند {وَجَعَلْنَاهُمْ أئمَّةً یَهْدُونَ بِأمْرِنَا}؛ (انبیاء/73)
«آنان را امامان هدایت کننده به فرمان خود قرار دادیم.» که هدایت به عنوان توضیح بعد از امامت ذکر شده و سپس آن را به «امر» مقیّد کرده است و «امر» نیز، در مقابل خلق که جنبه تغییر و تدریج موجودات است؛ عبارت است از جنبه تجرّد و ثبات موجودات؛ معلوم می‌گردد امام آن شخص هادی است که از جنبه ملکوتی موجودات، آن‌ها را رهبری می‌کند و مقام امامت یک نوع ولایت بر اعمال مردم است از نظر باطن که با هدایت توأم می‌باشد و هدایت هم در اینجا، تنها به مفهوم راهنمایی و ارائه طریق که کار پیامبران و رسولان و عموم مؤمنان موعظه گر است، نیست؛ بلکه به معنی رساندن به مقصد است. چنین کسی دارای مقام یقین است که عالم ملکوت بر وی مکشوف و شرایط دیگر از قبیل عصمت در او موجود باشد.
3ـ درباره پیامبر اکرم(ص) که آیا وجود مقدس ایشان، امام هم بوده‌اند یا خیر، پاسخ مثبت است. دلیل این ادعا، آیه شریفه 124 سوره بقره {إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِیْمَ رَبُّهُ بِکلَِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىّ‏ِ جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتىِ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ}؛
«(به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى‏رسد! و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند».
به انضمام روایاتی است که دربارۀ آیه یاد شده از معصومین(ع) رسیده است.
در حدیثی از صفوان جمّال نقل شده که می‌گوید در مکه بودیم. سخن از آیه {إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِیْمَ رَبُّهُ بِکلَِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ}؛ به میان آمد، فرمود آن‌ها را به محمد و علی و ائمه از فرزاندان علی(ع) که در آیه ذریة فرموده، تمام کرد. از این رو، معنای آیه، رویهم رفته چنین می‌شود: هنگامی که خدا ابراهیم را به کلماتی آزمایش کرد که آن کلمات، امامت ابراهیم و اسحاق و فرزاندانش بود، آن را به امامت محمد(ص) وامامان اهل بیت از فرزندان اسماعیل کامل گردانید.[1]
 

[1]. المیزان، ذیل تفسیر آیه شریفه فوق.

57) رجعت پیامبران و امامان(ع)

57) رجعت پیامبران و امامان(ع)

ج: مسأله رجعت از مسلمات عقاید ما شیعیان است که در قرآن هم به این مسأله اشاره شده، مثلاً در سوره بقره آیه 214 می‌فرماید:
{أمْ حَسِبْتُمْ أن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتهُْمُ الْبَأسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُواْ حَتىَ‏ یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتىَ‏ نَصْرُ اللهِ ألا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ}؛
«یعنی شما پنداشته‌اید قبل از آنکه آنچه در امت‌های گذشته واقع شده، در شما واقع شود، داخل بهشت می‌شوید؟ همان ا نان که گرفتاریها و نا راحتیها به آنها رسید، و آنچنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یاری خداوند کی خواهد آمد؟، آگاه باشید یاری خداوند نزدیک است».
از این آیه شریفه فهمیده می‌شود که آنچه در امت‌های گذشته رخ داده، در این امت رخ خواهد داد و یکی از آن وقایع، مسأ لۀ رجعت و زنده شدن مردگان است که در زمان ابراهیم، موسی، عیسی، عزیر و ارمیا و غیره ـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ مرده‌اند، پس باید در این امت نیز اتفاق بیفتد.[1]
در آیه 69 سوره مریم آمده است:
{ثمُ‏َّ لَنَنزِعَنَّ مِن کلُ‏ِّ شِیعَةٍ أیُهُّمْ أشَدُّ عَلىَ الرَّحْمَانِ عِتِیًّا}؛
«بزودی از هر جماعتی که متشکل شدند، متمردین و سرکش‌ترین آنها نسبت به خدای رحمان را بیرون می‌آوریم»
یعنی رؤسا وامامان ضلالت را بیرون می‌آوریم که از این آیه نیز رجعت فهمیده می‌شود.[2]
در آیه 83 سوره نمل می‌فرماید:
{وَ یَوْمَ نحَْشُرُ مِن کُلّ‏ِ أمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن یُکَذِّبُ بَِایَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُونَ}؛ «یعنی به [خاطر بیاور] روزی را که از هر امتی دسته‌ای از آنها را که آیه‌های ما را دروغ شمردند محشور می‌کنیم آنها را نگه می­داریم تا به یگدیگر ملحق شوند».
مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیرشریف المیزان ذیل این آیه می‌فرمایند که آیه شریفه نمی‌تواند مربوط به وقایع قیامت باشد؛ بلکه از حشری خبر می‌دهد که قبل از روز قیامت واقع می‌شود و دلیل عمدۀ این ادعا نیز دو چیز است: یکی اینکه آیه فرمود: {وَ یَوْمَ نحَْشُرُ مِن کُلّ‏ِ أمَّةٍ فَوْجاً}، یعنی روزی که از هر امتی دسته‌ای را محشور می‌کنیم، بدیهی و در جای خودش ثابت شده است که در روز قیامت همه مردم از همه دسته‌ها و امتها محشور می‌شوند {وَ حَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُْمْ أحَداً}؛ (کهف/47) یعنی همۀ انسانها را برمی‌انگیزیم و یک نفر هم از قلم نمی‌افتد. پس اینکه آیه می‌فرماید از هر امتی دسته‌ای را محشور می‌کنیم، معلوم می‌شود که مراد از این حشر، قیامت نیست، بلکه مربوط به قبل از قیامت است. دلیل دیگراینکه درچند آیه بعد (کهف/87) {قَالَ أمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلىَ‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّکْرًا}؛
«گفت: اما کسی را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد؛ سپس به سویی پروردگارش باز می­گردد، و خدا او را مجازات شدیدی خواهد کرد».
روز قیامت و اوصاف وقایع آن روز را بیان می‌کند و معنا ندارد که قبل از شروع به بیان اصل قیامت و وقایع آن، یکی از وقایع آن را جلوتر ذکر کند، پس معلوم می‌شود آیه شریفه از حشری خبر می‌دهد که قبل از روز قیامت واقع می‌شود که همان رجعت نامیده می‌شود.[3] البته در اصل رجعت روایات فراوانی داریم که اجمالاً به حد تواتر می‌رسد.
با توجه به آنچه گذشت روشن می‌شود علاوه بر ائمه(ع) و برخی دیگر از خوبان، بسیاری از بدان نیز برانگیخته می‌شوند چنان که در روایتی از امام باقر(ع) می‌خوانیم: .... اما مؤمنان محشور می‌شوند تا چشمشان روشن شود (خوشحا ل شوند) و اما بدان محشور می‌شوند تا خداوند آن‌ها را خوار گرداند مگر کلام خداوند را نخوانده‌ای که می‌فرماید: «وقطعاً غیر ازعذاب بزرگتر از این عذاب دنیا نیز به آنان می‌چشانیم...».[4]
در برخی دیگر از روایات از انتقام امام علی(ع) و سایر ائمه از دشمنان شان نیز سخن به میان آمده است.[5]
 

[1]. ترجمه المیزان، سید محمد باقرموسوی همدانی، ج2، ص161، نشر دفتر انتشارات اسلامی.
[2]. همان، ص120.
[3]. ترجمه المیزان، سید محمد باقرموسوی همدانی، ج15، ص568 ـ 570، نشر دفتر انتشارات اسلامی.
[4]. بحارالانوار، ج53، ص64، نشر مؤسسه الوفاء، بیروت.
[5]. ر.ک: بحارالانوار، ج53، ص39 ـ 145.

58) آیا «رجعت» ریشه قرآنی دارد؟

58) آیا «رجعت» ریشه قرآنی دارد؟

ج: رجعت که از عقاید اختصاصی شیعیان است، مربوط به قبل از قیامت است و زنده کردن مردگان در این دنیا، از محالات نیست؛ همان طور که در قیامت محال نیست. آیات قرآن در این زمینه دو قسمتند:
1ـ آیاتی که اصل رجعت در دنیا را ثابت می‌کنند، مثل آیات 82 الی 85 سوره نمل که به بازگشت گروهی از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانۀ رستاخیز اشاره دارد و می‌فرمایید:
{وَیَوْمَ نَحْشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن یُکَذِّبُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُونَ}؛
بیاد بیاور روزی را که ما از هر امتی گروهی را از کسانی که آیات مارا تکذیب می‌کنند محشور می‌کنیم و آنها را نگه می‌داریم تا به یکدیگر ملحق شوند».
از تعبیر {مِن کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا} می‌فهمیم که مراد قیامت نیست؛ چون در قیامت همه محشور می‌شوند؛ نه بعضی خاص از مردم. دلیل دیگر، هماهنگی بین آیات قبل و بعد از این آیه است که همۀ آن آیات مربوط به دنیا است؛ پس معلوم می‌شود که این آیه هم مربوط به دنیا است.
2ـ آیاتی که وقوع رجعت را از امت‌های پیشین نقل می‌کند؛ از جمله:
الف) آیه 259 بقره در مورد عزیز پیامبر:
{أوْ کاَلَّذِى مَرَّ عَلىَ‏ قَرْیَةٍ وَ هِىَ خَاوِیَةٌ عَلىَ‏ عُرُوشِهَا قَالَ أنىَ‏ یُحْىِ هَذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأمَاتَهُ اللهُ مِأةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِأةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلىَ‏ طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انظُرْ إِلىَ‏ حِمَارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ ءَایَةً لِّلنَّاسِ وَ انظُرْ إِلىَ الْعِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ‏َ لَهُ قَالَ أعْلَمُ أنَّ اللهَ عَلىَ‏ کُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ قَدِیرٌ}؛
«یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراکنده بود او با خود) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده مى‏کند؟!» (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند سپس زنده کرد و به او گفت: «چقدر درنگ کردى؟» گفت: «یک روز یا بخشى از یک روز.» فرمود: «نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که همراه داشتى، با گذشت سالها) هیچ گونه تغییر نیافته است! (خدایى که یک چنین مواد فاسدشدنى را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه چیز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمینان خاطر توست، و هم) براى اینکه تو را نشانه‏اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوانهاى مرکب سوارى خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند مى‏دهیم، و گوشت بر آن مى‏پوشانیم!» هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: «مى‏دانم خدا بر هر کارى توانا است».
ب) آیه 243 بقره در مورد جمعیتی که از ترس مرگ از خانه‌های خود بیرون رفتند که خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده کرد؛
ج) و آیات 55 و 56 بقره وآیه 110 مائده و 73 بقره و داستان اصحاب کهف در سوره کهف.
در برخی روایات نیز حدود 200 آیه در مورد رجعت در دنیا وارد شده است.[1] این روایات تأیید بیشتری است برای آیاتی که رجعت در دنیا را اثبات می‌کند.[2]
مسأله رجعت در ادیان سابق نیز رخ داده است، و همین امر، استبعاد بعضی از منکران رجعت را مردود می­سازد، آیات 55 و 56 سوره بقره، احیای عده­ای از بنی اسرائیل پس از مرگشان و همچنین آیات 72 و 73 و 243 و 259 از همین سوره. آیه 49 سوره آل عمران، احیا و زنده شدن مردگان را در دنیا ودر ادیان پیشین، بازگو می‌کند.[3]
از بررسی آیات فوق و بخصوص آیه 83 سوره نمل، به خوبی مسأله رجعت غیر معصوم در دنیا اثبات می‌شود؛ البته آیه 83 سوره نمل فقط بر رجعت انسانهای بدکار و گنه کار دلالت دارد و رجعت بعضی از مؤمنان بواسطه اخبار فراوانی که در این زمینه وارد شده است، به دست می‌آید که به چند مورد از روایات رجعت اشاره می‌شود.
مرحوم شیخ مفید(ره) در کتاب اختصاص از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: اولین کسی که به دنیا باز می‌گردد، حسین بن علی(ع) است و رجعت عمومی نیست؛ بلکه تنها کسانی که در ایمان یا شرک، محض و خالص باشند، باز می‌گردند.[4]
در همان کتاب نقل شده که حضرت امام باقر(ع) از ابو بصیر سؤال فرمود: آیا اهل عراق رجعت را انکار می‌کنند؟ ابو بصیر جواب داد: بله، امام فرمود: آیا قرآن را نخوانده‌اند که می‌فرماید: {وَ یَومَ نَحشُرُ مِن کُلِّ اُمَّةٍ فَوْجاً} (نمل/83)[5]
در همان کتاب آمده که حضرت امام صادق(ع) فرمود:
«اولین کسی که به دنیا رجوع می‌کند، حسین بن علی(ع) است، وپس از آن، زمام حکومت را در دست می‌گیرد تا از کهنسالی ابروانش فرو آیند...».[6]
در زیارت اربعین امام حسین(ع) آمده است: «وَ أشْهَدُ أنِّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِیَابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِی وَ خَوَاتِیمِ عَمَلِی» که فراز «بایابکم موقن»؛ یعنی به بازگشت شما یقین دارم.[7]
 

[1]. بحارالانوار، ج53، ص122.
[2]. اقتباس از تفسیر نمونه، ج15، از ص547 الی560.
[3]. ر.ک. الهیات، آیت الله سبحانی، ج4، ص291 ـ 295، مؤسسه امام صادق(ع) ـ تفسیر نمونه، ج15، ص549، دارالکتب الاسلامیة.
[4]. ر.ک. بحارالانوار، ج53، ص39.
[5]. ر.ک. ، بحارالانوار، ج53، ص40، داراحیاء التراث.
[6]. همان، ص46.
[7]. بحارالانوار، ج53، باب الرجعة، 162 روایات در زمینه رجعت از کتب گوناگون جمع آوری شده است.

59) آیا همه مسلمانان به رجعت اعتقاد دارند؟

59) آیا همه مسلمانان به رجعت اعتقاد دارند؟

ج: رجعت در لغت به معنی بازگشت است و در اصطلاح به معنی بازگشت گروهی ازمؤمنان خالص و عده‌ای از منافقان فاجر و کفار و طاغیان ستمگری که در مرحلۀ منحطی از کفر و ظلم قرار دارند. به تعبیر دیگر گروهی از مؤمنان خالص که در مسیر تکامل معنوی با موانعی در زندگی خود روبرو شده‌اند و تکامل آنها ناتمام مانده است حکمت الهی ایجاب می­کند که مسیر تکاملی خود را از طریق بازگشت مجدد به این جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حکومت جهانی حق و عدالت باشند و در بنای این حکومت شرکت جویند. چرا که شرکت در تشکیل چنین حکومتی از بزرگترین افتخارات است. و به عکس گروهی از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر کیفر خاص خود در رستاخیز باید مجازاتهایی در این جهان، نظیر آنچه اقوام سرکشی چون فرعونیان و عاد و ثمود و قوم لوط دیدند ببینند، و تنها راه آن رجعت است، تا اینکه ملحدان پیش از قیامت کبری قسمتی از نتیجه اعمال زشت خود را ببینند و مایۀ سرور و تشفی خاطر ستمدیدگان گردد.
فرمان رجعت همانند فرمان ظهور، از طرف خداوند قادر متعال صادر می‌شود.
اعتقاد به رجعت یکی از عقاید مسلم و ضروری و تردید ناپذیر شیعه است، که براساس آیات قرآن و احادیث معصومین(ع) استوار است.[1]
 

[1]. کتابهای فراوانی در مورد رجعت نوشته شده است جهت اطلاع بیشتر می‌توانید به کتاب «رجعت» نوشتۀ محمد خادمی شیرازی مراجعه فرمایید.

60) چرا نام‌های امامان(ع) در قرآن نیامده است؟

60) چرا نام‌های امامان(ع) در قرآن نیامده است؟

قرآن عظیم الشأن به عنوان معجزه خالده رسول گرامی اسلام(ص) مصون از تحریف است و حافظ آن خداوند متعال می‌باشد. بعضی گفته‌اند اگر اسامی ائمه(ع) و مسئله ولایت حضرت علی(ع) ذکر می‌شد مخالفین آن قسمت از قرآن را حذف می‌کردند. اگر قرآن مصون از تحریف است ذکر اسامی ائمه(ع) چه محذوری داشت؟
ج: اولاً شیوه‌ی پرسش به گونه‌ای است که گویا معرفی اولیای الهی که امت باید از آنها پیروی کنند، تنها یکراه دارد وآن این است که نام آنان درکتاب آسمانی برده شود در صورتی که اگر به خود قرآن مراجعه کنیم خواهیم دید، که قرآن برای معرفی شخصیتهای الهی از سه راه وارد می‌شود، و در هر موردی طبق مصالحی از شیوه خاصی پیروی می‌کند.
1ـ معرفی با اسم، پیامبر گرامی در انجیل از طریق اسم برای آیندگان معرفی شده است؛ {وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ یَأتىِ مِن بَعْدِى اسمُْهُ أحْمَدُ} (صف/6)
2ـ معرفی با عدد، نقباء بنی اسرائیل و گروهی که طبق گزینش حضرت موسی قرار شد به کوه بروند، در قرآن با عدد معرفی شده‌اند. {وَ لَقَدْ أخَذَ اللهُ مِیثَاقَ بَنىِ إِسرْاءِیلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنىَ‏ْ عَشرََ نَقِیباً وَ قَالَ اللهُ إِنىّ‏ِ مَعَکُمْ لَئنِ‏ْ أقَمْتُمُ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَیْتُمُ الزَّکَوةَ وَ آمَنتُم بِرُسُلىِ وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أقْرَضْتُمُ اللهَ قَرْضًا حَسَنًا لَّأکَفِّرَنَّ عَنکُمْ سَیَِّاتِکُمْ وَ لَأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تحَْتِهَا الْأنْهَــارُ فَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَالِکَ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ}؛ (مائده/12)
«خدا از بنى اسرائیل پیمان گرفت. و از آنها، دوازده نقیب [سرپرست‏] برانگیختیم. و خداوند (به آنها) گفت: «من با شما هستم! اگر نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و به رسولان من ایمان بیاورید و آنها را یارى کنید، و به خدا قرض الحسنه بدهید [در راه او، به نیازمندان کمک کنید]، گناهان شما را مى‏پوشانم [مى بخشم‏] و شما را در باغهایى از بهشت، که نهرها از زیر درختانش جارى است، وارد مى‏کنم. اما هر کس از شما بعد از این کافر شود، از راه راست منحرف گردیده است».
و (اعراف/155) {وَ اخْتَارَ مُوسىَ‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِّمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبّ‏ِ لَوْ شِئْتَ أهْلَکْتَهُم مِّن قَبْلُ وَ إِیَّاىَ أتُهلِکُنَا بمَِا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِىَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بهَِا مَن تَشَاءُ وَ تهَْدِى مَن تَشَاءُ أنتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ أنتَ خَیْرُ الْغَفِرِینَ}؛
«موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى میعادگاه ما برگزید و هنگامى که زمین‏لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاک شدند)، گفت: «پروردگارا! اگر مى‏خواستى، مى توانستى آنها و مرا پیش از این نیز هلاک کنى! آیا ما را به آنچه سفیهانمان انجام داده‏اند، (مجازات و) هلاک مى‏کنى؟! این، جز آزمایش تو، چیز دیگر نیست که هر کس را بخواهى (و مستحق بدانى)، به وسیله آن گمراه مى‏سازى و هر کس را بخواهى (و شایسته ببینى)، هدایت مى‏کنى! تو ولىّ مایى، و ما را بیامرز، بر ما رحم کن، و تو بهترین آمرزندگانی».
3ـ معرفی با صفت، یکی دیگر از طرق شناسایی شخصیت‌های الهی، معرفی با صفت است؛ چنان که پیامبر در انجیل و تورات علاوه بر معرفی با نام، باصفات نیز معرفی شده است.[1]
در زمینه امامت خاصه (چه کسی امام باشد) قرآن از راه سوم وارد شده، در برخی از آیات به طور مستقیم، مسئله امامت را مورد توجه قرار می‌دهد و به وضوح از آن بحث می‌کند؛ آیاتی همچون: مباهله، خیر البریه، لیلة المبیت و... در این بخش جای دارند. در این آیات فضایلی برای امیرالمؤمنین(ع) اثبات می‌کند که او را برترین فرد امت محمد(ص) و والا‌ترین شخصیت بعد از ایشان معرفی می‌کند که با ضمیمه کردن یک مقدمه واضح عقلی (ترجیح مرجوح بر راجح قبیح است) نتیجه می‌گیریم، کسی شایسته‌تر از او برای رهبری امت بعد از پیامبر(ص) نیست.
از سوی دیگر امام از نظر شیعه باید دو خصوصیت:
عصمت (بقره/124)؛
{وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِیْمَ رَبُّهُ بِکلَِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىّ‏ِ جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتىِ قَالَ لایَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ}؛
«(به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».
و علم لدنی (نمل/40)؛
{قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أنَا ءَاتِیکَ بِهِ قَبْلَ أن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبىّ‏ِ لِیَبْلُوَنىِ ءَأَشْکُرُ أمْ أکْفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبىّ‏ِ غَنىِ‏ٌّ کَرِیمٌ}؛
(امّا) کسى که دانشى از کتاب (آسمانى) داشت گفت: «پیش از آنکه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامى که (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت: «این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را بجا مى‏آورم یا کفران مى‏کنم؟! و هر کس شکر کند، به نفع خود شکر مى‏کند و هر کس کفران نماید (بزیان خویش نموده است، که) پروردگار من، غنىّ و کریم است!».
(آل عمران/7)؛
{هُوَ الَّذِى أنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ محُّکَمَاتٌ هُنَّ أمُّ الْکِتَابِ وَ أخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأمَّا الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأوِیلِهِ وَ مَا یَعْلَمُ تَأوِیلَهُ إِلَّا اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فىِ الْعِلْمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ کلُ‏ٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أوْلُواْ الْألْبَابِ}؛ را دارا باشد که به این دو صفت در قرآن اشاره شده و اجماع مرکب از سوی شیعه و سنی داریم که بعد از پیامبر(ص) جز امیرالمؤمنین کسی واجد این صفات نبوده است.
از این مطالب معلوم می‌شود که مسئله امامت، حتی امامت خاصه در قرآن بیان شده و در عین حال آنان که دنبال حقیقت‌اند تکلیفشان را خواهند فهمید و مقاصد و معانی حقیقی را خواهند دانست.[2]
ثانیاً؛ جدا نمودن روایات از قرآن و تنها بسنده کردن به آیات، ظلم فاحشی به اسلام و مسلمانان است؛ چرا که احکام اسلام تنها در قرآن بیان نشده؛ بلکه بیشتر آنان در روایات آمده است، بنابراین به صرف این که حکمی یا مطلبی در قرآن نیامده رد کردن آن مخالفت با عقل و سیره مسلمانان است؛ چنان که سیره همه مسلمانان از گذشته تا کنون این بوده است که آیات را در کنارروایات قرار می‌دادند و تفسیر آیات را از روایات می‌گرفتند؛ برای نمونه، همه مسلمانان می‌دانند که در قرآن تنها حکم وجوب نماز ذکر شده و تعداد رکعت‌ها و چگونگی آن را باید از روایات استنباط کرد. حال چگونه است در این موارد که اندک نیز نیستند، همه مسئله را پذیرفتند، ولی در مسئله امامت ـ که جزئیات و عدد را پیامبر بیان کرده ـ مشکل پیدا کردند! به طور حتم این رفتارهای دوگانه از نگاه عقل سالم پذیرفتنی نیست.
ثالثاً: به نظر شما مهم‌ترین منبع احکام ومعارف اسلام کدام است به طور حتم می‌فرمایید: قرآن، پرسش ما این است که اگر خدای ناکرده تحریف اندکی در قرآن صورت می‌گرفت، آیا مسلمانان اعتمادشان را به قرآن از دست نمی‌دادند؟ آیا این سلب اعتماد باعث نمی‌شد که اسلام و قرآن به مشکلات مسیحیت و انجیل و تورات دچار شوند؟
برای این که اصل اسلام (قرآن) با توجه به خاتمیت این دین باقی بماند، بهترین راه کار حفظ قرآن از تحریف و تصرفها است. درست است که قرآن می‌فرماید: {إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ} (حجر/9) ولی این حفظ تنها از راه اعمال قدرت و مددهای غیبی و عنایات خداوند در همه مواقع و مراحل به طور خارق العاده نیست؛ بلکه یکی از علل حفظ و بقای آن فراهم ساختن اسباب است؛ چون هر چیزی را سببی است و خداوند امور را جز به اسبابش اجرا نمی‌فرماید.
یکی از اسباب محفوظ ماندن قرآن از تصرف و تحریف این است که نام هیچ یک از معاصران پیامبر در مقام ستایش یا نکوهش به صراحت برده نشده است با این که آیات بسیاری در ستایش نیکان (علی، عمار، سلمان و...) و نکوهش مشرکان (ابوسفیان، ابوجهل و...) نازل گردیده است.
بدیهی است اگر به صراحت نام آنان آورده می‌شد عده‌ای در صدد تحریف قرآن و تغییر آیات و حذف اسامی آنان بر می‌آمدند؛ ولی وقتی در متن قرآن اسمی از کسی نیامده آنان تنها بوسیله دانشمندان مزدور، در شأن نزول‌ها و توجیه آیات، خیانت و تصرف می‌کردند نه در خود آیات، مثل اینکه سمرة بن جندب به دستور معاویه، بر منبر آیه‌ای را که در شأن علی نازل شده است، گفت: در شأن ابن ملجم نازل گردیده است. تجربه تاریخ هم نشان داده است که چگونه دنیا طلبان گفته‌های پیامبر(ص) را دستکاری کردند. همچنان که خلیفه دوم، هنگام رحلت رسول اکرم(ص) وقتی که ایشان دوات و قلمی خواستند گفته پیامبر(ص) را رد نموده و عمر در مقابل، آن سخن شنیع بر زبان راند؛[3] چگونه شد که در مقابل حضرت این سخن رانده شد؟ آیا بعد از رحلت نمی‌توانستند به قرآن جسارت کنند؟ پس یقین بدانید که اگرحتی در یک صد آیه به صراحت نام امامان(ع) می‌آمد، این عده آن آیات را از قرآن حذف کرده، می‌گفتند: بقیه قرآن ما را کافی است و مردم نادان هم دم بر نمی‌آوردند؛ چنان که به حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) آن همه آزار رساندند و مردم چیزی نگفتند. وانگهی خلیفه اول و دوم که صدها روایت از پیامبر(ص) را جمع‌آوری کرده وهمه را سوزاندند. بعید نبود که جهت مطامع دنیایی خود، بسیاری از آیات قرآن را نیز بسوزانند.
با این توضیحات معلوم می‌شود که ترس از آینده اسلام و قرآن در واقع بجا بوده است. خداوند همان گونه که با اسباب ویژه‌ای دشمنان اسلام را از بین برد، اینجا هم به این وسیله مانع از بین رفتن اسلام و سلب اعتماد از قرآن شد.
 

[1]. پرسشها و پاسخها، آیت الله جعفر سبحانی، ص182، مؤسسه سید الشهداء.
[2]. ر.ک: پیام قرآن، آیت الله مکا رم شیرازی و دیگران، ص9، ص177، دارالکتب الاسلامیة.
[3]. ر.ک: الطرائف، سید ابن طاووس، ج2، ص433، چاپخانه قم.

61) آیا پدر و مادر حضرت یوسف(ع) او را سجده کردند؟

61) آیا پدر و مادر حضرت یوسف(ع) او را سجده کردند؟

خداوند در سوره یوسف، آیه 100 می‌فرماید: «وَ رَفَعَ اَبوَیه علی العرش وَ خَرّوا له سُجّداً وَ قال یا اَبتِ هذا تأویلُ رؤیای مِن قبلُ؛ و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند و گفت پدر این تعبیر خوابی است که قبلا دیدم.» ولی از طرفی در تاریخ می‌خوانیم هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) عازم صفین بودند، گروهی که در کنار جاده صف کشیده بودند، طبق رسم و احترامی که برای سلاطین ساسانی قبلا معمول می‌داشتند، تا چشمانشان به آن حضرت افتاد، به خاک افتادند. امیرالمؤمنین(ع) تا این منظره را دیدی شدیدا ناراحت شد و فرمود: چه معصیت بی‌لذتی مرتکب می‌شوید، بروید پی کار خود که من هم همانند شما مخلوق خداوند هستم، این فرمایش امام علی(ع) با آیه شریفه، راجع به سجده پدر و مادر حضرت یوسف چگونه قابل جمع است.
ج: سجده به عنوان پرستش، مخصوص ذات مقدس خداوند است و برای هیچ کس غیر از او جایز نیست. پدر و مادر و برادران یوسف همان طور که در تفسیر این آیه از حضرت صادق(ع) و امام هادی(ع) نقل شده است این سجده را به عنوان شکر برای خدا بجا آوردند و چنانکه صاحب تفسیر مجمع البیان گفته است، ضمیر (له) در (خرّوا له سجدا) به خداوند بر می‌گردد نه به حضرت یوسف. یعنی سجده برای خداوند کردند. در جریان سجده فرشتگان در برابر آدم(ع) نیز مطلب از همین قرار است. یعنی سجده برای خدا و آدم قبله بوده است. روی این بیان منافاتی بین این آیه و مطلب تاریخی که از حضرت علی(ع) نقل شده است وجود ندارد.
 

62) آیا علم انبیاء و ائمه(ع) ذاتی است یا اکتسابی؟

62) آیا علم انبیاء و ائمه(ع) ذاتی است یا اکتسابی؟

ج: علم ذاتی، مخصوص خداوند است، علم انبیا و پیشوایان معصوم(ع) «لدنی» (از طرف خداوند) می‌باشد و اکتسابی (تحصیل و تلاش برای علم) نبوده است.
در ذیل به برخی از منابع علمی ان اشاره می‌شود:
 
منابع علم پیامبران:
1ـ نزول فرشته وحی {وَ إِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبّ‏ِ الْعَالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأمِینُ * عَلىَ‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ * بِلِسَانٍ عَرَبىِ‏ٍّ مُّبِینٍ} (شعراء/192 ـ 195)؛
2ـ ارتباط روحی و معنوی با عالم غیب {وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأبِیهِ ءَازَرَ أتَتَّخِذُ أصْنَامًا ءَالِهَةً إِنىّ‏ِ أرَئکَ وَ قَوْمَکَ فىِ ضَلَالٍ مُّبِینٍ} (انعام/75)؛
3ـ سیر و مشاهده آفاقی {سُبْحَانَ الَّذِى أسْرَى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلىَ الْمَسْجِدِ الْأقْصَا الَّذِى بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنرُِیَهُ مِنْ ءَایَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ} (اسراء/1)؛
4ـ استفاده از عقل فوق العاده‌ای که داشتند؛
5ـ وراثت علم از یکدیگر.[1]
 
منابع علم امامان:
1ـ آگاهی کامل از کتاب الله و قرآن مجید به گونه‌ای که تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن، محکم و متشابه آن را به خوبی می‌دانند. احادیث فراوانی دلالت دارد بر این که مراد از {عِندَهُ عِلمُ الکتَابِ} (رعد/43) حضرت علی(ع) است.
2ـ وراثت از پیامبر(ص)؛
3ـ ارتباط با فرشتگان و تحدیث آنان با امامان و...[2]
 

[1]. پیام قرآن، ج7، ص225، مدرسه الامام امیرالمؤمنین.
[2]. همان، ج9، ص121.

63) آیا علوم انبیاء لدنی است یا اکتسابی؟

63) آیا علوم انبیاء لدنی است یا اکتسابی؟

ج: همۀعلوم امامان حضوری و لدنی است زیرا:
اولاً: منابع علمی ائمه که در قرآن وروایات ذکر گردیده، آگاهی به تمام معانی قرآن، ارث از رسول اکرم(ص) و تأییدات الهی و الهامات قلبی و ارتباط با فرشتگان بوده است، با وجود این منابع علمی چه نیازی به کسب علم از بشر است.
ثانیاً: شرایطی که علم ائمه معصوم دارد از حیطۀ قدرت بشر خارج است.
ثالثاً: در پاره‌ای از روایات تصریح شده است که همه علوم مورد نیاز را خداوند به ائمه داده است.
رابعاً: بعضی از ائمه در سنین طفولیت به امامت رسیده‌اند و از همه چیز آگاه بودند و نیازی به تعلّم و فراگیری از دیگران نداشتند.
پاسخ تفصیلی:
نخستین شرط برای تصدی مقام امامت، علم و آگاهی و دانش نسبت به تمام معارف دینی و نیازهای مردم و آنچه در امر تعلیم و تربیت و هدایت و ادارۀ جوامع انسانی لازم است، می‌باشند و بدون چنان علمی این مسئولیت هرگز به انجام نمی‌رسد، و ائمه اطهار(ع) از چنین علمی برخوردار بودند و معلومات خویش را هرگز نزد معلمان و در مکتب خانه‌ها و کلاس‌های درس کسب ننموده‌اند، بلکه آنچه علم داشته‌اند علم حضوری (لدنی) بوده است زیرا:
اولاً: با تدبر و تحقیق و تفحص در قرآن مجید و روایات منابع علمی امامان در پنج منبع خلاصه می‌شود:
 
1ـ آگاهی کامل از کتاب الله
به گونه‌ای که تفسیر، تأویل، ظاهر، باطن، محکم و متشابه آنرا به خوبی می‌دانند[1]، قرآن در این باره فرموده:
{وَ مَا یَعْلَمُ تَأویلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أولُوا الْألْبابِ}؛ (آل عمران/7) «نمى‏دانند. (آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى‏گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمى‏شوند (و این حقیقت را درک نمى‏کنند)».
امام صادق(ع) فرمودند: «راسخان در علم امیر مؤمنان بعد از اوجانیشینان او هستند.[2]
 
2ـ وراثت از پیامبر(ص)
پیابر اکرم(ص) تمام معارف و شرایع اسلام را به علی(ع) آموخت و طبق بعضی از روایات علی(ع) با خط خود در کتابی نوشت و این علم و آگاهی نسل اندر نسل به فرزندان علی(ع) یعنی امامان معصوم رسید.[3]
 
3ـ ارتباط با فرشتگان
ائمه مانند خضر و ذوالقرنین و مریم که مطابق ظاهر آیات قرآن با فرشتگان الهی ارتباط داشتند و حقایق از علم غیب به آنان الهام می‌شد، هستند.[4] از حسن یحیای مدائنی نقل شده که از امام صادق(ع) پرسیدم: هنگامی که سئوالی از امامی می‌شود چگونه (و با چه علمی) جواب می‌دهد؟ امام فرمود: گاهی به او الهام می‌شود و گاهی از فرشته می‌شنود و گاهی هر دو.[5]
 
4ـ روح القدس
از روایاتی که در منابع اهل بیت(ع) وارد شده است به خوبی برمی‌آید که روح القدس روح مقدسی بوده که با همۀ پیامبران و انبیاء و معصومین بوده و امدادهای الهی را در موارد مختلف به آن‌ها منتقل می‌ساخته است.[6]
 
5ـ نور الهی
همان طور که ملاحظه فرمودید منابع علم امام معصوم متعدد و متنوع است، در درجۀ اول آگاهی آنها به تمام معانی قرآن مجید و در درجۀ دوم علومی است که از رسول خدا(ص) به آنها به ارث رسیده است و در درجۀ بعد تأییدات الهی و الهامات قلبی و ارتباط با فرشتگان و عالم غیب است، و در هیچ منبعی نقل نشده که امامی نزد معلمی درس خوانده باشد و یا به عنوان متعلم در مکتب خانه­ای حاضر شده باشد و اصولاً با وجود این منابع متصل به علم لایتناهی الهی که همه‌اش هم حضوری است چه نیازی به علم حصولی در نزد افرادی که شأن علمی شان به مراتب از خود ائمه(ع) پایین‌تر است روی آورند.
ثانیاً: امامان به عنوان جانشینان پیامبر(ص) که قلمرو مأموریتش جسم و جان و دنیا و آخرت می‌باشد، باید علم و دانشی در خور مأموریت عظیم شان داشته باشند تا مردم به آنها اعتماد کنند و دین و آیین خود را در اختیار آنها قرار دهند. این علم:
1ـ باید خالی از نقص و اشتباه باشد وگرنه جلب اعتماد نمی‌کند؛
2ـ باید در خور مأموریتشان باشد یعنی از گذشته و حال و آینده آگاه باشند؛
3ـ چون مأموریتشان ظاهر و باطن اجتماع و درون و برون مردم را شامل می‌شود این علم باید چنین معلوماتی باشد.[7]
و پر واضح است که علمی با چنین شرایطی از عهدۀ بشر قاصر و عاجز بیرون است و تنها منبعی که می‌تواند چنین شرایطی داشته باشد اتصال به غیب و با علم لدنی و حضوری است و الا از علم حصولی که ساخته و پرداختۀ حس و تجربه بشری است چنین چیزی ساخته نیست.
ثالثاً: در پاره‌ای از روایات تصریح شده است که حجج الهی و ائمۀ معصومین(ع) همه علوم را از ناحیۀ خداوند تبارک و تعالی دریافت می‌دارند که درذیل به دو نمونه از این روایات اشاره می‌کنیم:
1ـ حضرت امام رضا(ع) در ضمن حدیث مفصلی در بارۀ امامت فرمود: هنگامی که خدای تبارک و تعالی کسی را (به عنوان امام) برای مردم بر می‌گزیند به او سعۀ صدر عطا می­کند و چشمه‌های حکمت را در دلش قرار می‌دهد و علم را به وی الهام می‌کند تا برای جواب از هیچ سؤالی در نمانده و در تشخیص حق سرگردان نشود.[8]
2ـ حضرت امام صادق(ع) فرموده اند: «کسی که گمان کند که خدا بنده‌ای را حجت خویش در زمین قرار داده، سپس تمام آنچه او به آن نیاز دارد از وی پنهان می‌کند بر خدا افتراء زده است.[9] ملاحظه می‌فرمایید که در روایت اول تصریح دارد به گونه‌ای که علم به امامان الهام می‌شود که از هیچ سؤالی درنمانند و در روایت دوم ظاهر می‌شود که هرکس بگوید که خداوند همه علوم مورد نیاز امام را به او نداده به خدا افتراء زده، بنابراین نیازی به اکتساب نیست.
رابعاً: امامان معصوم(ع) از دوران کودکی از قوۀ قدسیه الهامی برخوردار بوده‌اند و نسبت به همۀ علوم و دانش‌ها مهارت داشته‌اند و در برابر همۀ پرسش‌های مردم که در زمینه‌های گوناگون برای ایشان عرضه می‌شد بدون آنکه به کتب و مأخذی مراجعه کنند بی‌درنگ پاسخ لازم و قانع کننده‌ای را ارائه می‌نمودند. استاد مصباح در این زمینه می‌فرماید: بی‌شک اهل بیت پیامبر(ص) بیش از سایر مردمان از علوم آن حضرت بهره‌مند بودند ولی علوم ائمه اهل بیت منحصر به آنچه از پیامبر اکرم(ص) شنیده بودند نبوده، بلکه ایشان از نوعی علوم غیرعادی نیز بهره‌مند بوده‌اند که به صورت الهام و تحدیث به ایشان افاضه می‌شده است و با چنین علمی بود که بعضی از ائمه اطهار در سنین طفولیت به مقام امامت می‌رسیده‌اند و از همه چیز آگاه بودند و نیازی به تعلم و فراگیری از دیگران نداشتند.[10]
حاصل آن که همۀ علم امامان معصوم(ع) حضوری و لدنی بوده است و از ناحیۀ خداوند تبارک و تعالی به ایشان رسیده یا بواسطۀ پیامبر اکرم(ص) و یا بواسطۀ الهام و یا بواسطۀ تحدیث فرشتگان و نیازمندکسب علوم از دانشمندان بشری نبوده­اند بلکه مشکلات دانشمندان را حل می‌نموده­اند و تاریخ بهترین شاهد بر این مدعاست.
 

[1]. آیت الله مکارم شیرازی، پیام قرآن (دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1377)، ج9، ص119.
[2]. اصول کافی، ج1، ص213.
[3]. آیت الله مکارم شیرازی، پیام قرآن (پیشین) ج9، ص126 ـ 131.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. همان.
[7]. آیت الله مکارم شیرازی، پیام قرآن (پیشین)، ج9، ص115 ـ 116، با مقداری تغییر و تخلیص.
[8]. مجلسی، بحارالانوار، ج26، ص137.
[9]. همان.
[10]. استاد مصباح یزدی، آموزش عقاید (سه جلد در یک جلد) انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، 1378، ص321 ـ 322.

64) آیا پیامبران و امامان(ع) دچار سهو وخطا می‌شوند؟

64) آیا پیامبران و امامان(ع) دچار سهو وخطا می‌شوند؟

ج: الف) خیر، آستان بی‌مثال رسولان حق، از سهو، نسیان، غفلت و خطا منزه است؛ زیرا آنان معصومند و عصمت، هم جنبۀ علمی دارد وهم عملی. عصمت نظیر عدالت نیست (که ملکه‌ای باشد که انسان را از گناه عمدی حفظ کند) بلکه عصمت، انسان را از جهل، خطا، سهو، نسیان، مغالطه در اندیشه و تفکر هم نگه می‌دارد؛ یعنی معصومین(ع) هم در بخش علم، مصون از اشتباه فهمی و هم در بخش عمل، مصون از کار ناروایند.
در افراد متوسط، عصمت علمی احیاناً از عصمت عملی جداست؛ اما هر چه بالاتر رویم، این دو جناح به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوند تا جایی که متحد می‌گردند؛ نظیر فرشتگان که علم شان عین عمل آن هاست و بالاتر از آنها، نظیر صادر اول و از آن بالاتر، ذات اقدس حق که علمش عین عمل است و همان طور که در ملکه علمی مصون است {ما یعزُبُ عَن ربّکَ مِن مِثقَالِ...} (یونس/61)؛
«هیچ چیز در زمین و آسمان، از پروردگار تو مخفی نمی­ماند».
و از جهل، خطا، سهو و نسیان و... معصوم است {وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نسیًّا} (مریم/64)؛ «و پروردگارت هرگز فراموشکار نبوده» در مسائل عملی نیز از هر زشتی مصون است، ستمکار نیست: {وَ لا یَظلمُ ربُّکَ أحدًا} (کهف/49)، زشتکار نیست: {کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکرُوهًا} (اسراء/38)؛ زیرا در آن مرحله، علم، عین قدرت و قدرت، عین علم اوست. پس ملکۀ عصمت، ملکۀ عملی محض نیست؛ چنانکه ملکۀ علمی محض نیز نیست و انبیا عموماً و خاتم الانبیاء(ص) خصوصاً، هم در بخش علم معصومند هم در بخش عمل؛ چون هم قول آنها و گفته شان حجت حق است و هم کار و رفتارشان درراهنمایی خلق خدا به سوی حق و هدف اعلی حجت است.
ب) اگر مراد شما معنای عبارت: {رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أوْ أخْطَأنا}؛ (بقره/286) باشد، به این معنا که چرا رسول اکرم(ص) با آن که مقام عصمت داشتند، درخواست مصونیت از خطا و نسیان می‌کرده اند؟ پاسخش این است که، عصمت ایشان ذاتی نیست؛ بلکه به عصمت خداوند متعال معصوم هستند؛ نه از ناحیۀ خودشان؛ پس صحیح است که از خداوند متعال مصونیتی را درخواست کند که از ناحیۀ خود، ضمانتی نسبت به آن ندارد و خود را در این درخواست، هم آواز مؤمنان سازد.[1]
 

[1]. ر.ک: المیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص445، نشر اسلامی/ تفسیر نمونه، آیةالله مکارم شیرازی و دیگران، ج2، ص294 ـ 299، دارالکتب الاسلامیة / تفسیر موضوعی قرآن مجید، همان، ج9، ص16 ـ 20.

65) اگر پیامبران و امامان(ع) علم غیب داشتند چرا از مسموم شدن و... جلوگیری نکردند؟

65) اگر پیامبران و امامان(ع) علم غیب داشتند چرا از مسموم شدن و... جلوگیری نکردند؟

ج: موضوع علم غیب یکی از بحث‌هایی است که از قدیم الایام بین فلاسفه[1] مطرح بوده است و بعد از اسلام نیز به اوج خود رسید به صورتی که از ائمۀ اطهار(ع) بارها سؤال شده و آن‌ها نیز پاسخ مناسب داده‌اند.[2]
در پاسخ این سؤال ابتدا لازم است به چند نکته اشاره کنیم:
نکتۀ اول: توجه به مفهوم غیب است.
غیب از نظر لغت به معنی پنهان بودن، مخفی و ناپیدا آمده است.[3]
در تعریف آن گفته اند: علم به غیب عبارت است از علم به حوادث و آن چه که واقع می‌شود، به عبارت دیگر مشاهدۀ نظام هستی و رؤیت حقیقت و واقع جهان وجود، بنابراین کسی که به یک حادثۀ غیبی عالم می‌شود، ملکوت جهان هستی و مجموع علل و اسبابی را که بدان حادثه منتهی می‌شود را مشاهده می‌کند، و از راه علم به اجزای علت تامّه، بدان حادثه که معلول ضروری آن است عالم می‌شود.[4]
نکتۀ دوم: نظر قرآن در مورد علم غیب و حدود آن نسبت به خدا و دیگران وقتی آیات قرآن را بررسی می‌کنیم در مورد علم غیب به سه دسته آیات برخورد می‌کنیم:
دسته اول: دسته‌ای از آیات علم غیب را منحصر به خداوند می‌دانند. مانند آیه {وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لایَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ...} (انعام/59)؛ «خزانه‌های غیب نزد اوست و جز او از آن‌ها خبر ندارد.» و آیه {اِنَّمَا الغَیبُ لله...}؛ «غیب [و معجزات] تنها برای خدا [و به فرمان او] است.» (یونس/20) و آیه {وَ ِللهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرْضِ}؛ «و [آگاهی از] غیب [و اسرار نهان] آسمانها و زمین، تنها از آن خداست.» (هود/123) و آیات دیگر...
دسته دوم: آیاتی هستند که علم غیب را از پیامبران و پیامبر اسلام نفی می‌کند. مانند:
آیه {قُل لا أقُولُ لَکمُ‏ْ عِندِى خَزَائنُ اللهِ وَ لَا أعْلَمُ الْغَیْبَ...}؛ «بگو به شما نمی‌گویم خزائن خدا نزد من است ومن (جز آنچه خدا به من بیاموزد) از غیب آگاه نیستیم.» (انعام/50) و آیه {قُل لاأمْلِکُ لِنَفْسىِ نَفْعًا وَ لاضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللهُ وَ لَوْ کُنتُ أعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثرَْتُ مِنَ الْخَیرِْ} (اعراف/188)؛
«بگو من مالک نفع و ضرر خود نیستم مگر آن چه بخواهد اگر غیب می‌دانستم هر آینه خبر زیادی به دست می‌آوردم».
دسته سوم: آیاتی هستند که علم غیب را به صراحت به پیامبران و بندگان شایسته خداوند اثبات می‌کند. مانند: آیه {عَالِمُ الْغَیْبِ فَلایُظْهِرُ عَلىَ‏ غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضىَ‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَینْ‏ِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا} (جن/26)؛
«خداوند به غیب آگاه است و بر غیب خود احدی را جز کسانی که می‌پسندد، از پیامبران، اطلاع نمی‌دهد».
و آیه {... وَ مَا کاَنَ اللهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلىَ الْغَیْبِ وَ لَاکِنَّ اللهَ یجَْتَبىِ مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاءُ...} (آل عمران/179)؛
«همواره خداوند شما را به غیب آگاه نمی‌ساخته ولی از پیامبران خود کسانی را که بخواهد انتخاب می‌کند. [و قسمتی از اسرار نهان را در اختیار او می‌گذارد]».
از مجموع این آیات نتیجه می‌گیریم که مقصود دسته اول و دوم این است که علم غیب مطلق، ذاتاً و اصالتاً مال خداوند است و مالک حقیقی اوست، و غیر او (ملائکه و پیامبران و ائمه(ع)) ذاتاً علم غیب نمی‌دانند (اگر چه از دیگران کامل ترند ولی به هرحال وجودشان محدود به زمان و مکان است.)
و مقصود دسته سوم این است که پیامبران به واسطۀ تعلیم خداوند (وحی، الهام...) از علم غیب آگاهی پیدا می‌کنند.
بنابراین علم غیب اختصاص به خدا ندارد، بلکه بعضی از افراد برگزیده بشری، با تأیید و افاضه پروردگار جهان می‌توانند با عالم غیب ارتباط پیدا کنند.
نکته سوم: علم غیب ائمه(ع) و حدود آن
مرحوم شیخ مفید(ره) در این باره می‌فرماید: ائمه اهل بیت(ع) گاهی از ضمایر مردم خبر می‌دادند. بسیاری از حوادث را قبل از وقوع می‌دانستند. آنان این مزیت را داشتند، لکن دانستن غیب از شرایط امام(ع) نیست، بلکه لطف خاصی است از جانب خدا، که دربارۀ آنان مبذول داشته و اخبارش به ما رسیده است. اما سزاوار نیست این گونه علم را علم غیب را بنامیم. زیرا در مورد کسی می‌توان گفت عالم به غیب است که حقایق جهان هستی را بالذات و بدون استمداد از دیگری مشاهده نماید. اما کسی که به وسیله تعلیمات و افاضات دیگری از بعضی از امور غیب خبردار می‌شود واقعاً علم غیب ندارد و اطلاق این کلمه در خور او نیست. لکن یکی از امتیازات بزرگی که امام بر سایر انسان‌ها دارد این است که در مواقع ضروری با جهان غیب ارتباط پیدا می‌کند و علوم و اطلاعات لازم در اختیارش قرار داده می‌شود.[5]
امام علی(ع) در این باره می‌فرماید: «رسول خدا(ص) هزار در ازعلم به روی من گشود، که از هر دری هزار در باز شده، پس هزار هزار در علم به روی من گشوده شد، به طوری که از گذشته و آینده خبر دارم، از مرگ‌ها و پیش آمدها و طریق قضاوت خبر دارم.»[6]
و این علم به عنوان ارث نبوت به همه امامان شیعه، نسل به نسل،[7] رسیده است و اکنون در اختیار تنها ذخیره پیامبران، «امام زمان (عج)» می‌باشد. و به وسیله همین علم بود که تک تک امامان از حوادث آینده حتی از چگونگی شهادت خود و دیگران و محل شهادت و محل دفن شان خبردار بودند.
 
ارتباط علم غیب و مصلحت
با توجه به سه نکته قبل در این سؤال که چرا پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در زندگی خود از علم غیب استفاده نکردند؟ پاسخ این است که چون پیامبران(ع) و ائمه اطهار(ع) قرار بود از جنس بشر باشند، {قُل اِنَّمَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی اِلَیَّ...}؛ (کهف/109)
«بگو جز این نیست من هم مثل شما از جنس بشر هستم که بر من وحی نازل می‌شود».
و مانند سایر مردم زندگی کنند، در اعمال و معاملات و معاشرات مانند یک بشر عادی بودند، با همین چشم می‌دیدند، با همین گوش می‌شنیدند... بر طبق ظواهر و شواهد داوری می‌کردند، برای معالجه بیماری‌ها به پزشک و در قیمت‌ها به کارشناسان مراجعه می‌کردند... مصائب و حوادثی بر ایشان اتفاق می‌افتاد، با مشکلات مواجه می‌شدند، در جنگ‌ها شکست می‌خوردند، زخمی می‌شدند، مسموم می‌شدند... و چون بنا بود مانند مردم عادی زندگی کنند و مانند یک فرد عادی به ارشاد و هدایت بپردازند و مردم نیز با رغبت و اختیار ایمان بیاورند؛ از علم غیب استفاده نمی‌کردند. لکن اگر موضوع حرام و کار زشتی پیش می‌آمد که ارتکاب آن (و لو از روی سهو) در نظرها قبیح و زشت بود و به مقام امامت و عصمت لطمه میزد، و یا دانستن یک امری برای اثبات امامت لازم می‌شد، از پشتوانه‌های غیبی بهره‌مند می‌شدند.[8]
بنابراین پیغمبر و امام می‌تواند به اذن الهی از حوادث و پیش آمدها و افعال آینده خودش یا دیگران آگاه شود، لکن این گونه علم، مسیر حوادث را تغییر نمی‌دهد و در افعال و اراده‌ها اثر نمی‌گذارد و منشاء تکلیف قرار نمی‌گیرد.
روایات نیز این مطلب را تأیید می‌کندچنان که حسن جهم می‌گوید: به امام رضا(ع) عرض کردم: همانا امیرالمؤمنین(ع) قاتل خود را شناخته بود و می‌دانست در چه شبی و در چه مکانی کشته می‌شود، و چون نعره مرغابی‌ها را در خانه شنید، فرمود: «این‌ها نعره زنانی هستند که نوحه گرانی پشت سر دارند.» و وقتی ام کلثوم به او عرض کرد: کاش امشب در خانه نماز بخوانی و برای نماز جماعت دیگری را بفرستی آن حضرت قبول نکرد، و در آن شب بدون اسلحه در رفت و آمد بود، در صورتی که می‌دانست ابن ملجم او را با شمشیر می‌کشد، اقدام به چنین کاری جایز نیست، امام رضا(ع) فرمود: «آن چه گفتی درست است ولی خود آن حضرت اختیار فرمود که در آن شب مقدرات خدای عزّوجلّ اجرا شود.»[9] و مرحوم علامه مجلسی(ره) در توضیح این روایت می‌گوید: کسی که مقدرات خدا و علل و اسباب آن را نمی‌داند، می‌تواند از آن‌ها دوری و اجتناب ورزد و به اجتناب مکلف شود. اما کسی که به جمیع حوادث و پیش آمدها عالم است، چگونه ممکن است او را به اجتناب و دوری از آن مکلف نمود. اگر چنین تکلیفی ممکن باشد، لازم می‌آید که هیچ یک از مقدرات نسبت به او واقع نشود، پس امامان(ع) ما به جمیع حوادث و بلاهایی که بر آن‌ها واقع می‌شود عالمند و تکلیف هم ندارند که طبق این علم عمل کنند و از آن بلاها اجتناب و دوری کنند، چنان که پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) منافقین را می‌شناختند و از عقاید فاسد آن‌ها آگاه بودند ولی مکلف نبودند که از آن‌ها دوری کنند و با آنان معاشرت و ازدواج ننمایند، یا آن‌ها رابکشند یا طرد کنند (تا زمانی که موجب قتل و طرد از آنان مشاهده نشود) همچنین امیرالمؤمنین(ع) با این که می‌دانست در ظاهر بر معاویه پیروز نمی‌شود و معاویه پس از وی خلافت می‌کند، از جنگیدن با او کوتاهی نفرمود، بلکه نهایت کوشش را به کار برد تا این که شهید گشت. و خود آن حضرت خبر می‌داد که من کشته می‌شوم و پس از من معاویه بر شیعیانم تسلط پیدا می‌کند.
همچنین امام حسین(ع) می‌دانست که اهل عراق با او پیمان شکنی می‌کنند و خود او با اولاد و اصحابش کشته می‌شوند و بارها از این مطلب خبر داده بود ولی از جانب خداوند مکلف نبود به عراق نرود و جان خود را حفظ کند.[10]
به عبارت روشن‌تر دو نوع قضایا وجود دارد: یکی قضایای حتمی الوقوع و دیگری قضایای غیر حتمی.
این نوع قضایا که در مورد شهادت ائمه(ع) مطرح شده است از قضایای حتمیه است و گریز از این نوع قضایا غیر ممکن است.
خلاصه مطالب مطرح شده:
1ـ غیب به معنی پنهان و مستور بودن است و علم به غیب به معنی آگاهی از اسرار مخفی جهان است.
2ـ غیب مخصوص انسان هاست ولی برای خداوند چیزی مخفی نیست.
3ـ علم به غیب خداوند ذاتی است اما علم غیب پیامبران و ائمه(ع) عرضی و به تعلیم خداوند است. بنابراین ائمه(ع) از غیب اطلاع دارند و خبرهای زیادی را از غیب دادند، منتهی علم غیب آن‌ها ذاتی نیست هر وقت از خداوند علم چیزی را بخواهند آن وقت عالم می‌شوند.
4ـ علم غیب از شرایط امامت نیست بلکه موهبتی است که به خاطر شایستگی به آن‌ها داده شده است و ائمه(ع) مکلف نبودند در زندگی عادی از علم غیب استفاده کنند و مرگ کسی را جلو یا عقب ببرند. فقط در مواقع ضروری که مصلحت بوده از غیب استفاده کرده اند؛ و شهادت ائمه(ع) از نوع قضایای حتمیه بوده و اجتناب از آن غیر ممکن می‌باشد.
 

[1]. محمد حسین طباطبایی، نهایة الحکمة (قم، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوازدهم، 1416 ه ق) ص290.
[2]. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمۀ سید جواد مصطفوی (تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل البیت(ع) ج1، ص376.
[3]. دکتر محمد معین، فرهنگ فارسی معین (تهران، امیر کبیر، چاپ چهارم؛ 1360 ه‍‍‍.ش) ج2، ص2456.
[4]. ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت (قم، انتشارات شفق، چاپ 8، 1361 ه‍.ش) ص320 به بعد.
[5]. شیخ مفید، اوائل المقالات (چاپ تبریز) ص38.
[6]. ینابیع الموده، ص88. کلینی، همان، ص392. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص507.
[7]. کلینی، همان کتاب، ص321.
[8]. امینی، همان، ص324.
[9]. کلینی، همان، ص384.
[10]. همان، ص385.

66) پیامبر سخن نمی‌گوید مگر مطابق وحی، آیا این سخن شامل غیر قرآن نیز می‌شود؟

66) پیامبر سخن نمی‌گوید مگر مطابق وحی، آیا این سخن شامل غیر قرآن نیز می‌شود؟

ج: عده‌ای از مفسرین بر این عقیده‌اند که این آیه، با توجه به آیات قبل، شامل تمامی سخنان پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌شود، چه قرآن چه غیر آن. سیوطی از دانشمندان معروف اهل تسنن، روایتی نیز در تأیید این نظریه نقل می‌نماید.[1]
اما بعضی از مفسران اگر چه این آیه را مطلق می‌دانند، یعنی: آیه، هوای نفس را از مطلق سخنان پیامبر(ص) نفی می‌کند، ولی از آنجا که آیه خطاب به مشرکین است و آنان قرآن را دروغ و افترا می‌پنداشتند، معنای آیه را مربوط به قرآن و وحی الهی می‌دانند.[2]
البته علامه طباطبایی(ره) که این مطلب را بیان می‌کند، خود عصمت همه جانبۀ پیامبر(ص) را از آیات بسیاری نتیجه می‌گیرد.
از جمله آیاتی که علامه برای اثبات عصمت مطلق در انبیاء(ع) بر آنها استدلال می‌کند، آیۀ 69 سورۀ نساء است، {وَ مَن یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأوْلَئکَ مَعَ الَّذِینَ أنْعَمَ اللهُ عَلَیهِْم مِّنَ النَّبِیِّنَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشهَُّدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أوْلَئکَ رَفِیقًا}؛
«کسانی که خدا و رسول را اطاعت می‌کنند؛ با کسانی محشورند که خدا بر آنها انعام فرموده یعنی انبیاء، صدیقان، شهداء و صالحان که چه نیکو رفقایی هستند».
همچنین آیۀ 17 سورۀ کهف: {... مَن یهَْدِ اللهِ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضْلِلْ فَلَن تجَِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا}
«کسی که خدا هدایتش کند او دیگر برای همیشه دارای هدایت است».
این آیه دستبرد و ضلالت هر مضل و گمراه کننده‌ای را از مهتدین هدایت خود نفی می‌کند و می‌فرماید: در اینگونه افراد هیچ ضلالتی نیست و معلوم است که پیروی از هوای نفس و گناه نیز نوعی ضلالت و گمراهی است.[3]
 

[1]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج22، ص481.
[2]. ر.ک: ترجمۀ البیان، نشر بنیاد علامه طباطبایی، ج19، ص50.
[3]. ر.ک: ترجمۀ المیزان، ج2، ص200 ـ 208، نشر جامعۀ مدرسین.

67) چرا خداوند به پیامبر دستور داد از آیین حضرت ابراهیم(ع) پیروی کند؟

67) چرا خداوند به پیامبر دستور داد از آیین حضرت ابراهیم(ع) پیروی کند؟

با توجه به اینکه برخی از پیامبران اولوالعزم، چون حضرت موسی و عیسی‘ نسبت به حضرت ابراهیم(ع)، از نظر زمانی به پیامبر اسلام(ص) نزدیکتر بودند؛ چرا خداوند به پیامبر اکرم(ص) دستور داده، که از آیین حضرت ابراهیم پیروی کنند. (نحل/123)
{ثُمَّ أوْحَیْنَا إِلَیْکَ أنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَ مَا کاَنَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ}؛
«به تو نیز وحى کردیم که: از آیین حنیف ابراهیم پیروى کن که او از مشرکان نبود».
ج: الف) دین خدا یکی و آن تسلیم شدن در برابر خداوند باری تعالی است. اساس این تسلیم، حضرت ابراهیم(ع) بوده و یهودیت و نصرانیت دو شعبه از شعب کمال اسلامند.[1] و تبعیت از اصل، نیکوتر از تبعیت از نوع است.
ب) دین حضرت ابراهیم(ع) امّ الادیان است.[2]
ج) قداست حضرت ابراهیم(ع) به قدری است که امّت اسلام مأمور شدند از مکانت وی پیروی کنند.[3]
علاوه بر موارد ذکر شده: کسانی نزدیک به پیامبری که دین و کتاب دارد هستند که در تبعیت از حق، با او مشارکت می‌کنند و پیامبر اکرم(ص) و مؤمنان، از این حیث به ابراهیم(ع) نزدیکترند؛ چون {إِنَّ أوْلىَ النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هَاذَا النَّبىِ‏ُّ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ اللَّهُ وَلىِ‏ُّ الْمُؤْمِنِینَ}؛ (آل عمران/68)
«سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند همچنین) این پیامبر و کسانیکه (به او) ایمان آورده­اند و خداوند ولی و سرپرست مومنان است».
 

[1]. المیزان، علامه طباطبایی، ج3، ص290و291، نشر اعلمی.
[2]. تنزیه انبیا از آدم تا خاتم، آیت الله معرفت، ص116، انتشارات نبوغ.
[3]. تفسیر موضوعی، آیت الله جوادی آملی، ج6، ص468، رجاء.

68) بازخوانی داستان حضرت خضر و حضرت موسی(ع) در قرآن

68) بازخوانی داستان حضرت خضر و حضرت موسی(ع) در قرآن

در داستان حضرت خضر(ع) کار حضرت خضر که کودکی را می‌کشد و می‌فرماید: {وَ أمَّا الْغُلامُ فَکاَنَ أبَوَاهُ مُؤْمِنَینْ‏ِ فَخَشِینَا أن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَ کُفْرًا} (کهف80)؛
«که این کودک در آینده فردی ظالم و بی‌ایمان می‌شود پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم آن داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد.»؛ آیا قصاص قبل از جنایت نیست؟ چگونه این عمل ایشان توجیه می‌شود؟
ج: دانشمندان در این مورد چند پاسخ بیان کرده اند:
1ـ جهان دارای دو نظام و برنامه است: «نظام تکوینی» و «نظام تشریعی» این دو نظام در اصول کلی، و از این جهت که هر دو انسان را به سمت کمال می‌برد، با یکدیگر هماهنگند، ولی گاهی در برخی جزئیات از هم جدا می‌شوند.
خداوند متعال برای این که انسان راه تکامل را بپیماید، از نظر تکوین قوانین و مقرراتی که برای او قرار داده، در حالی که از نظر نظام تشریع نمی‌توانیم همۀ آن‌ها را در چارچوب قانون شرعی قراردهیم؛ مثلاً گاهی خداوند نعمتی را از انسان به خاطر ناسپاسی می‌گیرد، مثلاً شکر اموال را بجا نیاورده، اموالش در دریا غرق می‌شود، یا شکر سلامتی را بجا نیاورده خداوند سلامتی را از او می‌گیرد، اما از نظر قوانین و دستورات شرعی (نظام تشریع) کسی حق ندارد به خاطر ناسپاسی اموال دیگری را نابود کند یا سلامتی او را تبدیل به بیماری نماید.
یا این که خداوند در نظام تکوین گاهی برای آزمایش بندگان، آن‌ها را به بلا و سختی و ازبین رفتن اموال و نفوس مبتلا می‌نماید تا معلوم شود چه اشخاصی دربرابر حوادث صابر و شکیبا هستند؛ اما از نظر قانون شرعی هیچ پیامبر و امامی حق ندارد، اموال و نفوس و ثمرات را از بین ببرد تا مردم آزمایش شوند.
داستان خضر نبی نیز همین گونه است؛ از نظر قانون تشریع کسی حق ندارد نوجوانی را به خاطر گناهی که در آینده ممکن است انجام دهد مجازات کند و بکشد، و این کار، کار زشت و نادرستی است؛ چنان که حضرت موسی(ع) خضر را از این کار منع کرد و فرمود:
{قَالَ أقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةَ بِغَیرِْ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیًْا نُّکْرًا}؛
«آیا انسان پاکی را بی آن که قتلی کرده باشد، کشتی؟ براستی کار زشتی انجام دادی» (کهف/74)
اما از نظر «نظام تکوین الهی» هیچ مانعی ندارد که خداوند کسی مانند خضر را مأمور نماید شخصی را بکشد، چرا که وجودش در آینده ممکن است خطرات بزرگی به بار آورد؛ همان گونه که گاهی خداوند جان این گونه اشخاص را حفظ می‌کند، چرا که وجود آنان دارای مصالحی مانند آزمایش و امتحان وامثال آن است. و تفاوت عمر حضرت موسی و خضر در همین جاست.
خداوند متعال در این جهان گروهی مانند پیامبران، امامان و علمای راستین را مأمور پیاده کردن نظام تشریع، و گروهی مانند فرشتگان و یا بعضی انسان‌ها همچون خضر را مأمور پیاده کردن نظام تکوین نموده است. به تعبیر دیگر گروهی از مأموران الهی مانند خضر در این عالم مأمور به باطنند و گروهی مانند حضرت موسی مأمور به ظاهر، آن‌ها که مأمور به باطنند ضوابط، اصول و برنامه‌ای مخصوص به خود دارند، همان گونه که مأموران به ظاهر برای خود اصول و ضوابط خاصی دارند.
البته هیچ یک از آنان نمی‌تواند خودسرانه اقدامی انجام دهد، لذا حضرت خضر(ع) در جواب حضرت موسی(ع) فرمود: {وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أمْرِى}؛ (کهف/82)
«من آن (کارها) را خودسرانه انجام ندادم».
بلکه طبق یک برنامه الهی و ضابطه‌ای که به من داده شده است گام برمی‌دارم. و این که می‌بینیم حضرت موسی تاب تحمل کارهای خضر را نداشت، به خاطر همین بود که خط مأموریت او از خط مأموریت خضر جدا بود، لذا هربار مشاهده می‌کرد گامش برخلاف ظواهر قانون است فریاد اعتراضش بلند می‌شد؛ ولی خضر با خونسردی به راه خود ادامه می‌داد.[1]
در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که آن پسر کافر بود و پدر و مادرش مؤمن بودند.[2]
2ـ لفظ غلام که در قرآن آمده است به معنی جوان است و بر کودک، طفل و صبی اطلاق می‌شود. بنابراین دلیلی وجو ندارد که مقتول کودک بوده است؛ بلکه شواهدی در روایات هست که بالغ و مکلف بودن اورا تأیید می‌کند. مثلاً:
از این که پدر و مادرش مؤمن بوده‌اند ولی او کافر، معلوم می‌شود که آن پسربه سن بلوغ رسیده و از ایمان به خدا برگشته و مرتد بوده است، وجزای مرتد قتل است اما حضرت موسی از ارتداد آن بی‌خبر بوده است.[3]
3ـ گفته شده آن پسر به سن بلوغ رسیده بود و در زمین فساد می‌کرد و کارهای زشتی مرتکب می‌شد که جزایش کشتن بود و حضرت خضر از مفسد بودن او باخبر بود به همین جهت او را کشت، چنان که قرآن یکی از کیفرهای مفسد فی الارض را کشتن شمرده است:
{إِنَّمَا جَزَؤُاْ الَّذِینَ یحَُارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فىِ الْأرْضِ فَسَادًا أن یُقَتَّلُواْ...} (مائده/33)[4]
«کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ بر میخیزند و اقدام به فساد در روی زمین میکنند فقط این است که اعدام شوند...».
 

[1]. ر.ک: تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج12، ص506 ـ 509، دارالکتب الاسلامة.
[2]. ر.ک: تفسیر نورالثقلبن، الحویزی، ج3، ص285، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
[3]. ر.ک: الفرقان فی تفسیر القرآن، محمد الصادقی، ج15 ـ 16، ص165 ـ 166، انتشارات فرهنگ اسلامی.
[4]. ر.ک: الفرقان، همان، / التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج21 ـ 22، ص137، دارالکتب الاسلامیة.

69) برهانی که حضرت یوسف(ع) دید چه بود؟

69) برهانی که حضرت یوسف(ع) دید چه بود؟

ج: قرآن کریم در ماجرای داستان حضرت یوسف(ع) با تعبیر پرمعنایی سخن گفته است: {وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْلا أن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ}؛ (یوسف/24)
«آن زن [همسر عزیز مصر] قصد او را کرد و او [یوسف(ع)] نیز ـ اگر برهان پروردگار را نمی‌دید ـ قصد وی را می‌نمود».
بنابراین، تصمیم حضرت به شرطی مشروط بود که حاصل نمی‌شد؛ یعنی عدم وجود برهان پروردگار، و این امر نه تنها با مقام عصمت و تقوای ایشان منافات نداشته، بلکه توضیح و بیان مقام والای اوست. طبق این تفسیر، از حضرت هیچ حرکتی که نشانۀ تصمیم بر گناه باشد سرنزده است؛ بلکه در دل هم تصمیم نگرفته است.
مأمون، خلیفۀ عباسی از امام رضا(ع) پرسید: «آیا شما نمی‌گویید پیامبران معصومند؟» امام فرمود: «آری» گفت: «پس تفسیر این آیه قرآن چیست؟: {وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلا...} امام فرمود: «همسر عزیز بر کامجویی از یوسف تصمیم گرفت و حضرت یوسف(ع) نیز اگر برهان پروردگارش را نمی‌دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم میگرفت؛ ولی او معصوم بود و معصوم، هرگز قصد گناه نمی‌کند و به سراغ گناه هم نمی‌رود.» مأمون [از این پاسخ لذت برد] و گفت: «آفرین بر تو! ای اباالحسن!»[1]
بر اساس این روایت، تحقق شرط، یعنی ندیدن برهان رب از طرف حضرت یوسف(ع) محال است. بنابراین تحقق مشروط، یعنی تصمیم بر گناه نیز از طرف ایشان محال خواهد بود.[2] و آن حضرت اشتباه و گناهی مرتکب نشده است.
«برهان» مصدر «بره» به معنای سفید شدن است، و به هرگونه دلیل محکم و نیرومند که موجب روشنایی مقصود شود و همیشه مقتضی صدق باشد، گفته می‌شود.[3]
حضرت یوسف با دیدن دلیل روشن الهی هیچ گونه قصد و تصمیمی بر گناه نگرفت. در این که «برهان ربّه» چیست و مصداق از این دلیل روشن الهی کدام است، تفسیر‌های متعددی ارائه شده که برخی از آن‌ها چنین است:
1ـ علم و ایمان و تربیت انسانی و صفاتی برجسته در حضرت یوسف؛
2ـ آگاهی حضرت یوسف به حرمت زنا؛
3ـ مقام نبوت و عصمت آن حضرت؛
4ـ یک نوع امداد و کمک الهی که به خاطر کارهای نیکش در این لحظه حساس به سراغ او آمد. گرچه قرآن «برهان ربّه» را توضیح نداده است، با توجه به آیۀ {... وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنىّ‏ِ کَیْدَهُنَّ أصْبُ إِلَیهِْنَّ وَ أکُن مِّنَ الجَْاهِلِیْنَ...} (یوسف/33)؛ «واگر نیرنگ آنان را از من باز نگردانی، به سوی آنان خواهم گرایید واز نادانان خواهم شد.» معلوم می‌شود، برهان از قبیل علم است و آن هم نه از علوم متعارف و آگاهی از حسن و قبح کارها و مصلحت و مفسدۀ آن‌ها، چون این نوع علم با گناه قابل جمع است و شاهد آن آیۀ 23 سورۀ جاثیه {أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ}؛
«آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده است...».
و آیه 4 سوره نمل است {إِنَّ الَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَیَّنَّا لهَُمْ أعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُون‏}؛
«کسانی که به آخرت ایمان ندارند اعمال «بد» شان را برای آنان زینت می‌دهیم به طوری که سرگردان می‌شوند».
بلکه علم و یقین شهودی است که خداوند به بندگان مخلص عطا می‌کند، که با وجود چنین علمی نفس انسانی به گناه میل پیدا نمی‌کند و چنین علمی منشأ عصمت پیامبران است.[4]
 

[1]. تفسیر نورالثقلین، حویزی(ره)، ج2، ص421، ذیل آیۀ 23، سورۀ شریفه یوسف، نشر اسماعیلیان.
[2]. ر.ک: تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج9، ص370، دارالکتب الاسلامیة/تفسیر المیزان، علامه طباطبایی(ره)، ج11، ص130، مؤسسه للمطبوعات، بیروت. تفسیر موضوعی قرآن، تنزیه انبیا، آیت الله محمد هادی معرفت، ص283، نشر بلوغ.
[3]. مفردات، راغب، مادۀ بره.
[4]. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج11، ص129، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج9، ص373، دارالکتب الاسلامیة.

70) آیا درخواست شفاعت از انبیاء و اولیا شرک است؟

70) آیا درخواست شفاعت از انبیاء و اولیا شرک است؟

در آیه 64 از سوره نساء خداوند درباره پیغمبر اکرم(ص) می­فرماید: {وَ لَوْ أنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا}؛ «اگر هنگامى که مرتکب گناهی شدند به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى‏کرد خدا را توبه‌پذیر و مهربان مى‏یافتند».
این آیه‌ی شریفه قبل از آل سعود بالای ضریح پیغمبراکرم(ص) نوشته شده که همگان آن را میدانند. با وجود این آیه‌ی شریفه و آیه ی35 از سوره مائده: {یَأیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جَاهِدُوا فىِ سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ}‏؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیله‏اى براى تقرب به او بجوئید! و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید!» دلالت دارد بر جواز توسل به پیامبر اکرم(ص) و سایر اسباب مغفرت و تقرب به خداوند، با وجود این روایت چگونه وهابی‌ها توسل ودر خواست و دعا از میّت را شرک می‌دانند؟
و همین که بگویند یا رسول الله(ص)، یا علی بن ابیطالب(ع) و یا امام حسین(ع) در حق من دعا کنید. می‌گویند: شما مشرک شدید؟
ج: در جواب می‌گوییم این کار اصلا شرک نیست، زیرا مشرک کسی است که مشرک در ذات یا در صفت خدا باشد، یا مشرک در ربوبیت یا در عبادت باشد، این کدام شرک است؟
هیچ کدام از اینها تطبیق نمی‌کند؛ زیرا پیغمبر اکرم(ص) و ائمه(ع) را نه خالق می‌دانیم و نه مدبّر و مربّی، و نه آنها را پرستش میکنیم، بلکه انسانهای والا می­دانیم که دعایشان در پیشگاه خداوند مستجاب می‌شود واین کجایش شرک است؟ اگر واقعا این کار شرک باشد، پس در حال حیاتشان نیز شرک است، زیرا اگر چیزی ماهیتش شرک شد، حیات و ممات در آن موثر نیست درحالکه شما دعا در حال حیات را شرک نمی‌دانیدو نمونه‌های فراوانی از طلب دعا ازحضرت رسول اکرم(ص) در کتب صحاح اهل سنت وجود دارد، ترمذی در کتابش که از صحاح سته است و نزد اهل سنت از اعتبار خاصی برخوردار است، از عثمان بن حنیف که یکی از صحابه جلیل القدر پیامبر اکرم(ص) است نقل می‌کند: مرد نابینایی نزد پیامبر(ص) آمد و از حضرت تقاضاکرد که از خداوند بخواهد بینایی‌اش را به اوبرگرداند.
حضرت به او فرمود: اگر بخواهی دعا می‌کنم، اما اگر صبر کنی برای تو بهتر است. گفت: من می‌خواهم چشمان نابینایم شفا پیدا کند، حضرت فرمودند: که برو وضو بگیر و داخل مسجد شو واین دعا را بخوان «اللهم اِنّی اسئلک و اَتوجّه الیکَ بنبّک محمد نبی الرحمة»؛ یعنی خدایا، از تو درخواست می‌کنم و به وسیله پیامبرت، به تو تقرب می‌جویم»در ادامه دعا آمده است: «یا محمد، انّی توجَّهتُ بکَ الی ربّی فی حاجتی هذة لتقضی لی اللهم فشفّعه فیّ؛ یعنی خدایا من که محمد را واسطه قرار دادم برای شفای چشمم، شفاعت اورا در حق من بپذیر.[1]
در این دعایی که پیامبر اکرم(ص) به نابینا تعلیم کرد، او متوسل به شخص پیامبر(ص) و به حق و مقام او شد یعنی شخصیت پیامبر(ص) را بین خود و خدا واسطه قرار داد و گفت: خدایا به خاطر این شخصیت، دعای بنده ات را مستجاب کن.
آیا خطاب یا محمد(ص) شرک است؟ وحال آنکه خود پیامبر(ص) تعلیم می‌کند این دعا را؟
در این روایت هر انسان منصف و آشنا به قواعد عرب می‌داند که مرد متوسل به شخصیت پیامبر و منزلت و قداست آن حضرت شد و پیامبر(ص) را واسطه قرار داد و گفت به حق ایشان دعای مرا مستجاب کن.
متأسفانه آنان درصدد توجیه این حدیث صحیح بر می‌آیند و می‌گویند در اینجا کلمه دعا مقدر است «اللهم انّی اسألک و اتوجّه إلیک بنبیّکَ، ای بدعاء نبیّک، اللهم یا محمد انّی اتوجه الیک الی ربّی، یعنی أتوجّه بد عائک» مگر پیامبر(ص) نمی‌توانست دعا را در اینجا بیاورد؟
عثمان بن حنیف می‌گوید این مرد رفت، نمازو دعا را خواندآنگاه نزد پیغمبر اکرم(ص) بازگشت، کانّه این مرد نابینا نبوده است سپس عثمان بن حنیف مطلب دیگری را نقل می‌کند و می‌گوید در زمان عثمان، خلیفه سوم، مردی کراراً حضوراو می‌رفت، ولی عثمان او را تحویل نمی‌گرفت. آنگاه سراغ من آمد و گفت گرفتارم، هر موقع پیش خلیفه می‌روم، او تحویلم نمی‌گیرد، من گفتم این دعا را بخوان، گره از کارت باز خواهد شد، او از من سوال کرد که این دعا را چه کسی گفته است؟
عین جریان را برای او نقل کردم، این مرد بیست سال بعد از رحلت رسول اکرم(ص) دو رکعت نماز و به دنبالش دعایی که حضرت تعلیم نابینا کرده بود خواند، سپس پیش خلیفه رفت او تحویلش گرفت ونیازش برطرف شد، آنگاه خدمت عثمان بن حنیف آمد و جریان را شرح داد.
آنان که می‌گویند شفاعت از آن خداست، چنانچه آیه 44 از سوره زمر دلالت دارد {قُل ِللهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا لَّهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون}؛ بگو تمام شفاعت از آن خداست به سوی او بازمی گردانند. با این حال چطور شما از انبیاء و ائمه معصومین(ع) طلب شفاعت می‌کنید؟
می گوییم این آیه شریفه بیان می‌کند که حق شفاعت از آن خداست، نه اینکه خداوند شفیع باشد زیرا خداوند بالاتر از این است که شفیع باشد، خدا این حق را دارد در چار چوبی خاص برای بعضی اجازه شفاعت بدهد مانند انبیاء، اولیاء، علماء، شهدا و....
 

[1]. ترمذی، سنن ج5، ص229.

71) معجزه و کرامت چه تفاوتی باهم دارند؟

71) معجزه و کرامت چه تفاوتی باهم دارند؟

ج: معجزه امر خارق العاده است که از طرف خدا است و به همین دلیل دارای دو نشانه است.
 اول: مغلوب هیچ عامل قویتری واقع نمی‌شود و هیچ نفس قدرتمندی نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد.
دوم: معجزه قابل تعلیم و تعلم نیست، نه با درس نظری به دست می‌آید و نه با ریاضت عملی؛ بلکه موهبتی الهی است. اما سحر یا تصرفات مرتاضان با روشهای نظری و عملی قابل تعلم و تحصیل است.[1]
امور خارق العاده یا معجزه است که همراه نبوت یا امامت می‌باشد و یا کرامت است که بدون ادعاست، معجزات همراه ادعای نبوت اختصاص به پیامبران دارد (معجزه به معنای خاص) و معجزات همراه ادعای امامت، به امامان(ع) اختصاص دارد (معجزه به معنای عام)؛ بنابراین؛ معجزه‌ها تنها از پیامبران صادر نمی‌شود؛ بلکه از امامان(ع) هم صادر می‌شود و یکی از دلایل امامت آنها محسوب می‌شود.[2]
تردیدی نیست که بین معجزات پیامبران و ائمه(ع)، شباهت‌های فراوانی وجود دارد، بلکه تفاوتی بین این دو نیست، زیرا اعجاز، دلیل قدرت بر ولایت تکوینی است. منظور از ولایت تکوینی آن است که کسی بتواند به فرمان و اجازۀ خداوند، در جهان آفرینش تصرف کند، و بر خلاف عادت و جریان طبیعی، حوادثی را به وجود آورد. برای مثال بیماری که پزشکان از علاج آن عاجزند، شفا دهد؛ یا مرده‌ای را زنده کند. از قرآن مجید و روایات به خوبی ولایت تکوینی برای ائمه ثابت می‌شود؛ که به دو نمونه از آن اشاره می‌شود:
الف) هنگامی که سلیمان(ع) به اطرافیان خویش خطاب کرد و فرمود: کدام یک از شما، تخت بلقیس را پیش از آن که خودش بیاید، برای من حاضر می‌کند: {قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أنَا ءَاتِیکَ بِهِ قَبْلَ أن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبىّ}‏ِ؛ (نمل/40)؛
«آن کس که به چیزی از علم کتاب آگاه بود، گفت که من پیش از آن که چشم برهم زنی، تخت را به این جا آرم؛ پس سلیمان چون تخت را در نزد خود مشاهده کرد گفت: این از فضل خدای من است».
قرآن نام این فرد را بیان نکرده، لکن در روایات آمده که او عاصف بن برخیا، وزیر و وصی سلیمان بوده است. امام باقر(ع) فرموده اند: «همانا اسم اعظم الهی، هفتاد و سه حرف است، و عاصف تنها یک حرف از آن را در اختیار داشت، که خدا را به آن اسم خواند؛ در نتیجه زمین در هم پیچیده شد، و به یک چشم برهم زدن، تخت را حاضر کرد، در حالی که در نزد ما هفتاد و دو اسم از اسمای اعظم الهی است، و یک اسم مخصوص خداست که کسی به آن علم ندارد».[3]
روایات در این مورد فراوان است که ائمه(ع) به هفتاد و دو اسم اعظم الهی آگاهند؛ بنابراین، قدرت آن‌ها بر تصرف در عالم هستی و انجام اموری که دیگران از آن عاجزند، به مراتب از عاصف وزیر سلیمان بیش‌تر است. در آیه 43سورۀ رعد آمده است: {قُلْ کَفَى‏ بِاللهِ شَهِیداً بَیْنىِ وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَاب‏}؛
«بگو گواه بین من و شما [کفار]، خدا و کسی که در نزد او علم همه کتاب است، کافی خواهد بود».
کسی که در نزد او همۀ علم کتاب است، علی(ع) می‌باشد، و در روایات، جز به آن حضرت وفرزندان او از امامان منطبق نشده است. امام باقر(ع) فرمود: «خداوند در این آیه، ما اهل بیت پیغمبر(ص) را قصد کرده است و علی بعد از پیغمبر، نخستین و بهترین فرد ما است».[4]
ب) ابن شهر آشوب از علی بن یقطین روایت کرده که هارون الرشید، مردی ساحر را طلب کرد که در مجلس کاری کند که حضرت امام موسی بن جعفر(ع) شرمنده شود، آن مرد هم قبول کرد. هارون جلسه‌ای ترتیب داد و از حضرت دعوت نمود؛ هنگامی که سفره انداختند و غذا حاضر شد، خادم حضرت هنگامی که می‌خواست قرص نان را در جلوی حضرت گذارد، با سحری که آن مرد نمود، نان از دست او می‌پرید؛ هارون و اطرافیان او از این کار خیلی خوشحال شدند. حاضران همه خندیدند؛ در این موقع حضرت موسی بن جعفر(ع) اراده نمود که آن فرد خبیث را به مکافات عمل خود برساند؛ از این رو به صورت شیری که روی پرده بود اشاره کرد و فرمود: ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر؛ در یک لحظه آن صورت، به شکل شیری قوی درآمد و آن مرد ساحر را قطعه قطعه نمود و او را طعمۀ خود قرار داد. هارون از حضرت خواهش کرد که از صورت شیر بخواهد که آن مرد را برگرداند. حضرت فرمود که اگر آن چه عصای موسی(ع) از طناب‌ها و ریسمان‌های ساحران بلعید، برگردانده بود، این صورت را نیز برمی‌گرداند.[5] از این روایت که سند آن هم صحیح است، به خوبی استفاده می‌شود، همان گونه که حضرت موسی(ع) ولایت تکوینی داشت، و به اجازۀ خدا عصا می‌انداخت و به صورت اژدها می‌شد، و سحر ساحران را می‌بلعید، حضرت موسی بن جعفر(ع) نیز ولایت تکوینی داشت.
بنابراین در مورد ائمه(ع) نیز تعبیر معجزه مناسب‌تر است تا کرامت، از این رو علمای بزرگ نیز تعبیر به معجزه می‌کنند، مانند شیخ حرّ عاملی، در کتاب «اثبات الهدی» و شیخ عباس قمی در «منتهی الامال» و...
 

[1]. ر.ک: راه و راهنما شناسی، محمد تقی مصباح یزدی، قم، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1376، ص58 ـ 62، بحث حقیقت معجزه.
[2]. ر.ک: راه و راهنماشناسی، استاد مصباح یزدی، ص61، مؤسسه پژوهشی و آموزشی امام خمینی.
[3]. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی(ره)، ج15، ص405، نشر دارالکتب الاسلامیة.
[4]. تفسیر صافی، مرحوم فیض کاشانی، ج3، ص77.
[5]. مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص299، نشر مؤسسه انتشارات علامه.

72) چرا بیشتر پیامبران از مناطق آسیایی انتخاب شده‌اند؟

72) چرا بیشتر پیامبران از مناطق آسیایی انتخاب شده‌اند؟

ج: اولاً دلیل خاصی وجود ندارد که ظهور انبیا(ع) اختصاص به مناطق خاصی داشته است؛ چنان که در قرآن کریم آمده است که هر قوم و امتی پیامبری داشته است؛
{وإنْ مِن أمَّةٍ إلا خَلافِیهَا نَذِیرٌ}؛ (فاطر/24)
«هر امتی در گذشته انذار کننده‌ای داشته است».
{وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فىِ کُلّ‏ِ أمَّةٍ رَّسُولاً أنِ اعْبُدُواْ اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ فَسِیرُوا فىِ الْأرْضِ فَانظُرُواْ کَیْفَ کاَنَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِین‏َ} (نحل/36)
«ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که: «خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید!» خداوند گروهى را هدایت کرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت پس در روى زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیب‏کنندگان چگونه بود».
طبق روایات عدد پیامبران 124 هزارنفر است. که از خیلی از آنان در قرآن یا کتاب‌ها نامی به میان نیامده است؛
{وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کلََّمَ اللهُ مُوسىَ‏ تَکْلِیمًا} (نساء/164)؛
«و پیامبرانى که سرگذشت آنها را پیش از این، براى تو باز گفته‏ایم و پیامبرانى که سرگذشت آنها را بیان نکرده‏ایم و خداوند با موسى سخن گفت. (و این امتیاز، از آن او بود».
بنابراین احتمال دارد در هر ملتی پیامبری بوده باشد که ما از آن اطلاع نداریم؛ چنان که از حضرت علی(ع) روایت شده است: «خداوند پیامبری سیاه پوست مبعوث کرد، هرچند شرح سرگذشت او را در قرآن بیان نکرده است».[1]
ثانیاً: اگرچه غالب پیامبران به ویژه پیامبران اولوالعزم از مشرق زمین مخصوصاً شرق میانه برخاستند؛ ولی این جای شگفتی نیست؛ زیرا از سویی این منطقه گهوارۀ تمدن انسانی است؛ تمدن مصر باستان که قدیمی‌ترین تمدن شناخته شده جهان است و تمدن بابل در عراق و تمدن یمن، در جزیرة العرب و همچنین تمدن ایران و شامات همه نمونه تمدن‌های معروف بشری هستند. از سوی دیگر رابطۀ نزدیکی میان تمدن انسانی و ظهور پیامبران بزرگ است؛ زیرا انسان‌های متمدن، نیاز زیادتری به آیین‌های الهی دارند، تا هم قوانین حقوقی و اجتماعی را تضمین کرده، جلوی تعدیات و مفاسد را بگیرد و هم فطرت الهی آنان را شکوفا سازد.
اقوام وحشی یا نیمه وحشی، آمادگی زیادی برای پذیرش مذاهب ندارند و اگر هم مذهب را پذیرا شوند، قدرت نشر آن را ندارند؛ ولی هنگامی که مذهب در مراکز تمدن آشکار شود، به سرعت به علت رفت و آمد نشر پیدا می‌کند، به علاوه وسایل نشر هرچه باشد، در این مراکز بیشتر است. در بدو اسلام نیز اگرچه برخی از قبایل وحشی بودند ولی از مکه که در واقع مرکزی بوده که در اطراف آن، بقایای پنج تمدن معروف بزرگ وجود داشته و مکه نسبت به آن‌ها مانند مرکز دایره حساب می‌شده است؛ ظهور کرد و به سرعت تمدن‌های اطراف رادر خود ذوب کرد.[2]
افزون بر آن قرآن کریم نیز چون یک کتاب تاریخی نیست و هدفش هدایت انسان به سوی کمال و سعادت است، از داستان‌های زندگی انبیاء کمک گرفته و عبرت‌های تاریخ را گوشزد می‌کند و در این داستان‌ها تنها به نام و زندگی انبیایی اشاره دارد که نکته‌های مهم آموزنده در زندگی‌شان بوده و برای مردم جزیرة العرب (عربستان) شناخته شده بودند. از این روست که می‌بینیم پیامبرانی که از آنان نام برده شده، بیشتر در منطقۀ خاورمیانه بوده­اند.
 

[1]. مجمع البیان، علامه طبرسی، مجلد 5، جزء24، ص217، منشورات دارالمکتبة الحیاة.
[2]. پیام قرآن، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج7، ص367، دارالکتب الاسلامیة.

73) چند معجزه پیامبر اکرم(ص) در قرآن آمده است؟

73) چند معجزه پیامبر اکرم(ص) در قرآن آمده است؟

ج: قرآن برای بیان معجزات پیامبران یا از این واژه‌ها استفاده کرده است:
1ـ «آیه»: (اعراف/106 ـ 108):
{قَالَ إِن کُنتَ جِئْتَ بَِایَةٍ فَأتِ بهَِا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ * فَألْقَى‏ عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِینٌ * وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ}؛
«گفت: اگر راست مى‏گویى و معجزه‏اى به همراه دارى، آن را بیاور. عصایش را انداخت، اژدهایى راستین شد. و دستش را بیرون آورد، در نظر آنان که مى‏دیدند سفید و درخشان بود».
2ـ «بیّنه»: (اعراف/73):
{قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هذِهِ ناقَةُ اللهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوها تَأکُلْ فی‏ أرْضِ اللهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأخُذَکُمْ عَذابٌ ألیمٌ}؛
«از جانب خدا براى شما نشانه‏اى آشکار آمد. این ماده شتر خدا، برایتان نشانه‏اى است. رهایش کنید تا در زمین خدا بچرد و هیچ آسیبى به او نرسانید که عذابى دردآور شما را فرا خواهد گرفت».
3ـ «برهان» (قصص/32):
{اُسْلُکْ یَدَکَ فىِ جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیرِْ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّکَ إِلىَ‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ}؛
«دست خود در گریبان ببر تا بیرون آید سفید بى‏هیچ آسیبى. و تا از وحشت بیارامى دست خود در بغل کن. این دو (معجزۀ عصی و ید بیضا) از جانب پروردگارت حجتهاى تو براى فرعون و اطرافیان اوست، که آنان مردمى نافرمانند».
و یا به بیان مصادیق معجزات پرداخته است. (اسرا/87):[1]
{قُل لَّئنِ‏ِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أن یَأتُواْ بِمِثْلِ هَاذَا الْقرآن لایَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا}؛
«بگو: اگر جن و انس گرد آیند تا همانند این قرآن را بیاورند نمى‏توانند همانند آن را بیاورند، هر چند که یکدیگر را یارى دهند».
بیشتر معجزاتی که قرآن به آنها اشاره فرموده، مربوط به پیامبران پیشین است؛ اما در مورد معجزات پیامبراسلام(ص)، قدر مسلم و بر اساس نظر بیشتر مفسران، قرآن به سه نوع از آنها اشاره کرده که عبارتند از:
1ـ شقّ القمر که در اولین آیه از سوره قمر به آن اشاره شده است.
{اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ}؛
«قیامت نزدیک شد و ماه دو پاره گردید».
این آیه، به معجزه {انْشَقَّ الْقَمَرُ} که قبل از هجرت در مکه بر اساس پیشنهاد مشرکان مکه انجام شد، اشاره می‌کند.[2]
طبق روایات مشهور که بعضی ادعای تواتر آن نیز کرده‌اند، مشرکان نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر راست می‌گویی و تو پیامبر خدایی ماه را برای مـا دو پاره کن! فرمود: اگر این کار را کنم ایمان می­آورید؟ عرض کردند آری و آن شب، شب چهاردهم ماه بود. پیامبر(ص) از پیشگاه پروردگار تقاضا کرد آنچه را خواسته‌اند به آنها بدهد. ناگهان ماه دوپاره شد و رسول الله(ص) آنها را یک یک صدا می­زد و می‌فرمود: ببینید.
2ـ معراج که در اولین آیه از سوره اسراء (بنی اسرائیل):
{سُبْحَانَ الَّذِى أسْرَى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلىَ الْمَسْجِدِ الْأقْصَا الَّذِى بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنرُِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ}؛
«منزه است آن خدایى که بنده خود را شبى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى که گرداگردش را برکت داده‏ایم سیر داد، تا بعضى از آیات خود را به او بنماییم، هر آینه او شنوا و بیناست».
و آیه 7 و 8 سوره نجم:
{ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * ‏فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‏ِ أوْ أدْنىَ‏}؛
«سپس نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شد تا این که فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود».
به آن اشاره شده است.[3]
3ـ قرآن خود از جمله معجزاتی است که در بسیاری از آیات از جهات مختلفی به معجزه بودنش اشاره شده است. خداوند می‌فرماید:
«اگر جن و انس گرد آیند تا نظیر این قرآن را بیاورند، مانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند برخی از آنها پشتیبان برخی [دیگر] باشند.» (اسرا/88):
{قُل لَّئنِ‏ِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أن یَأتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَایَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا}؛
«بگو: اگر جن و انس گرد آیند تا همانند این قرآن را بیاورند نمى‏توانند همانند آن را بیاورند، هر چند که یکدیگر را یارى دهند».
اعجاز قرآن، در حدی است که خداوند، دیگران را به همانندآوری دعوت کرده است. ویژگی مهم این معجزه، جاودان بودن آن تا روز قیامت است.
در زمینه بخش دوم پرسش آنگونه که، از آیات قرآن استفــاده می­شود (بقره/151 و...) کار اصلی انبیاء، تعلیم و تربیت مردم بوده است و پیامبر اکرم(ص) نیز در همین راستا افرادی را تربیت کردند که در صدر این تربیت یافتگان، امیر مؤمنان علی(ع) را می‌بینیم، ایشان در کمالات، به سر حد کمال رسیده، و معصوم نیز بودند؛ بنابراین از این جهت می‌توان ایشان را نیز یکی از معجزات پیامبر اکرم(ص) دانست.
 

[1]. ر.ک: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ج7، ص265 ـ 275، نشر مدرسه امام علی بن ابی طالب(ع).
[2]. ر.ک. المیزان، علامه طباطبایی، ج19، ص57 ـ 62، مؤسسه اعلمی للمطبوعات.
[3]. ر.ک. المیزان، ج13، ص32، همان ـ مجمع البیان، علامه طبرسی، ج6، ص609، نشرناصرخسرو.

74) آیا معجزه «شق القمر» با دانش امروزی سازگاری دارد؟

74) آیا معجزه «شق القمر» با دانش امروزی سازگاری دارد؟

ج: پاسخ این سئوالات با توجه به مطالعات و اکتشافات دانشمندان فلکی چندان پیچیده نیست؛ زیرا اکتشافات می¬گوید: چنین چیزی نه تنها محال نیست، بلکه بارها نمونه‌های آن مشاهده شده، هرچند در هر کدام عوامل خاصی مؤثر بوده است. به تعبیر دیگر کراراً در دستگاه منظومه شمسی و سایر کرات آسمانی انشقاق‌ها و انفجارهایی روی داده است که برای نمونه موارد زیر را یادآور می‌شویم:
الف) «پیدایش منظومه شمسی» این نظریه از سوی همه دانشمندان پذیرفته شده است که تمام کرات منظومه شمسی در آغاز جزء خورشید بوده و بعداً از آن جدا شده و هریک در مدار خود به گردش درآمده است.
منتها درباره عامل این جدایی گفتگو است:
«لاپلاس» معتقد است عامل این جدایی نیروی گریز از مرکز منطقه استوایی خورشید بوده، به این معنی که در آن هنگام که خورشید به صورت توده گاز سوزانی بود (هم اکنون نیز چنین است) و به دور خود گردش می‌کرد، سرعت این گردش در منطقه استوایی سبب شد که قطعاتی از آن جدا گردد و در فضا پراکنده شود و به دور مرکز اصلی یعنی خورشید به گردش درآید.
ولی تحقیقات بعضی دیگر از دانشمندان بعد از لاپلاس منتهی به فرضیه دیگری شده که عامل این جدایی را وقوع جزر و مدهای شدیدی در سطح خورشید بر اثر عبور یک ستاره عظیم از نزدیکی آن می¬شمرد.
در هر حال عامل جدایی هر چه باشد مانع از این نیست که همه معتقدند پیدایش منظومه شمسی از طریق انشقاق و جدایی صورت گرفته است.
ب) «آستروئیدها» آستروئیدها قطعات سنگ‌های عظیم آسمانی هستند که به دور منظومه شمسی در گردشند، و گاهی از آن‌ها به کرات کوچک و «شبه سیارات» تعبیر می‌کنند. بزرگی یکی از آن‌ها چنان است که قطر آن به 25 کیلومتر می‌رسد، ولی غالباً از این کوچکترند.
دانشمندان عقیده دارند آستروئید‌ها بقایای سیاره عظیمی هستند که در مداری میان «مریخ» و مدار«مشتری» در حرکت بوده، سپس بر اثر عوامل نامعلومی منفجر و شکافته شده است.
ج) «شهاب ها» شهاب‌ها سنگهای بسیار کوچک آسمانی هستند که گاه از اندازه فندق تجاوز نمی‌کنند و به هر حال با سرعت شدیدی در مدار خاصی بر گرد خورشید در گردشند، و گاه که مسیر آنها با مدار کره زمین تقاطع پیدا می‌کند به سوی زمین جذب می‌شوند.
این سنگ‌های کوچک بر اثر شدت برخورد با هوایی که زمین را احاطه کرده، به خاطر سرعت سرسام‌آوری که دارند، داغ و برافروخته و مشتعل می‌شوند؛ و ما آنها را به صورت یک خط نورانی زیبا در جو زمین مشاهده می‌کنیم، و از آن به تیر شهاب تعبیر می‌نماییم.
مدار گردش شهاب‌ها با مدار زمین در دو نقطه تماس دارد. به همین دلیل در مرداد ماه (اسد) و آبان ماه (عقرب) که نقطۀ تقاطع دو مدار است، شهاب‌ها بیشتر دیده می‌شوند. دانشمندان می‌گویند: این‌ها بقایای ستاره دنباله داری هستند که بر اثر حوادث نامعلومی منفجر و از هم شکافته شده است.
از بیانات فوق نتیجه می‌گیریم که اصل وقوع انشقاق در کرات آسمانی ممکن و علم آن را انکار نمی‌کند، بلکه اساس هیئت جدید در بسیاری از موارد بر آن نهاده شده است.
بدیهی است این امر در هریک از کرات صورت گیرد، نیاز به نیروی عظیمی دارد که در پاره‌ای از موارد طبق فرضیه‌های موجود شناخته شده و در پاره‌ای از موارد همچنان به صورت مرموز باقی مانده است.
هرکس مسأله شق القمر را عنوان نموده، نقش استمداد پیامبر را از نیروی مافوق طبیعی و غیر مادی مؤثر دانسته، و هیچکس نخواسته است ادعا کند که پیامبر تنها با همین نیروی عادی بشری این کار را انجام داده است تا علم نتواند آن را بپذیرد.
اما امکان التیام کامل اجزای قمر پس از انشقاق، برای حل این مطلب کافی است بدانیم که اگر عامل جدایی شدید نباشد و انشقاق به صورت فوق العاده‌ای که موجب پراکندگی کامل اجزا باشد صورت نگیرد، بازگشت و التیام آنها به صورت اول تحت تأثیر جاذبه همان اجزا کاملاً قابل توجیه است، زیرا می‌دانیم هر دو جسم یکدیگر را طبق فرمول معروف نیوتن جذب می‌کنند و هر قدر فاصله آنها کمتر و یا جرم آنها بیشتر باشد اثر این جاذبه زیادتر خواهد بود.
بنابراین با کم بودن فاصله و شکاف، خیلی زود به هم نزدیک و پیوسته خواهند شد.
این نظر هیئت جدید بود، اما از نظر هیئت قدیم و امتناع خرق و التیام در افلاک نه‌گانه و اجرام فلکی، از نظر این که اصل آن امروز ابطال شده، نیاز به بحث درباره آن نمی‌باشد.
اکنون لازم است به اشکال یا شبهه‌ای که در این مسئله مطرح شده و بعضی را به شک و تردید واداشته، پاسخ داده شود:
اگر شق القمر حقیقت داشت، می‌بایست با آن همه اهمیتی که دارد در تواریخ جهان ثبت گردد؛ در حالیکه چنین نیست و در هیچ تاریخی ثبت نشده است.
برای این که پاسخ این اشکال به خوبی روشن گردد باید به چند موضوع زیر توجه شود:
اولاً: باید توجه داشت که در یک شب معین، ماه در تمام کره زمین قابل رؤیت نمی‌باشد؛ بلکه در نیمی از کره زمین می‌توان آن را رؤیت کرد.
ثانیاً: در نیمی از همین نیمکره نیز همه مردم یا اکثریت قریب به اتفاق آنها از حوادثی که در اجرام آسمانی رخ می‌دهد غافل و بی‌خبرند، چون بعد از نیمه شب آنهاست و طبعاً در خوابند. به این ترتیب تنها یک چهارم مردم جهان می‌توانند از چنین حادثه‌ای با خبر شوند.
ثالثاً: هیچ مانعی ندارد که در قسمت قابل توجهی از این نقاط در زمان وقوع این حادثه، آسمان ابری و چهره ماه با ابر پوشیده باشد.
رابعاً: حوادث آسمانی در صورتی توجه افراد را جلب می‌کند که یا مانند صاعقه‌ها توأم با سر و صدا یا آثار فوق العاده دیگری باشند و یا مانند خسوف و کسوف همراه با کم شدن نور باشند.
اگر در مدت کوتاهی ماه شکافته شود و سپس التیام یابد، کمتر نظری را به خود جلب می‌کند.
خامساً: وسایل ثبت تاریخ و نشر آن در آن زمان‌ها بسیار محدود بوده و مثل امروز نبوده که یک حادثه مهم برق آسا در سراسر جهان انتشار یابد.
سادساً: تاریخ گذشته در تمام جهان روشن و آشکار نیست؛ بلکه مملو از نقاط تاریک و مبهم است. مثلاً زرتشت یکی از شخصیت‌های معروف تاریخ است که مرکز نفوذ او قسمت مهمی از دنیای متمدن آن زمان بود، اما امروز تاریخ تولد، وفات، محل تولد و سایر مشخصات زندگی وی و حتی به عقیده بعضی، اصل وجود او مجهول و تاریک است.
 

75) اثبات عصمت پیامبران و امامان پیش از دوران نبوت و امامت

75) اثبات عصمت پیامبران و امامان پیش از دوران نبوت و امامت

چه دلیلی بر عصمت انبیا و امامان، قبل از دوران نبوت و امامت وجود دارد؟ آیا آنچه در آیات و روایات راجع به استغفار از گناه درباره‌ی انبیا و امامان(ع) وارد شده است، جنبه تعلیمی دارد یا ترک اولی است یا علت دیگری دارد؟
ما شیعیان، انبیای الهی را از گناه معصوم و از خطا مصون دانسته وهرگز میان کبیره و صغیره، عمد و سهو، پیش از دوران نبوت و پس از آن فرقی نمی‌گذاریم.[1]
ج: عصمت، حالتی است که شخص را از قرار گرفتن در خطا و گناه باز می‌دارد؛ بنابراین برای ایشان دو نوع عصمت مطرح است: یکی عصمت از خطا و اشتباه که به آن عصمت علمی می‌گویند و دیگری مصونیت از گناه که عصمت عملی نام دارد.[2]
برای عصمت، مراحلی را بیان کرده‌اند که عبارتند از:
1ـ مصونیت در گرفتن وحی الهی؛
2ـ مصونیت در تبلیغ و بیان اصول و فروع دین؛
3ـ مصونیت از گناه، خواه انجام حرام باشد یا ترک واجب؛
4ـ مصونیت از خطا در امور دیگری همچون اشتباه حواس در تشخیص امور مربوط به زندگی خود یا اشخاص دیگر.[3]
برای عصمت علمی (مرحله اول و دوم و چهارم) می‌توان به دلایلی از قرآن استناد کرد؛ مانند آیه 26 ـ 28 سوره جن؛
{عَلِمُ الْغَیْبِ فَلایُظْهِرُ عَلىَ‏ غَیْبِهِ أحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضىَ‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَینْ‏ِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّیَعْلَمَ أن قَدْ أبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبهِِّمْ وَ أحَاطَ بِمَا لَدَیهِْمْ وَ أحْصىَ‏ کلُ‏َّ شىَ‏ْءٍ عَدَداً}؛
«دانای نهان اوست، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی‌کند؛ جز پیامبری را که از او خشنود باشد که [در این صورت] برای او از پیش رو و از پشت سرش نگهبانانی خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پیامهای پروردگار خود را رسانیده‌اند؛ و[خدا] بدانچه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است.)».
بر اساس این آیه، خداوند علم غیب را در اختیار فرستادگانی که مورد رضایت او هستند قرار می‌دهد؛ همچنین مأمورانی را از پس و پیش، مراقب پیامبران خود قرار می‌دهد تا آنها اوامر الهی را درست ابلاغ کنند؛ از این رو چون پیامبران به واسطه مأمورانی تحت نظارت الهی قرار دارند، لازم میآید که آنها هم در دریافت وحی، و هم در ارائه آن به مردم معصوم باشند، در این مورد، به آیاتی دیگر نیز استناد شده است که برخی از آنها عبارتند از:
{سَنُقْرِئُکَ فَلاتَنسى * إِلَّا مَا شَاءَ اللهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا یَخْفى‏} اعلی7 و 8؛
«ما بزودى (قرآن را) بر تو مى‏خوانیم و هرگز فراموش نخواهى کرد مگر آنچه را خدا بخواهد، که او آشکار و نهان را مى‏داند!».
{وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ}؛ (النمل6)؛
«به یقین این قرآن از سوى حکیم و دانایى بر تو القا مى‏شود».
{وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَى *إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى}؛‏ (نجم 3 و 4)؛
«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید! آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست!».
{وَ اصْبرِْ لِحُکمْ‏ِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأعْیُنِنَا وَ سَبِّحْ بحَِمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ} (الطور48)؛
«در راه ابلاغ حکم پروردگارت صبر و استقامت کن، چرا که تو در حفاظت کامل ما قرار دارى! و هنگامى که برمى‏خیزى پروردگارت را تسبیح و حمد گوى!»[4]
اما در مورد عصمت عملی و مصونیت آنها از گناه، اگر ما تاریخ زندگی انبیای الهی را مطالعه کنیم به این واقعیت پی خواهیم برد که آنها از هر گونه گناه و معصیت مبرّا بوده‌اند و اگر پیش از بعثت نیز از گناه و اشتباه مصون نمی‌بودند و سوء سابقه می‌داشتند، مخالفان با این حربه می‌توانستند حیثیت اجتماعی آنها را از میان برده، به اهداف شوم خود دست یابند؛ حال آنکه اثری از سوء سابقه آنها در تاریخ وجود ندارد.
برای اثبات مصونیت از گناه، به آیات بسیاری از قرآن و دلایل عقلی استناد شده است که از جمله، آیه 90 از سوره انعام است:
{أوْلَئکَ الَّذِینَ هَدَى اللهُ فَبِهُدیهُمُ اقْتَدِهْ}
«اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده است؛ پس به رهبریشان اقتدا بفرما».
روش استدلال به این آیه و آیاتی از قبیل آن، به این گونه است:
الف) هر معصیتی گمراهی است.
ب) کسی که از جانب خدا هدایت شده باشد گمراه نیست.
ج) انبیا از جانب خدا هدایت شده‌اند. نتیجه آن که انبیا از گناه مبرا و دارای مقام عصمت هستند.[5]
اما دلیل عقلی: می‌دانیم که هدف عمومی بعثت پیامبران، تربیت مردم است:
{رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُْمْ یَتْلُواْ عَلَیهِْمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحِْکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أنتَ الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ} (البقرة129)؛
«پروردگارا! در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد، و پاکیزه کند زیرا تو توانا و حکیمى (و بر این کار، قادرى)!».
یکی از شرایط تعلیم و تربیت افراد این است که شخص مورد تربیت، به صدق گفتار مربی خود ایمان داشته باشد و تحقق آن در گرو هماهنگی گفتار و رفتار مربی است وچنا نچه رفتار مربی بر خلاف گفتارش باشد، مورد پذیرش واقع نخواهد شد.
{یَأیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ *کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللهِ أن تَقُولُوا مَا لاتَفْعَلُونَ} (الصف2 و 3)؛
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید که عمل نمى‏کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید!».
{قُلْ هَلْ مِن شُرَکاَئکمُ مَّن یهَْدِى إِلىَ الْحَقّ‏ِ قُلِ اللهُ یهَْدِى لِلْحَقّ‏ِ أفَمَن یهَْدِى إِلىَ الْحَقّ‏ِ أحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أمَّن لَّا یَهِدِّى إِلَّا أن یُهْدَى‏ فَمَا لَکمُ‏ْ کَیْفَ تحَْکُمُونَ} (یونس35)؛
«بگو: آیا هیچ یک از معبودهاى شما، به سوى حق هدایت مى‏کند؟! بگو: تنها خدا به حق هدایت مى‏کند! آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‏کند براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏کنید؟».
و هدف از بعثت انبیا که هدایت و تربیت مردم است، محقق نخواهد شد؛ از این رو لازم است ایشان از عصمتی برخوردار باشند که گفتار و رفتارشان کاملاً با هم مطابقت داشته باشد، و این، اختصاص به دوران نبوت پیامبران ندارد؛ چرا که اگر پیامبری سوابق خوبی نداشته باشد؛ گر چه الان خوب باشد، گفتارش در مردم تأثیر ندارد؛ بنابراین لازم است انبیا قبل از بعثت نیز از هر گونه گناهی مبرا و معصوم باشند تا بتوانند با ارائه شخصیتی خالی از هر گونه سوء سابقه و ارائه الگویی تمام عیار به تربیت مردم بپردازند.[6]
در زمینه عصمت امامان(ع) نیز چون شیعه معتقد است، منصب امامت همچون نبوت از سوی خدا تعیین می‌شود و امام را ادامه همان نبی می­داند، از این رو همان دلایل عصمت انبیا می‌تواند عصمت ایشان را نیز به اثبات برساند؛ از جمله آیاتی که عصمت امامان را اثبات می‌کند، آیۀ {وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِکلَِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىّ‏ِ جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتىِ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ}؛ (بقره124)؛
(به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».
بر اساس این آیه، خداوند متعال، منصبهای الهی از جمله امامت را به کسانی اعطا می‌کند که به گناه آلوده نباشند، و ظلم، در اینجا، قرار دادن کار یا چیزی در موقعیتی ناشایست است. از آن جا که مقام امامت و رهبری، فوق العاده پر مسئولیت و با عظمت است، یک لحظه گناه ونافرمانی و سوء پیشینه، موجب سلب این منصب می­گردد.[7]
آیه دیگر، {یَأیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أوْلىِ الْأمْرِ...} (النساء 59)؛ است. که خداوند اطاعت از اولی الامر را در آن لازم شمرده و آن را در کنار اطاعت از رسول و خدا قرار داده است؛ از این رو هرگز میان اطاعت ایشان و خدا منافاتی وجود نخواهد داشت، و این زمانی محقق خواهد شد که ایشان معصوم باشند.[8]
روایات اسلامی اهل بیت معصوم را اولی الامر دانسته‌اند.[9]
و به همان دلیلی که در عصمت پیامبران اشاره شد، عصمت در امامان نیز فقط به دوران امامت ایشان اختصاص نداشته و قبل از آن نیز شامل است.
 

[1]. ر.ک: منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج5، ص31، نشر جامعه مدرسین.
[2]. ر.ک: مبانی رسالت انبیا در قرآن، عبدالله نصری، ص226، نشر سروش.
[3]. ر.ک: منشور جاوید، همان، ص30.
[4]. ر.ک: المیزان، همان، ج2، ص137. مبانی رسالت انبیا در قرآن، همان.
[5]. ر.ک: مبانی رسالت انبیا در قرآن، همان، ص236.
[6]. ر.ک: الالهیات، سبحانی، ج3، ص170، مؤسسه امام صارق(ع) مبانی رسالت انبیا در قرآن، همان.
[7]. ر.ک: تفسیر نمونه، همان، ج1، ص442. آموزش عقاید، مصباح یزدی، ج2، ص190و191، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلبغات.
[8]. ر.ک: المیزان، همان، ج4، ص309 ـ 401. آموزش عقاید، همان.
[9]. ر.ک: تفسیر عیاشی، ج1، ص249و250و 250، انتشارات علمیة اسلامیه.

76) حضرت آدم چگونه در دام شیطان افتاد؟

76) حضرت آدم چگونه در دام شیطان افتاد؟

خداوند در آیه 116 تا 121 سوره طه.
{وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أبىَ * فَقُلْنَا یَآدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلایُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى * إِنَّ لَکَ ألَّا تجَُوعَ فِیهَا وَ لَا تَعْرَى ‏* وَ أنَّکَ لَاتَظْمَؤُا فِیهَا وَ لَا تَضْحَى ‏* فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَنُ قَالَ یَآدَمُ هَلْ أدُلُّکَ عَلىَ‏ شَجَرَةِ الخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاّیَبْلىَ ‏* فَأکَلَا مِنهَْا فَبَدَتْ لهَُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیهِْمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ وَ عَصىَ ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى}؛
«گفتیم: اى آدم، این دشمن تو و همسر توست، شما را از بهشت بیرون نکند، که نگونبخت شوى. که تو در بهشت نه گرسنه مى‏شوى و نه برهنه مى‏مانى. و نه تشنه مى‏شوى و نه دچار تابش آفتاب. شیطان وسوسه‏اش کرد و گفت: اى آدم، آیا تو را به درخت جاویدانى و مُلکى زوال ناپذیر راه بنمایم؟ از آن درخت خوردند و شرمگاهشان در نظرشان پدیدار شد. و هم چنان برگ درختان بهشت بر آنها مى‏چسبانیدند. آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد».
ابلیس را برای حضرت آدم معرفی فرمود که دشمن توست و می‌خواهد تو و همسرت را از بهشت خارج کند، پس چگونه حضرت آدم تحت تأثیر ابلیس قرار گرفت وازاو فریب خورد؟ آیا این با مقام عصمت و علم حضرت آدم سازگار است؟
ج: شیطان برای فریب آدم، از مسئله علاقه ذاتی او به زندگی جاوید و همیشگی بهره جست؛ از این رو نخست فرمان خدا را نزد آدم به گونه‌ای دیگر جلوه داد و این طور مجسم کرد که خوردن از درخت ممنوع نه تنها زیانی ندارد؛ بلکه موجب عمر جاویدان و یا رسیدن به مقام فرشتگان نیز خواهد شد. (طه/120):
{فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قَالَ یََادَمُ هَلْ أدُلُّکَ عَلىَ‏ شَجَرَةِ الخُلْدِ وَ مُلْکٍ لایَبْلىَ‏}
(اعراف/20):
{فَوَسْوَسَ لهَُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِىَ لهَُمَا مَا وُرِىَ عَنهُْمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَ قَالَ مَا نهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أن تَکُونَا مَلَکَینْ‏ِ أوْ تَکُونَا مِنَ الخَالِدِینَ}؛
«پس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا شرمگاهشان را که از آنها پوشیده بود در نظرشان آشکار کند. و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع کرد تا مبادا از فرشتگان یا جاویدانان شوید».
این سخنان آدم را به فکر فرو برد و شیطان از این فرصت استفاده نموده و با سوگندهای شدیدی برای آدم اظهار خیر خواهی کرد و او را تحت تأثیر قرار داد. (اعراف/21):
{وَ قَاسَمَهُمَا إِنىّ‏ِ لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ}؛
«و برای آنها سوگند یاد کرد که من برای شما خیر خواهانم».
دلیل این امر، تجربه کافی نداشتن آدم از شیطان بود.[1]
امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی جبرائیل علت فریب خوردن آدم را از او می­پرسد، آدم پاسخ می‌دهد: شیطان با اظهار خیر خواهی به نام خداوند قسم یاد کرد و من گمان نمی‌کردم که مخلوقات، به نام خداوند قسم دروغ بر زبان جاری سازند.[2]
در مورد اینکه آیا این رفتار آدم با عصمت ایشان منافاتی داشته و گناه محسوب میشود یا نه؟ قبل از روشن کردن مطلب، لازم است مقدماتی را یادآور شویم:
1ـ نهی مولوی و ارشادی: دستورها به طور اعم از امر و نهی بردو گونه اند: الزامی و ارشادی. آن دسته از دستورهایی که سرپیچی از آنها موجب عقوبت است، الزامی و مولوی می‌نامند؛ ولی دسته دیگر تنها جهت راهنمایی و مبتلا نشدن به رنجها و ضررها صادر می‌شوند؛ ما نند سرپیچی از دستورهای پزشک معالج خویش که ارشادی نام دارند.
2ـ گناه مطلق و نسبی: گاهی گناه جنبه مطلق دارد و عمل فرد نا فرمانی خداست و واقعاً معصیتی صورت می‌گیرد؛ اما گاهی گناه، جنبه نسبی دارد؛ یعنی فرد نه حرامی انجام داده و نه واجبی را ترک کرده است؛ ولی همان گونه که در بخش دوم پاسخ پرسش قبلی اشاره کردیم، به خاطر مقام والایی که دارد؛ برای خود وظایفی فراتر از تکلیف انسانهای معمولی معتقد است؛ از این رو غفلتهای جزئی خود را گناهی بزرگ می‌شمارد و عذر خواهی میکند، از همین جاست که گفته‌اند «حسنات الابرار سیئات المقربین» نیکی‌های ابرار برای اولیا و مقربان گناه شمرده می‌شود.[3]
3ـ «عصیان و ذنب»: عصیان در لغت معنایی مقابل اطاعت و پیروی دارد. عرب به بچه حیوانی که از مادرش جدا شده و او را دنبال نکند، عاصی گوید و وقتی می‌گویند: بنده پروردگارش را عصیان کرد، یعنی از او سر پیچی کرد.[4] و اصطلاحاً زمانی جرم و گناه محسوب می‌شود که به معنای مخالفت و سر پیچی از دستورهای مولوی و الزامی باشد؛ بنابراین، عصیان از دستورهای ارشادی گناه نیست.[5]
4ـ ظلم: این واژه در لغت، به معنای قرار دادن چیزی در غیر جایگاه ویژه آن است. از نظر قرآن ظلم بر سه قسم است: الف) ظلم میان انسان و خدا، همچون کفر و شرک؛ (لقمان/13):
{وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَابُنىَ‏َّ لاتُشْرِکْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ}؛
«و لقمان به پسرش گفت ـ و او را پند مى‏داد ـ که: اى پسرک من، به خدا شرک میاور، زیرا شرک ستمى است بزرگ».
ب) ظلم میان انسان و دیگران، (شوری/42):
{إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلىَ الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فىِ الْأرْضِ بِغَیرِْ الْحَقّ‏ِ أوْلَئکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ}؛
«ملامت در خور کسانى است که به مردم ستم مى‏کنند و به ناحق در روى زمین سرکشى مى‏کنند. براى آنهاست عذابى دردآور».
ج) ظلم انسان به خویشتن، (بقره/231):
{وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنَّ فَأمْسِکُوهُنَّ بمَِعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنَّ بمَِعْرُوفٍ وَ لَا تمُْسِکُوهُنَّ ضِرَارًا لِّتَعْتَدُوا وَ مَن یَفْعَلْ ذَالِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لَا تَتَّخِذُوا ءَایَاتِ اللهِ هُزُوًا وَ اذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ مَا أنزَلَ عَلَیْکُم مِّنَ الْکِتَابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکمُ بِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أنَّ اللهَ بِکلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ عَلِیمٌ}؛
«هر گاه زنان را طلاق دادید و مهلتشان سرآمد، یا آنان را به نیکو وجهى نگه دارید یا به نیکو وجهى رها سازید. و تا بر آنها زیان برسانید یا ستم بکنید نگاهشان مدارید. و هر کس که چنین کند به خویشتن ستم کرده است. و آیات خدا را به ریشخند مگیرید و از نعمتى که خدا به شما داده است و از آیات و حکمتى که براى موعظه شما فرستاده است یاد کنید و از خدا بترسید و بدانید که او به همه چیز آگاه است».
هرچند که همه موارد به گونه‌ای ظلم به خویشتن است؛ (نحل/33):
{هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا أن تَأتِیَهُمُ الْمَلَئکَةُ أوْ یَأتىِ‏َ أمْرُ رَبِّکَ کَذَالِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللهُ وَ لَاکِن کَانُواْ أنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ}؛
«آیا چشم به راهند که فرشتگان نزدشان بیایند، یا فرمان پروردگارت فرا رسد؟ گروهى نیز که پیش از ایشان بودند چنین مى‏کردند و خدا به آنان ستم نکرد بلکه آنان خود به خود ستم مى‏کردند».
ولی تنها برخی از آنها مستحق عقوبت است.[6]
نتیجه: نهی خداوند از خوردن از آن درخت ممنوع از نوعی که دلالت بر حرمت کند (نهی مولوی و الزامی) نبوده تا کار آدم(ع) گناه محسوب شود؛ بلکه بر حسب شواهد ذیل، از نوع تنزیهی و ارشادی بوده است.
1ـ به آدم تذکر داده شده بود که خوردن از آن درخت موجب خروج از بهشت و فرود آمدن به زمین خواهد شد. شاهدش آیات 117ـ 119 طه است که به عواقب خروج از بهشت و سختی‌هایی که در پی خواهد داشت، اشاره دارد:
{فَقُلْنَا یََادَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلایُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى * إِنَّ لَکَ ألَّا تجَُوعَ فِیهَا وَ لاتَعْرَى * وَ أنَّکَ لاتَظْمَؤُاْ فِیهَا وَ لاتَضْحَى‏}
«گفتیم: اى آدم، این دشمن تو و همسر توست، شما را از بهشت بیرون نکند، که نگونبخت شوى که تو در بهشت نه گرسنه مى‏شوى و نه برهنه مى‏مانى و نه تشنه مى‏شوى و نه دچار تابش آفتاب».
2ـ آدم نخست در عالم تکلیف بسر نمی‌برد و هنوز شریعتی نازل نشده بود تا مکلف به اجتناب از درخت ممنوع شده باشد؛ بلکه پس از خروج از بهشت و فرود بر زمین، تازه وارد عالم تکلیف شد. (طه/121 و 122):
{فَأکَلا مِنهَْا فَبَدَتْ لهَُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَ طَفِقَا یخصِفَانِ عَلَیهِْمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ وَ عَصىَ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى * ثمُ‏َّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَ هَدَى‏}؛
«سرانجام هردو از آن خوردند و عورتشان آشکار گشت و برای پوشاندن خود، از برگهای (درختان) بهشتی جامه دوختند (آری آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد سپس پروردگارش او را برگزید و توبه‏اش را بپذیرفت و هدایتش کرد».
3ـ گرچه خداوند در آیه 35سوره بقره، {وَ قُلْنَا یَآدَمُ اسْکُنْ أنتَ وَ زَوْجُکَ الجَْنَّةَ وَ کلاَُ مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ} نزدیک شدن و استفاده از درخت را ظلم می‌خواند، اما همان گونه که اشاره کردیم، ظلم همیشه به معنای گناه به کار نمی‌رود؛ بلکه در اینجا به قرینه آیات 117 ـ 119 سوره طه {فَقُلْنَا یََادَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلَا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى إِنَّ لَکَ ألَّا تجَُوعَ فِیهَا وَ لَا تَعْرَى * وَ أنَّکَ لَا تَظْمَؤُا فِیهَا وَ لَا تَضْحَى} (که به تبعات آن یعنی تحمل سختی‌های خروج از بهشت اشاره می‌کند) مقصود ظلم به خویشتن است؛ یعنی این کار موجب تحمل رنجها خواهد شد.
4ـ عصیانی که (در آیه121 سوره طه) {وَعَصَی آدَمُ ربَّهُ فَغَوی} به آدم نسبت داده شده، گرچه در این جا به معنای سرپیچی و مخالفت است، ولی همانطور که اشاره کردیم، عصیان همیشه جرم و گناه محسوب نمی‌آید. در اینجا نیز به قرینه آیاتی که ذکر کردیم (طه/117 ـ 119) {فَقُلْنَا یََادَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلَا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى إِنَّ لَکَ ألَّا تجَُوعَ فِیهَا وَ لَا تَعْرَى * وَ أنَّکَ لَا تَظْمَؤُاْ فِیهَا وَ لاتَضْحَى} همچون سرپیچی بیمار از سفارشات پزشک، مخالفت با نهی ارشادی است.[7]
اطلاق «ذنب» به کار آدم نیز از باب ختم شدن آن به رنج و مشقت است؛ گذشته از اینکه گفته شد گناه یا مطلق است یا نسبی، و در اینجا اگر سخن از غفران و بخشش گناه به میان آمده، (اعراف/23) {قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسرِِینَ} و یا به توبه آدم اشاره شده است، (بقره/37) {فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کلَِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ} مقصود توبه از گناه نسبی است و ایشان برای گناه نسبی خود (ترک اولایی که مرتکب شده است) طلب مغفرت می‌کند.[8]
البته به این مسئله پاسخهای مفصل‌تر و مشروح تری در کتب عقاید و کلام و تفسیر داده شده است که امکان طرح آن در اینجا وجود ندارد.
 

[1]. ر.ک: تفسیر نمونه، همان، ج13، ص323.
[2]. ر.ک: تفسیر نور الثقلین، العروسی الحویزی، ج2، ص13و14، ح 37، نشر اسماعیلیان.
[3]. ر.ک: مبانی رسالت انبیا در قرآن، همان، ص254.
[4]. ر.ک: لسان العرب، ابن منظور، ج9، ص251، داراحیاء التراث.
[5]. ر.ک: منشور جاوید، همان، ص82.
[6]. ر.ک: مفردات راغب، همان، ص537.
[7]. ر.ک: المیزان، همان، ج1، ص127 ـ 139. آموزش عقاید، همان، ص78. مبانی رسالت انبیا در قرآن، همان، ص257 ـ 258.
[8]. ر.ک: منشور جاوید، همان، ص82 ـ 85. مبانی رسالت، همان، ص258.

77) جریان بلعیدن حضرت یونس توسط ماهی

77) جریان بلعیدن حضرت یونس توسط ماهی

الف) جریان بلعیدن حضرت یونس(ع) توسط ماهی چیست و تاچه مدت در شکم ماهی زندگی کرد؟
ب) اصولاً آیا امکان زندگی در شکم ماهی وجود دارد؟
پاسخ: الف) حضرت یونس(ع) سال‌ها در میان قومش (در سر زمین نینوا در عراق) به دعوت و تبلیغ مشغول بود، ولی هرچه کوشش کرد، ارشادهایش در دل آن‌ها مؤثر نیفتاد، خشمگین شد و آن محل را ترک کرد و به سوی دریا رفت، در آنجا بر کشتی سوار شد، در میان راه دریا متلاطم شد، چیزی نمانده بود که همۀ اهل کشتی غرق شوند؛ ناخدا گفت: من فکر می­کنم در میان شما بندۀ فراری وجود دارد که باید به دریا افگنده شود. چند بار قرعه کشیدند، هر بار به نام حضرت یونس(ع) در آمد! او فهمید در این کار سری نهفته است و تسلیم حوادث شد.
هنگامی که او را به دریا افگندند، نهنگ عظیمی او را در کام خود فرو برد و خدا او را به صورت اعجاز آمیزی نگه داشت. سرانجام او متوجه شد ترک اولایی انجام داده، به درگاه خدا روی آورد و به تقصیر خود اعتراف نمود، خدا نیز دعای او را استجابت فرمود و از آن تنگنا نجاتش داد.
این ماجرا در سوره انبیاء آیات87ـ 88 و سورۀ صافات بیان شده است.
اگر پرسیده شود آن حضرت چه ترک اولایی انجام داده است؟ می­گوئیم اگر چه حضرت یونس(ع) سالها برای قومش تبلیغ کرد، وآنها پاسخ مثبت ندادند، خشمگین شد و از میان قومش بیرون رفت و این یک امر طبیعی بود، و اگر چه از سوی دیگر آن حضرت می‌دانست به زودی عذاب الهی آن‌ها را فراخواهد گرفت، و به همین خاطر شهر و دیار را ترک گفت، و این نیز امر طبیعی است؛ و هیچ گناه نیست، ولی برای پیامبر بزرگی چون حضرت یونس(ع) بهتر آن بود که باز هم تا آخرین لحظه قومش را ترک نگوید، و بدون اذن الهی خارج نشود. به همین دلیل و به خاطر این عجله، به عنوان یک ترک اولی، از ناحیه­ی خداوند مورد مؤاخذه قرار گرفت.
اگر چه زمان توقف حضرت یونس در شکم ماهی چند ساعت، چند روز، چند هفته و حتی چهل روز نقل شده است؛ اما دلیل روشنی که به طور قطع مشخص کند زمان آنرا دردست نیست.[1]
ب) در حالت عادی، امکان ماندن در آب آن هم در شکم ماهی، وجود ندارد؛ اما این حادثه تاریخی یک اعجاز بود. و معنای اعجاز همین است. و این نخستین اعجازی نیست که درقرآن با آن رو برو هستیم. همان خدایی که ابراهیم(ع) را در دل آتش سالم نگه داشت، و حضرت موسی(ع) و بنی اسرائیل را با ایجاد جاده‌های خشک در وسط دریا از غرقاب عظیم و گسترده رهایی بخشید و... قدرت دارد بندگان خاصش را مدتی در شکم ماهی عظیمی سالم نگه دارد.[2]
ج) بلعیده شدن حضرت یونس(ع) برای تربیت او جنبۀ تنبیهی داشته است.
آیات و روایات دلالت می­کند که حضرت یونس(ع) مرتکب ترک اولای شد و از آنجا که «حسنات الأبرار سیئات المقربین»، حتی‌تر ک اولای یک پیامبر نیز بی­جواب نمی­ماند، بدین شکل تنبیه شد.
علامه طباطبایی(ره) می­نویسد: «... بلایا و محنت‌هایی که اولیای خدا بدان مبتلا می­شوند، تربیت الهی است که خداو به وسیلۀ آن بلایا، ایشان را تربیت می­کند و به حد کمال می­رساند و درجاتشان را بالا می­برد؛ هرچند که بعضی از آن بلایا، جهات دیگری داشته باشند که بتوان آن را مؤاخذه و عقاب نامید.[3]
 

[1]. ر.ک: تفسیر نمونه، آیة الله مکارم شیرازی، و دیگران، ج13، ص486ـ 488، دارالکتب الاسلامیة.
[2]. ر.ک: تفسیر نمونه، همان، ج19، ص164.
[3]. ر.ک: المیزان، ج17، ص171، منشورات اعلمی، بیروت.

78) چرا انبیاء از خداوند طلب استغفار می‌کردند با اینکه معصوم بودند؟

78) چرا انبیاء از خداوند طلب استغفار می‌کردند با اینکه معصوم بودند؟

ج: در مورد این که پیامبران و امامان معصوم در دعاها و مناجاتشان خود را گنهکار می‌دانستند و استغفار می‌کردند، آیا با عصمت ایشان منافاتی ندارد؟ پاسخهای متفاوتی وجود دارد؛ ولی آنچه جامع‌تر به نظر می‌رسد، این است که گناه برای ما انسانهای معمولی عبارت از انجام محرمات و ترک واجبات است؛ ولی برای ایشان که با اختلاف درجاتشان دراوج کمال و قرب الهی قرار داشته‌اند، گناه، مفهومی وسیعتر دارد و ترک اولی را نیز شامل می‌شود؛ زیرا آنان برای خود وظایفی فوق وظایف دیگران قایل بودند و چه بسا هر گونه توجه به غیر معبود و محبوبشان را گناهی بزرگ می‌شمردند؛ از این رو در مقام عذر خواهی بر می‌آمدند؛ پس عصمت آنها به این معنا نیست که از هر کاری که بتوان آن را به گونه‌ای گناه نامید ـ حتی ترک اولی ـ مصون باشند؛ بلکه مقصود، مصونیت از همان گناه به معنای ترک واجبات و انجام محرمات است؛ مانند این که وقتی حضرت علی(ع) وضعیت زندگی بچه‌های یتیم فردی را که در رکاب او جهاد کرده و شهید شده بود، مشاهده فرمود، احساس گناه کرده و خود را سرزنش می‌کرد و...[1]؛ زیرا گناه در یک تقسیم دوگونه است:
1ـ گناه مطلق: گاهی گناه مطلق و عمل گناه کار نافرمانی خداوند متعال است و واقعاً معصیت صورت می­گیرد؛ یعنی حرامی انجام می­دهد و یا واجبی ترک می­کند.
2ـ گناه نسبی: گاهی گناه، جنبه نسبی دارد، یعنی فرد، نه حرامی انجام داده و نه واجبی را ترک کرده است؛ ولی بخاطر مقام والایی که دارد، برای خود و ظایفی فراتر از تکلیف انسان‌های معمولی معتقد است؛ از این رو، غفلت‌های جزئی خود را گناهی بزرگ می­شمارد وعذر خواهی می­کند و یا خداوند از او می­خواهد عذر خواهی و در خواست استغفار کند؛ از همین جا گفته‌اند «حسنات الأبرار سیئات المقربین» نیکی‌ها ابرار برای اولیا و مقربان گناه شمرده می­شود، افزون بر این، نفس استغفار محبوبیت ذاتی دارد و نشانه طهارت و تقرب به خداوند است.
 

[1]. آموزش عقاید، همان، ص77.

79) کدام سوره و آیه در شأن اهل بیت(ع) نازل شده است؟

79) کدام سوره و آیه در شأن اهل بیت(ع) نازل شده است؟

ج: درباره تعداد آیاتی که درباره اهل بیت(ع) نازل شده احاد یث بسیاری وجود دارد که در بسیاری از آنها تصریح شده است که یک سوم قرآن درباره اهل بیت(ع) نازل شده است. آیات نازل شده درباره اهل بیت(ع) بعضی به صراحت، دلالت بر ولایت یا فضایل آنان می‌کند چون آیه تطهیر (احزاب/33):
{إِنَّمَا یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُ‏ْ تَطْهِیرًا}
و برخی با کمک روایات وارده.
کتابهای زیادی در این باره به رشته تحریر در آمده که تنها در جلد 3 احقاق الحق حدود 150 آیه که اهل سنت نیز اعتراف کرده‌اند که درباره اهل بیت(ع) نازل شده است جمع‌آوری شده است.[1]
 

[1]. برای کسب اطلاع بیشتر ر.ک: الف: احقاق الحق، ج2 و 3. ب: غایةالمرام ج: تأویل الآیات الظاهرة فی فضایل العترة الطاهرة و... .

80) چرا فرشتگان بر حضرت آدم سجده کردند؟

80) چرا فرشتگان بر حضرت آدم سجده کردند؟

اگر سجده برای غیر خدا جایز نیست پس سجده فرشتگان برای آدم چگونه بوده {فَسَجَدَ الْمَلَئکَةُ کُلُّهُمْ أجْمَعُونَ * إِلاّ إِبْلِیسَ أبىَ أن یَکُونَ مَعَ السَّجِدِینَ} (حجرات/31 و 30) و این سجده چرا جایز گردیده است؟
ج: دانشمندان علم تفسیر و کلام به این سؤال، جوابهای مختلفی داده‌اند که اینک قسمتی از آنها را بیان می­داریم:
1ـ می­گویند سجدۀ فرشتگان برای آدم به معنای خضوع و اظهار کوچکی است نه به معنای معروف و معهود آن.
مرحوم آیة الله خوئی(ره) این نظریه را قبول ندارند، می­فرماید: «به نظر ما این نظریه مردود است، زیرا مفهوم سجده که در آیه سجدۀ فرشتگان آمده است غیر از مفهوم خضوع است و این دو، مفهوماً با هم تفاوت دارند و بدون داشتن گواه و قرینه هم نمی­توان آنرا بدین معنی تفسیر کرد.
علاوه بر این روایات فراوانی دلالت می­کنند بر اینکه چون فرزندان آدم، بخدای خود سجده می­کنند شیطان سخت ناراحت می­شود و گریه­ی بلندی سر می­دهد، و این روایات می­رساند: سجده ایکه خداوند فرشتگان را به آن مأمور ساخت و شیطان از آن فرمان سر پیچی نمود به همان معنای معروف و متفاوت بود».
2ـ می­گویند: سجده فرشتگان برای خدا بود و مأموریت داشتند که در این سجده، آدم را قبلۀ خویش قرار داده و به سوی وی سجده کنند، چنانکه می­گویند: نماز باید به سوی قبله خوانده شود، و خداوند برای تجلیل و تعظیم آدم به فرشتگان دستور داد که رو بسوی آدم نموده سجده­ای برای خدا انجام دهند.
مرحوم آیة الله خوئی(ره) این نظریه را نیز مردود می­داند، می‌فرماید: «این تأویل و توجیه با ظاهر آیات و روایاتیکه در موضوع سجده بر آدم وارد گردیده است منافات و مخالفت دارد، بلکه این تأویل با صراحت آیه شریفه نیز مخالفت دارد.
زیرا بنا به صراحت آیه شریفه، شیطان به این جهت از سجده بر آدم إبا و امتناع ورزید که بخیالش از آدم بهتر و شریفتر است، و اگر منظور از آن سجده، همان سجده برای خدا بود و آدم تنها جنبه قبله بودن داشت در این صورت گفتار شیطان {ءَأسجدُ لِمَن خَلقتَ طیناً}؛ آیا برای کسی که از خاک آفریده­ی سجده کنم، معنی نداشت زیرا چه بسا که ممکن است سجده کننده اشرف و ارجمند‌تر از چیزی باشد که در موقع عبادت برای خدا قبلۀ خویش قرار داده است.
3ـ عده­ای می­گوید: چون سجده برای آدم به فرمان خدا بود پس انجام دادن آن برای خدا و بخاطر اطاعت و فرمان از خدا بوده است، اینست که آن سجده در واقع جز سجده بر ذات مقدس پروردگار چیز دیگری نمی­تواند باشد.
سجده کردن برای غیر خدا اگر بفرمان خداوند باشد چنین سجده همان پرستش و اطاعت خدا و تقرب جوئی به پیشگاه او است، زیرا این سجده نیز به خاطر اجرای امر پروردگار و به عنوان فرمان برداری در برابر حکم و دستور وی انجام می­گردد.
این نظریه سوم را حضرت آیة الله خوئی(ره) می­فرماید: بهترین و کاملترین نظریات است در این مورد، زیرا بنده باید فرمان بردار مولا و سرور خویش باشد و طبق دستور و به دلخواه وی عمل کند و در هیچ مورد برای خود استقلال قائل نشود و از فرمان وی هیچگونه تخلف نورزد.[1]
در این مورد دو حدیث از امام صادق(ع) وارد شده است:
1ـ «فَقَالَ إِبْلِیسُ یَا رَبِّ اعْفُنِی مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ(ع) وَ أنَا أعْبُدُکَ عِبَادَةً لَمْ یَعْبُدْکَهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ ـ قَالَ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لاحَاجَةَ لِی إِلَى عِبَادَتِکَ ـ إِنَّمَا أرِیدُ أنْ أعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أرِیدُ لا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُـ»[2]
ابلیس از خداوند می­خواهد که او را از سجده کردن حضرت آدم(ع) معاف دارد، می­گوید من تورا جوری عبادت می­کنم، که نه ملک مقرّب و نه نبی مرسل آنطور تو را عبادت کنند، خداوند در جواب فرمود: من احتیاج به عبادت تو ندارم، آنطوری که من میخواهم مرا عبادت کنی، نه آنطور که تو میخواهی.
2ـ قال(ع) فی جواب سؤال الزندیق:
«فَکَیْفَ أمَرَ اللهُ الْمَلائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ـ فَقَالَ إِنَّ مَنْ سَجَدَ بِأمْرِ اللَّهِ فَقَدْ سَجَدَ ِللهِ فَکَانَ سُجُودُهُ ِللهِ إِذَا کَانَ عَنْ أمْرِ اللهِ»[3]
در روایت دیگر آمده است که زندیقی از امام صادق(ع) پرسید: خداوند چگونه فرشتگان را فرمان داد که به آدم سجده کنند؟ امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: هرکس به فرمان خدا سجده کند بخود وی سجده کرده است، پس بنابراین سجده فرشتگان به آدم که به فرمان خدا بوده در واقع سجده کردن بخداست.
 

[1]. آیة الله خوئی، البیان فی تفسیر القرآن.
[2]. تفسیر الصافی، ص26.
[3]. بحارالانوار، ج5، ص37.

بخش پنجم: رستاخیز

بخش پنجم: رستاخیز

81) بهشتی که حضرت آدم از آن رانده شد کدام بهشت است؟

81) بهشتی که حضرت آدم از آن رانده شد کدام بهشت است؟

مراد از جنّت که حضرت آدم ـ علی نبیّنا وآله وعلیه السلام ـ از آن خارج شد چه جنّتی بوده است؟ و چگونه ابلیس در آن راه یافت و حضرت آدم را وسوسه کرد؟
ج: بهشتی که آدم و حوا‘ در آن بودند، بهشت جاویدان ـ که به مؤمنان وعده داده شده ـ نبوده؛ بلکه باغ باشکوه و پر نعمت خداوند بوده که در یکی از مناطق سرسبز زمین قرار داشته است و مقصود از هبوط و نزول آدم به زمین، نزول مقامی است نه مکانی؛ یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پایین آمدند.
برخی از مفسران از جمله علامه طباطبائی می‌گویند: بهشت آدم(ع) بهشت «برزخی» بوده که در آسمان قرار داشته است. و چون در آن زمان شیطان از رفتن به آسمان ممنوع نبوده، به همین جهت توانست آنها را وسوسه کند تا از درخت ممنوع بخورند، و بهشت آنها، بهشت جاویدان نبود که شیطان نتواند به آن وارد شود.[1]
 

[1]. ر.ک. المیزان علامه طباطبایی، ج1، ص139، نشر اسماعیلیان – تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج22، ص186و187، نشر دارالکتب الاسلامیه.

82) آیا بهشت و جهنمی که در قرآن آمده است، درحال حاضر وجود دارند؟

82) آیا بهشت و جهنمی که در قرآن آمده است، درحال حاضر وجود دارند؟

ج: قرآن کریم دو نوع بهشت و جهنم را مطرح می‌کند؛ یکی بهشت و جهنم برزخی، که در آیه‌های 26 و 27 سوره یس {قِیلَ ادْخُلِ الجَْنَّةَ قَالَ یَالَیْتَ قَوْمِى یَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لىِ رَبىّ‏ِ وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُکْرَمِینَ}؛ 169 سوره آل عمران {وَ لاتحَْسَبنَ‏َّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللهِ أمْوَاتَاً بَلْ أحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ}؛ 64 سوره مؤمن {حَتىَّ إِذَا أخَذْنَا مُتْرَفِیهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ یَجْئَرُونَ}؛ و 25 سوره نوح {مِّمَّا خَطِیْئَاتِهِِِمْ أغْرِقُواْ فَأدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ یجَِدُوا لهَُم مِّن دُونِ اللهِ أنصَارًا}؛ مطرح شده است. این نوع بهشت و جهنم هم اکنون موجود است؛ ولی موقتی می‌باشد و با برپایی قیامت پایان می‌یابد.[1]
دیگری بهشت و جهنم در قیامت است که در آیه‌های فراوانی مطرح شده است؛ از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می‌شود که این نوع از بهشت و جهنم هم اکنون موجود است. بسیاری از مفسران در ذیل آیاتی که برای بهشت و جهنم کلمه «اعدّ ت» (مهیا شده) به کار رفته، گفته‌اند، ازاین کلمه استفاده می‌شود که بهشت و جهنم، هم اکنون موجود است. این آیات مانند: {وَ جنّةٍ عَرضُهَاالسّموتُ وَ الأرضُ أعِدّت للمتّقینَ} (آل عمران/133)، {وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتىِ أعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ} (آل عمران/131) و آیه 21 سوره حدید {سَابِقُوا إِلىَ‏ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکمُ‏ْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الأرْضِ اُعِدَّتْ لِلَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ ذَالِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ‏}؛ 24 سوره بقره {فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتىِ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الحِْجَارَةُ أعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ} و... «هروی» به امام رضـا(ع) عرض میکند: یابن رسول الله، آیا بهشت و جهنم هم اکنون آفریده شده اند؟ امام فرمود: «نعم و انّ رسول الله(ص) قد دخل الجنة و رأی النار لمّا عرج به الی السماء؛ بلی، هنگامی که رسول خدا به آسمان عروج کرد، وارد بهشت شد و جهنم را دید».[2]
در روایت دیگری پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «مکتوب علی باب الجنة، لااله الاالله، محمد رسول الله، علیّ اخو رسول الله قبل ان یخلق الله السموات و الارض بالفی عام؛ بر در بهشت، دو هزار سال قبل از این که خداوند آسمان‌ها و زمین را بیافریند، نوشته شده، لا اله الا الله، محمد رسول الله، علیّ اخو رسول الله».[3]
گر چه بهشت و جهنم هم اکنون موجود است؛ ولی اعمال آدمیان در شکل دهی به برخی از خصوصیات و ویژگی‌های آن‌ها نقش دارند. در روایتی می‌خوانیم هر بار که مؤمن ذکر «لا حول ولا قوة الا بالله» را می‌گوید، یک درخت در بهشت غرس می‌شود.[4]
مکان بهشت و جهنم برزخی در درون و بطن این جهان است.
در مورد مکان بهشت و جهنم قیامت اختلاف نظراست:
1ـ در آسمانها است، چون قرآن خبر از معراج پیامبر اسلام(ص) به آسمانها می‌دهد و می‌فرماید: {عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأوی}؛ «بهشت جاویدان نزد سدرة المنتهی است، همان نقطه‌ای که برترین مکان آسمان است.» (نجم/15) در آیه دیگری می‌فرماید: {وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم وَ مَا تُوعَدُونَ}؛ «روزی شما و آنچه به شما وعده داده می‌شود، در آسمان است.»(ذاریات/22)
2ـ بهشت و جهنم مادی نیست تا نیازی به مکان داشته باشد؛ لذا با برپایی قیامت طومار زمین و کرات آسمانی پیچیده می‌شود ولی بهشت و جهنم موجود بوده و به حال خود باقی است.
3ـ بهشت وجهنم در درون و باطن این جهان قرار دارد.[5]
 

[1]. ر.ک: پیام قرآن، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ج5، ص443 ـ 456، دار الکتب الاسلامیة.
[2]. بحارالانوار، علامه مجلسی ـ رحمه الله ـ ج8، ص119، دارالکتب الاسلامیة.
[3]. همان، ص131.
[4]. همان، ص149.
[5]. ر.ک: پیام قرآن، ج6، ص323 ـ 344.

83) بهشت و جهنم در کجاست؟

83) بهشت و جهنم در کجاست؟

ج: الف) در مورد بهشت ودوزخ در بین مفسران دو نظریه وجود دارد:
1ـ بهشت و دوزخ در باطن و درون این جهانند و بعضی از پرهیزکاران که درک و دیدی در این جهان دارند (چشم برزخی دارند) بهشت و دوزخ را نیز می‌توانند با چشم حقیقت خود ببینند؛ مثل این که بوسیلۀ فرستنده­ای بسیار قوی صدای صوت دلنشین قرآن را در همه جای زمین پخش کنیم، و در نقطۀ دیگر زمین، از فرستندۀ دیگری با همان قدرت، صدایی فوق العاده دلخراش و ناراحت کننده به همه جای زمین پراکنده شود.
2ـ عالم آخرت و بهشت و دوزخ براین عالم محیط است، و به اصطلاح این جهان در شکم و درون آن جهان قرار گرفته است؛ مثل عالم جنین که در درون عالم دنیا است. اگر می‌بینیم قرآن می‌گوید وسعت بهشت به اندازۀ وسعت آسمان‌ها و زمین است؛ بدین جهت است که انسان چیزی وسیع‌تر از آسمان و زمین در این عالم نمی‌شناسد تا مقیاس سنجش قرار گیرد.
حال پاسخ پرسش شما روشن شد که طبق نظریۀ اول، دوزخ نیز در درون همین جهان قرار دارد و وجود آن در این جهان منافاتی با وجود بهشت در درون آن ندارد (همان طور که در ارسال امواج صوتی، صدای دلخراش و دلنشین ذکر شد).
اما طبق نظریۀ دوم که بهشت و دوزخ محیط بر این جهان باشند، پاسخ باز هم روشن‌تر است؛ زیرا دوزخ می‌توان محیط بر این جهان و بهشت نیز محیط بر آن، و از آن هم وسیع‌تر باشد. مراد از«عرض» نیز وسعت و گستردگی بهشت است. علاوه بر این‌ها آن جهان (قیامت) که مثل این دنیا نیست؛ لذا تصور جسمانی برای بهشت و دوزخ صحیح نیست؛ همچنین طبق روایات و آیات، در روز قیامت همۀ آسمان‌ها و زمین از بین می‌روند و متلاشی می‌شوند و دیگر این آسمان و زمین باقی نمی‌مانند تا مقیاس قرار گیرند؛ پس با همۀ این قرائن معلوم می‌شود که آنچه در این آیه دربارۀ وسعت بهشت آمده، فقط از باب تشبیه و تقریب به ذهن است. شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیرش روایتی را نقل می‌کند که با نظریۀ اول منطبق است. در روایت است که ملک کشور روم به رسول اکرم(ص) نامه‌ای نوشت و گفت: تو مارا به بهشتی می‌خوانی که عرض آن چند آسمان و زمین است، پس دوزخ کجاست؟ رسول اکرم(ص) فرمود سبحان الله! چو روز درآید شب کجا باشد؟[1]
ب) منظور از«نزدیک کردن» (ازلفت) یعنی در پیش رویشان باشد، و داخل شدنشان در آن زحمتی نداشته باشد. و این که بهشت را به آنها نزدیک می‌کنند نه آنها را به بهشت، درک آن در شرایط این دنیا قابل تصور نیست؛ اما از آنجا که اصول حاکم بر قیامت و آخرت، اصولی است که با شرایط این جهان بسیار تفاوت دارد، پس جای شگفتی نیست.[2]
 

[1]. ر.ک. تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج3، ص94 ـ 95، دارالکتب الاسلامیة ـ روض الجنان ـ ابوالفتوح رازی، ج5، ص68، آستان قدس رضوی.
[2]. ر.ک. المیزان علامه طباطبایی، ج18، ص354، نشر اسلامی ـ تفسیر نمونه، آیة الله مکارم شیرازی و دیگران، ج22، ص278، دارالکتب الاسلامیة.

84) مرگ و زندگی از دیدگاه قرآن

84) مرگ و زندگی از دیدگاه قرآن

ج: «حیّ» به معنی زنده است و نیز واژۀ حیات در مفهوم حیات نباتی و قوه نامیه و حیات حیوانی و حیات عقلانی آمده است. این واژه در مورد خداوند متعال، بر صفتی ثابت دلالت می‌کند؛ یعنی دارای حیات ابدی و زندگی همیشگی است. به تعبیر دیگر، حیات خداوند حیات حقیقی است؛ زیرا حیات اوعین ذات اوست؛ نه این که عارضی و از دیگری گرفته باشد. همچنین در آیۀ شریفه (فرقان/58) آمده است؛ ولی در مورد انسان، حیات نمی‌تواند حقیقی باشد؛ چون با مرگ آمیخته است.
«حیات» به معنی وسیع و واقعی کلمه، عبارت است از «علم» و «قدرت» و خداوند متعال چون دارای علم و قدرت بی‌پایان است، حیات کامل دارد. نموّ و حرکت و تغذیه و تولید، از آثار موجوداتی است که ناقص و محدودند.[1]
«موت» به معنی مردن و مرگ است. خداوند متعال به هدف آفرینش مرگ و حیات انسان اشاره کرده، می‌فرماید:
{الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الحَْیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أیُّکمُ‏ْ أحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ} (ملک/2)
«او کسی است که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل می‌کنید».
حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگر است؛ نه فنا و نیستی. بنابراین امر وجودی و مخلوق خداوند متعال است. از نظر قرآن کریم، ماهیت حیات و موت هر دو امر وجودی است (آفریدنی هستند)؛ از طرف دیگر ماهیت آن دوـ به جز حیات حقیقی که مخصوص خداوند است ـ نسبی است؛ یعنی مرگ سبب انتقال از نشئه‌ای به نشئه دیگر است؛ پس هر نشئه‌ای نسبت به مابعدش «موت» حساب می‌شود؛ چنانکه حیات نیز ذومراتب است؛ همان گونه که در طبیعت دیده می‌شود.
همچنین از قرآن کریم استفاده می‌شود که «حیات دنیا» قلیل است؛ ولی جهان آخرت سراسر حیات است؛ مرگ در آنجا وجود ندارد.
قرآن کریم منشأ حیات در دنیا را آب می‌داند؛ همچنان که می‌فرماید:
{مِنَ الْمَاءِ کلُ‏َّ شىَ‏ْءٍ حَىّ أفَلایُؤْمِنُونَ}‏ٍ؛ (انبیاء/30) و...[2]
 

[1]. ر.ک. تفسیر نمونه، همان، ج7، ص188 وج 2، ص191.
[2]. ر.ک. تفسیر نمونه، همان، ج24، ص316.

85) آیا مرگ بر زندگی مقدم است؟

85) آیا مرگ بر زندگی مقدم است؟

کیفیت خلقت موت و تقدیم آن بر حیات در آیۀ: {الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الحَْیَوةَ...} چیست؟
ج: قرآن کریم صرف انتقال از دنیا به آخرت را مرگ می‌خواند نه عدم حیات را؛ پس می‌فرماید: {الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الحَْیَوةَ...}؛ (ملک/2) چرا که مرگ به این معنا (انتقال) امر وجودی است و می‌تواند مخلوق باشد؛ ولی اگر مرگ به معنی فنا و نیستی باشد، نمی‌تواند مخلوق باشد.
علاوه بر این، اگر مرگ را امر عدمی بگیریم، باز خلقت پذیر است؛ چرا که این عدم با عدمهای صرف فرق می‌کند، مانند کوری و تاریکی که در مقابل بینایی و روشنایی است؛ یعنی عدم ملکه است و عدم ملکه بهره‌ای از وجود دارد. همچنین مرگ، بر حیات و زندگی دایم مقدم است؛ یعنی انسان از رهگذر مرگ به حیات دائمی و اخروی خویش می‌رسد، وممکن است علت تقدیم مرگ بر حیات، تأثیر شگرف و عمیق توجه به مرگ در حسن عمل باشد.[1]
 

[1]. ر.ک: ترجمۀ المیزان، جامعۀ مدرسین، ج19، ص585؛ تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، ج24، ص316.

86) چه کسانی در جهنم برای همیشه می¬مانند؟

86) چه کسانی در جهنم برای همیشه می¬مانند؟

از نظر قرآن کریم چه کسانی در قیامت، در جهنم مخلد هستند؟ آیا مسلمانان معصیت کار را هم شامل می‌شود؟ جایگاه مجانین و مستضعفان فکری در قیامت کجاست؟ آیا گروهی از گمراهان که صد در صد به حقانیت دین و مسلک شان عقیده دارند، در قیامت معذورند یا خیر؟ آیا استحقاق بهشت رفتن را دارند؟
ج: از آیات قرآن کریم (زلزله/7 ـ 8) {فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ *وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} استفاده می‌شود که هرکس مرتکب گناه و کار بدی شود، جزای آن را در قیامت خواهد دید؛ مگر اینکه توبه کند و در همین دنیا از گناه پاک شود و نقایص خود را با اعمال صالح جبران نماید.[1] و یا اگر لایق شفاعت باشد، مورد شفاعت قرار گیرد.
ولی گناه کارانی که از فضل و رحمت بی‌پایان الهی استفاده نکنند و با بار گناه وارد قیامت شوند، به میزان جرم و گناهشان در جهنم می‌مانند و بعد از پاک شدن از آلودگی، وارد بهشت می‌شوند. تنها عده‌ای همچون کافران و منافقان معاند، برای همیشه در جهنم باقی خواهند ماند، چنان که قرآن کریم می‌فرماید:
{إنَّ اللهَ جَامِعُ المُنَافِقِینَ فِی جَهَُنَّمَ جَمِیعًا}؛ (نساء/140)
«... خداوند، منافقان و کافران را در دوزخ گرد خواهد آورد».
{وَ أوْلَئکَ أصحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ}؛ (آل عمران/116 و مجادله/17) {لَّن تُغْنىِ‏َ عَنهُْمْ أمْوَالهُُمْ وَ لَا أوْلَادُهُم مِّنَ اللهِ شَیًْا أوْلَئکَ أصحَْابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ} «و آنان اهل آتشند و در آن جاودانه خواهند ماند».
بنابراین جهنمیان به تدریج از جهنم نجات می‌یابند و سر انجام عدّه محدودی در آن باقی می‌ماند و یا هیچ باقی نمی‌ما نند. عده زیادی از آنها که در پرسش آمده مستضعف فکری و عقیدتی هستند نه کافر و غیر شیعه، و مستضعفان و کسانی که به اصطلاح {وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأمْرِ اللهِ} هستند، در آخرت امتحان می‌شوند. پس اگر در مقابل امر ذات حق نایستادند و اطاعت کردند، به جهنم نمی‌روند... خداوند متعال می‌فرماید {إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لایَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لَا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً} (نساء/98)؛
«مگر آن مردان وزنان و کودکانی فرودستی که چاره جویی نتوانند و راهی نیابند».
آیه­ی مذکور به این حقیقت اشاره دارد که جهل به معارف دینی در صورتی که ناشی از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل، هیچ دخالتی در آن قصور و ضعف نداشته باشد در درگاه خداوند معذور است؛ زیرا هیچ انسانی جز به مقدار طاقت و توانش تکلیف ندارد.
{لایُکلَِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیهَْا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أوْ أخْطَأنَا رَبَّنَا وَ لَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلىَ الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أنتَ مَوْلَئنَا فَانصُرْنَا عَلىَ الْقَوْمِ الْکَفِرِینَ}؛ (بقره/286)
«خداوند هیچ کس را، جز «به اندازه تواناییش، تکلیف نمى‏کند. (انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان مى‏گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینى بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانى که پیش از ما بودند، قرار دادى! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوى! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایى، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان».
و امروز بسیاری از انسان‌ها نسبت به معارف و حقایق الهی قصور دارند و در واقع مستضعف فکری و فرهنگی هستند.[2]
خداوند متعال در قیامت، مجانین و افراد ابله و کم عقل و افراد جاهل قاصر و افرادی که بین دو پیامبر (زمان فترت) زندگی می‌کردند و دستورات الهی به آنها نرسیده و افراد کر و لال که به احکام الهی آشنا نشدند، برای آنها صحنه‌ای شبیه صحنه دنیا که دار تکلیف است، مهیا می‌کند و آنها را آزمایش می‌کند و بدین ترتیب، وضع آنان را روشن می‌نماید؛ کسانی که از عهده‌ی امتحان برآمدند، اهل نجات و گرنه اهل دوزخ خواهند بود.[3]
 

[1]. ر.ک: سوره فرقان. آیه 7.
[2]. ر.ک: المیزان، علامه طباطبایی(ره) ج5، ص53 ـ 62، اعلمی، بیروت.
[3]. اصول کافی، شیخ کلینی(ره)، ج3، ص248، سید الشهداء(ع) / مجموعه آثار استاد شهید آیة الله مطهری(ره) ج1، ص338 ـ 342، انتشارات صدرا.

بخش ششم: سوالات گوناگون

بخش ششم: سوالات گوناگون

87) مراتب نفس از دیدگاه قرآن مجید

87) مراتب نفس از دیدگاه قرآن مجید

ج) نفس در اصل به معنای «ذات»است؛ در آیاتی از قرآن مانند (یوسف53) {وَ مَا أبَرِّئُ نَفْسىِ}؛ «من هرگز خود را تبرئه نمی‌کنم.» و (شمس7) {وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّیه}؛ «قسم به جان آدمی و آن کس که آن را (آفرید) منظم ساخته» به این معنی بکار رفته.
مراحل هفتگانه «نفس» در قرآن کریم:
1ـ نفخه الهیه: که ملاک برتری انسان برفرشتگان است و از آن تعبیربه «روح الله» می‌شودو بالاترین مراتب نفس است که به مقام نفس راضیه و مرضیه می‌رسد و تا آنجا بالا می‌رودکه به مرتبه «قاب قوسین او ادنی» مشرف می‌شود، چنانکه قرآن می‌فرماید:
{ثمُ‏َّ دَنی فَتَدَلَّى ‏فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‏ِ أوْ أدْنى‏} (نجم/7 ـ 9)؛
سپس نزدیک و بسیار نزدیک شد تا فاصله‌ای به اندازه دوکمان یاکمتربود.
آیه 9 از سوره‌ی سجده و آیه¬ی 29 از آیه‌ی حجر اشاره به این مرتبه نفس دارد: {ثُمَّ سَوّیهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِه}؛
پس «اندام» اورا موزون ساخت و از روح خویش در او دمید».
و {فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى...}؛
«هنگامی که کار آن را به پایان رسانیدم و در او از روح خود دمیدم».
2ـ نفس مُلِهمَه: که خدا به آن سوگند یاد فرموده و فجور و تقوا را به آن الهام کرده است «7 و 8 شمس» {وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا}؛
«و قسم به جان آدمی و آن کسی که آن را آفرید. منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرو خیرش) را به او الهام کرده».
3ـ نفس اماره: که همواره انسان را به بدی می¬خواند مقصود این آیه است که می‌فرماید:
{وَ مَا أبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیمٌ} (یوسف/53)؛
من هرگز نفس خویش را تبرئه نمی‌کنم که نفس (سرکش) بسیار به بدیها امر می‌کند مگر اینکه پروردگارم غفور و رحیم است».
4ـ نفس لوّامة: است که انسان را از فساد و تباهی باز می‌دارد و انسان بزهکار را همواره سرزنش می‌کند {لاأقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ لاأقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ} (قیامت/1 و 2)؛ سوگند به روز رستاخیز و سوگند به نفس سرزنشگر»
5ـ نفس مطمئنّه: است که به ندای پروردگارش مفتخر می‌شود {یَأیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى وَ ادْخُلىِ جَنَّتِى} (فجر/27 ـ 30)؛ ‏ای نفس مطمئن و آرام به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآى، و در بهشتم وارد شو!».
6ـ نفس فانیه: است که سرانجام طعم مرگ را می¬چشد که این آیه شریفه برآن دلالت دارد: {کلُ‏ُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ المَْوْتِ} (آل عمران/185)؛ «هر کسى مرگ را مى‏چشد».
7ـ فطرة الله: است که خداوند انسان را بر آن سرشته است {فطرة اللهِ التّی فَطَرَالناس علیها} (روم/30)؛ این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است».
مجموعه‌ای این مراتب شخصیت انسان را می‌سازدواوراجامع نشأتین (ملکوت وناسوت) وحاوی عالمین (غیب و شهود) می‌کند، یا انسان را از فرشته بالا می‌بردویا از حیوان پایین تر.
 

88) آیا عصمت امر خدادادی است یا اکتسابی؟

88) آیا عصمت امر خدادادی است یا اکتسابی؟

ج: عصمت انبیا و اولیای الهی امری خدادادی است، اما نه به این معنا که خداوند بدون علل و عواملی و بدون هیچ زمینه و قابلیتی تصمیم می‌گیرد، کسی را به مقام عصمت برساند؛ زیرا «ابی الله ان یجری الامور الّا بالاسباب» درمورد عصمت امامان معصوم(ع) نیز خداوند می‌دانست که این افراد (معصومان) وقتی که به دنیا بیایند با اختیار خودشان، شاکرترین، عابدترین و... خواهند بود و چون ارادۀ الهی بر این تعلق گرفته بود که اینان را به عنوان رسولان (یا امامان) معرفی کند، برای این که در مسئولیت خود موفق شوند، امکانات لازم از قبیل اصلاب شامخه و ارحام مطهره را برای آن‌ها فراهم کرد، همان طور که کسی که می‌باید مسئولیت معلمی را به عهده بگیرد، ابتدا گزینش می‌شود و سپس برایش دوره‌های تربیت معلم می‌گذارند. در مورد امامان و پیامبران نیز چون خداوند می‌دانست که آن‌ها توان تحمل مسئولیت سنگین نبوت و امامت را دارند برخی توفیق‌ها به آنان افاضه فرمود، ولی این لطف الهی به هیچ وجه موجب جبر آن‌ها نمی‌شود و این که آنان این لطف الهی را به بهترین نحو پاس می‌دارند، موجب فضل و برتری آن هاست، چنان که سایر انسان‌ها نیز اگر توفیق‌های الهی را ـ به همان حدّی ـ که خداوند به آنها افاضه فرموده پاسداری کنند، موجب فضل و کمال آنان خواهد بود.
نکته­ای که نباید فراموش کرد این است که: بازخواست الهی از هرکس به اندازۀ ظرفیت و امکاناتی است که به او عطا کرده؛ برای مثال انتظاری که از یک عالم می‌رود به هیچ وجه به اندازۀ انتظاری که از یک فرد عادی می‌رود، نیست. خداوند نیز این دو دسته را یکسان بازخواست نمی‌کند، همین طور چون خداوند به معصومان عنایت بیشتری دارد، در همان حد مسئولیت‌ها و وظایفی هم بر عهدۀ آن‌ها نهاده است.
نتیجه این که: عصمت پیامبران و امامان(ع) خدادادی است، یعنی این امر یک موهبت ویژه است که به پیامبر و امامان(ع) داده شده نه به دیگران، آن هم به خاطر مسئولیت سنگین رهبری که به عهده آن‌ها گذاشته شده است.
اما به این نکته باید توجه داشت که این امر خدادادی موجب سلب اختیار از آن‌ها نمی‌شود. در این آیه:
{وَ أنِ احْکُم بَیْنهَُم بِمَا أنزَلَ اللهُ وَ لاتَتَّبِعْ أهْوَاءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أنزَلَ اللهُ إِلَیْکَ} (مائده49)؛
«در میان آنها (اهل کتاب)، طبق آنچه خداوند نازل کرده، داوری کن؛ و از هوسهای آنان پیروی نکن و از آنها برحذر باش، مبادا تو را از بعض احکام که خدا بر تو نازل کرده، منحرف سازد».
این امر روشن می‌شود که خداوند متعال در این جا پیامبرش را مأمور کرده که از فتنه آنان برحذر باشد و اگر چنین دستوری داده ـ با این که پیامبرش به عصمت خدایی معصوم است ـ برای این بوده است که عصمت اختیار را از معصوم سلب نمی‌کند، به طوری که دیگر نتواند راه خطا برود و در نتیجه نتوان تکلیف کرد، خیر، عصمت چنین اثری ندارد، برای این که عصمت چیزی از سنخ ملکات علمی است و معلوم است که علوم و ادراکات، هرگز قوای عامل را که اعضا را به حرکت در می‌آورد و هم چنین اعضایی که حامل آن ادراکات است را از قدرت یکسان به فعل و ترک در نمی‌آورد و چنین اثری ندارد که قدرت آن‌ها را از فعل یا ترک سلب کند، بلکه همچنان مختارند. مانند غذایی که معلوم است مسموم می‌باشد، باز با اختیار می‌توانیم آن را بخوریم یا نخوریم، با وصفی که علم به ما عصمت از خوردن آن غذا می‌دهد.
پس با وجود عصمت باز فعل برای معصوم اختیاری است. هرچند تا زمانی که علم مورد نظر وجود داشته باشد، محال است که آن عمل از انسان سربزند. از این رو عصمت از شئون مقام علم است و اختیار از شئون مقام عمل؛ بنابراین اشتباه در اموری که به حکم الهی مربوط نیست از امور زندگی با عصمت منافات ندارد، چون در حقیقت این سنخ از اشتباه‌ها اختلاف در سلیقه و روش است و عصمت منافاتی با این گونه اشتباه‌ها ندارد. مانند اشتباه حضرت موسی(ع) نسبت به هارون که با غضب دو سوی سر او را گرفت، این به خاطر تأدیب در یک امر ارشادی بود نه در یک حکمی از احکام مولوی پروردگار.[1]
 

[1]. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ترجمۀ ج2، ص200 تا 231 و ج5، ص580 و ج8، ص323.

89) آیا جنگهای صدر اسلام با آیۀ «لااکراه فی الدین» تنافی ندارد؟

89) آیا جنگهای صدر اسلام با آیۀ «لااکراه فی الدین» تنافی ندارد؟

ج: دین مجموعه­ای از اعتقادات ویژه است که هرگز نمی‌توان آن را بر کسی تحمیل کرد، اگر اصول و مبادی دیانت برای کسی حاصل نشود دین نیز در قلمرو جانش وارد نمی‌شود از اینرو قرآن کریم می‌فرماید: در دین اکراه و اجبار نیست خداوند دل انسان را بگونه آفریده است که تنها به «برهان» سر می‌سپارد و لذا می‌فرماید: {إِنَّ الظَّنَّ لایُغْنىِ مِنَ الحَقّ‏ِ شَیْئاً} (یونس/36) این آیه بیانگر این حکم ارشادی است که «سخن مظنون نگویید؛ زیرا اثری در دل دیگران ندارد». «عقیده» که امر علمی است نه عملی، اگر مبادی و مقدماتش در نفس انسان پیدا شود، خود او نیز متحقق می­گردد و اگر چنین نشود قابل تحمیل نیست. افکار انسان بر برهان و دلیل تکیه دارد و از این رو، نه خود انسان می‌تواند عقیده را برای خود تحمیل کند ونه دیگران توان تحمیل بر او را دارند.
اثبات و سلب فکر وعقیده، به دست کسی نیست و نیازمند مبادی و مقدمات علمی خویش است.
اگر مقدمات علمی مطلبی فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد می­شودو اگرنه، آن را بصورت حقیقی باور نمی­کند. عقیده با «عَقد» و «گره خوردن» ارتباط دارد و خود عقد؛ با تصدیق علمی و یقینی مرتبط است.
در اعتقاد دو عقد و گره لازم است؛ یکی میان موضوع و محمول ـ که به همین جهت، «قضیه» را عقد می‌نامند ـ و دیگری میان محصول قضیّه و نفس انسان که این عقد دوم را «اعتقاد» می­نامند.
انسان، وقتی به کمال می­رسد که بر اساس حُسن اختیار خود، حق را بپذیرد. اکراه و اجبار، اختیار را از انسان می­گیرد و به همین دلیل، خدای سبحان دربارۀ اندیشه و عقیده آزادی را محور قرار داده و اکراه در دین را جایز نمیداند و وظیفۀ انبیاء(ع) را عرضه و ابلاغ دین می­داند: {وَ مَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ} (یس/17) و به پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: {لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ ألَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. إِنْ نَشَأ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ‏} (شعراء/3 و 4)؛ گویا تو قالب تهی می­کنی بر این اندوه که چرا اینان ایمان نمی‌آورند، اگر ما بخواهیم، چیزی را از آسمان نازل می­کنیم تا ایشان برای آن خاضع و فروتن شوند. سپس خداوند ایمان اجباری را سعادت انسان نمی‌داند و برای آن، اثری در کمال انسان قائل نیست.
 
آزادی عقیده و جهاد ابتدایی
گاهی از سوی دشمنان آگاه یا دوستان نادان گفته می­شود که اسلام، با شمشیر پشرفت کرده و عقیدۀ اسلام به وسیلۀ جنگ و جهاد بر مردم تحمیل شده است.
بررسی تاریخ صدر اسلام شهادت می­دهد که اسلام با برهان و استدلال پیشرفت کرده است؛ زیرا رسول اکرم(ص) و همراهان ایشان، در مدّت سیزده سالی که در مکّه بودند، فشارهای بسیاری را تحمل کردند و در این مدت عدّه­ای نیز که از مدینه در مراسم حج به حضور ایشان می­رسیدند، بر اساس دعوت و تبلیغ صحیح، اسلام را می‌پذیرفتند. زمانی هم که آن حضرت وارد مدینه شدند، پیش از آنکه قدرتی داشته باشند، از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگ های«بدر» و «احد» صورت گرفت و پس از آنکه حکومت اسلامی شکل گرفت خداوند با اذن {أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُواْ} (الحج/39)؛ اجازۀ دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند برای حفظ حکومت اسلام و مسلمین و برای نجات محرومان و مظلومان دیگر از شر کافران بی‌منطق و فتنه گر به جهاد در راه خدا نائل شوند.
در اسلام جهاد (بر دو نوع است، یکی «جهاد دفاعی» و دیگری «جهاد ابتدایی» دفاعی آن است که مسلمانان برای دفاع از خود، در برابر هجوم و حملۀ دشمن، دست به شمشیر و سلاح می­برند؛ و جهاد ابتدایی، جهادی است که به دستور ولیّ مسلمین (ولیّ معصوم) به سوی کافران رفته، آنان را به پذیریش اسلام دعوت می­کنند، موانع غیر منطقی را به وسیلۀ جنگ، از میان بر می­دارند، نه اینکه اسلام را بر آنها تحمیل کنند تا با آیۀ شریفه {لَا إکرَاهَ فِی الدِّین} منافات داشته باشد.
سران ستم و سر دمداران کافر در طول تاریخ با شیوه‌هایی گوناگون و تبلیغات نادرست خود بر ضد حق فعّالیت می­کنند و نمی‌گذارند چراغ هدایت دین که خواسته‌ی فطرت همه انسانهاست، به محدوده‌ی کشور شرک و کفر برسد. قرآن کریم، گشودن بند و زنجیرها را از دست و پای مردم و آزاد کردن آنان را یکی از بهترین نعمت‌ها و ره آورد رسالت پیامبر اسلام(ص) می‌داند: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم» (اعراف/آیه 157). بدترین زنجیرها، زنجیر جهل و نادانی یا زنجیر بردگی و بندگی است که انسانِ گرفتار آن‌ها، نمی‌تواند حقایق را بشناسد و یا پس از شناختن، به سبب اسارت، نمی‌تواند نظر خود را بیان کند و بر فرض اظهار نظر، توان اجرای مصوّبات الهی را ندارند بنا بر این جنگهای صدر اسلام برای رفع فتنه و برداشتن موانع از پذیریش حق بوده است، خداوند دستور می­دهد {وَ قَاتِلُوهُمْ حَتىَ‏ لاتَکُونَ فِتْنَةٌ} (انفال/39)؛ «باکفار بجنگید تا فتنه و آشوب از میان برداشته شود».
تا به دنبال آن فطرت اسیر شدۀ مردم آزاد شود و سخن منطقی دین به صورت«بلاغ مبین» به آنان عرضه گردد، تا مردم چهرۀ واقعی حق را بیابند و آزادانه آن را اختیار کنند: {فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ} (کهف/29)؛
«هرکس می­خواهد ایمان بیاورد و هرکس می­خواهد کافر گردد».
ولذا مرحوم علامه طباطبایی(ره) می­فرماید: «باز گشت جنگ ابتدایی به جنگ دفاعی است».[1]
 

[1]. تفسیر المیزان، ج2، ص89 و 99.

90) آیا تمام آب های زمین از آب باران سرچشمه می¬گیرد؟

90) آیا تمام آب های زمین از آب باران سرچشمه می¬گیرد؟

باتوجه به آیه {أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا...} (رعد/17)؛ «خداوند از آسمان آبی فرستاد؛ و از هر دره و رودخانه‌ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد.» آیا تمام آبهای زمین مانند اقیانوس‌ها، دریاها، چشمه‌ها و... از آب باران سرچشمه می‌گیرد؟ آیا آب باران بدون وجود اقیانوس‌ها و ابرها امکان دارد؛ یا اینکه بعضی آب‌ها مانند اقیانوس‌ها همزمان با آفرینش کره زمین و یا بعد از آن آفریده شده است؟
ج: آیه می‌فرماید که هرکدام از دره‌ها و گودال‌ها و نهر‌های روی زمین به اندازۀ گنجایش و وسعت خود بخشی از آب باران را پذیرا می‌شوند.[1] و بر اینکه تمام آب‌های زمین از آب باران سرچشمه می‌گیرد؛ دلالت ندارد. و وجود آب باران بدون وجود ابرها و اقیانوس‌ها، همچون وجود مرغ بدون تخم مرغ و امثال آن است که در عالم خلقت فراوان به چشم می‌خورد. در اینکه اصل آب‌ها اقیانوس‌ها است یا آب باران، تا کنون دلیل قطعی از قرآن یافت نشده است؛ مثلاً شیخ صدوق(ره) بعد از ذکر آیات {وَ أنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا} (فرقان/48)؛ {وَ أنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأسْکَنَّاهُ فىِ الْأرْضِ وَ إِنَّا عَلىَ‏ ذَهَابِ بِهِ لَقَادِرُون} (مؤمنون/18)؛ {وَ یُنزَِّلُ عَلَیْکُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّیُطَهِّرَکُم بِهِ} (انفال/11) نتیجه می‌گیرد که اصل همۀ آب‌ها از آسمان است.[2]
لکن علامه طباطبایی در تفسیر آیه {وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْمَاءِ} (هود/7) می­فرماید آیه کنایه از استقرار ملک خداوند بر آب، یعنی مادّه حیات و زندگی است.[3] و همچنین آیه دلالت دارد که عرش و آب قبل از آفرینش آسمان‌ها و زمین موجود بودند.[4]
حضرت علی(ع) نیز در تفسیر آیه می‌فرمایند: «عرش خداوند قبل از گسترده شدن زمین و بنای آسمان، بر آب بود».[5]
برای تحقیق در این موضوع می‌توانید به کتاب بحارالانوار، ج54 مراجعه فرمایید.
 

[1]. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج10، ص165.
[2]. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج1، ص75، دارالتعارف للمطبوعات.
[3]. المیزان، علامه طباطبایی، ج10، ص144، مؤسسة الاعلمی.
[4]. مجمع البیان، مرحوم طبرسی، ج5، ص218، ناصر خسرو.
[5]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج54، ص92، دار احیاء التراث.

91) معیارهای فضیلت و برتری از دیدگاه قرآن کریم

91) معیارهای فضیلت و برتری از دیدگاه قرآن کریم

ج: بعضی از اسباب فضیلت از دیدگاه قرآن عبارتند از:
1ـ عبادت و هر نوع عمل صالح: {قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُون} (مؤمنون/آیات 1 تا10)؛ «مومنان رستگار شدند».
2ـ ایمان: {أفَمَن کاَنَ مُؤْمِنًا کَمَن کاَنَ فَاسِقًا لایَسْتَوُن‏} (سجده/18)؛
«آیا کسى که باایمان باشد همچون کسى است که فاسق است؟! نه، هرگز این دو برابر نیستند».
3ـ علم: {هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لایَعْلَمُون...} (زمر/9)
«آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مى‏شوند!».
4ـ پاکی: {لایَسْتَوِى الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّب‏...} (مائده/100)؛
«(هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها».
5ـ تقوی: {إِنَّ أکْرَمَکمُ‏ْ عِندَ اللهِ أتْقَاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیر}؛ (حجرات/13)
«گرامى‏ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است‏».
6ـ جهاد: {فَضَّلَ اللهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلىَ الْقَاعِدِینَ أجْرًا عَظِیمًا}؛
«مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظیمى برترى بخشیده است‏».
 

92) انسان از دیدگاه قرآن و مکاتب بشری

92) انسان از دیدگاه قرآن و مکاتب بشری

ج: قرآن کریم خلقت انسان را در آیه 67 از سوره غافر چنین بیان می‌کند: {هُوَ الَّذِى خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثمُ‏َّ مِن نُّطْفَةٍ ثمُ‏َّ مِنْ عَلَقَةٍ ثمُ‏َّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثمُ‏َّ لِتَبْلُغُوا أشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخًا} (النساء/95)؛
«اوست آن خدایی که شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از لخته خونی بیافریده است. آنگاه شما را کودک از رحم مادر بیرون آورد تا به سن جوانی برسید و پیر شوید».
قرآن کریم و همچنین تورات انسان اول را آفریده شده از خاک میداند و او را نوع مستقل و خاصی می‌شمرد ولی فرضیه‌ی داروین می‌گوید انسان مشتق از میمون است و نوع مستقل و جدایی نیست، اما خوشبختانه علوم و اکتشافات روز فرضیه‌ی داروین را رد و نظریه قرآن کریم را تقویت و مورد تأیید قرار می‌دهد.
اولین کسی که فرضیه تبدل انواع را اظهار نمود لامارک فرانسوی بوده است، سی سال بعد از وفات او چارلز داروین آن فرضیه را تعقیب نمود. داروین که در سال 1829 میلادی به اتفاق کاپیتان فیتز روی کشتی بیگل مسافرتی به استرالیا و آمریکای جنوبی و چند سرزمین دیگر نمود، در آنجا ضمن مطالعه در حالات جانوران و گیاهان مختلف و دیدن فسیل بعضی از حیوانات فرضیه لامارک در نظر او قوت گرفت تا بالاخره پس از مراجعت به انگلستان در سال 1859 کتاب (پیدایش انسان) را در سال 1817 انتشار داد و به فرضیه لامارک از نظر علمی نظم و ترتیبی داد.
داروین فرضیه‌ی خود را بر روی چهار اصل و قانون استوار ساخت.
 
اصل اول: تنازع بقاء
منظور او از این اصل این است که موجودات مختلف جهان برای ادامه‌ی حیات و به دست آوردن آذوقه و شرایط زندگی خود همواره با یکدیگر در نبردند.
 
اصل دوم: انتخاب طبیعی یا انتخاب اصلح
مقصود داروین از این اصل این است که در نتیجه تنازع بقاء و نبردی که برای زندگی در بین موجودات جهان واقع می‌شود، موجودات قوی‌تر و نیرومندتر باقی می‌مانند و موجودات ضعیف از بین می‌روند و نابود می‌گردند.
 
اصل سوم: تطبیق با محیط
هر موجودی با شرایط و محیط زندگی خود منطبق می‌شود، یعنی اگر در محیط و شرایطی قرار بگیرد که احتیاج به عضوی پیدا کند آهسته آهسته آن عضو پس از هزاران سال در او به وجود خواهد آمد و اگر در محیط و شرایطی واقع شود که یکی از اعضاء او زاید باشد پس از هزاران سال آن عضو به خودی خود از بین میرود، مثلاً داروین می‌گوید که زرافه از ابتدا دارای گردن دراز نبوده و گردن او مانند اسب‌های دیگر بود ولی چون در یک محیط جنگلی قرار گرفته بود که ناچار بود برای ادامه زندگی خود از برگ درختانی که دارای شاخه‌های بلند بودند استفاده کند، ناچار شد گردن بکشد و در اثر ادامه همین عمل آهسته آهسته گردن او دراز شد تا بالاخره پس از گذشت هزاران سال به شکل کنونی درآمد.
داروین می‌گوید فیل‌ها در ابتدا دارای خرطوم بلند و دندانهای عاج نبودند. شرایط زندگی آنها ایجاب کرد که بینی آنها به صورت خرطوم دراید و دندانهای عادی آنها رشد کند و به صورت عاج‌های بلند گردد.
و در مقابل مار در ابتدا دست و پا داشت ولی چون در محیطی قرار گرفته بود که مجبور بود از راهها و جاهای باریک عبور کند احتیاجی به دست و پا نداشت. در اثر عدم استعمال آنها آهسته آهسته دست و پای او از بین رفت.
 
اصل چهارم: وراثت
مقصود داروین از این اصل این است که تغییراتی که به علت تطبیق و سازش با محیط تدریجاً در یک حیوان ظاهر می­گردد (مانند درازی گردن در زرافه و یا از بین رفتن دست وپا در مار) همان تغییرات طبق اصل وراثت به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود.
داروین درباره انسان می‌گوید که آخرین مرحله‌ای که انسان از نظر شکل و اندام و قیافه پیموده قیافه‌ی میمون بوده است و از صورت میمون (البته نه میمون‌های فعلی بلکه یک نوع میمون تکامل یافته‌ای که اکنون وجود ندارد.) به این صورت درآمده است.
نظریه داروین بر اساس این چهار اصل استوار است که اگر یکی از این پایه‌ها مورد نقد قرار گیرد، آن فرضیه از اعتبار ساقط می‌شود، ولی خوشبختانه تمام آن اصول و قوانین از نظر علمی مورد خدشه قرار گرفته است.
 
انتقاد بر اصل اول داروین
داروین اصل اول خود یعنی تنازع بقاء را به صورت یک قانون کلی و طبیعی پذیرفته و آن را پایه‌ی انتخاب اصلح معرفی کرده است. در صورتی که اگر ما سخن داروین را بپذیریم قطعاً باید از تمام اصول اخلاق و فضیلت و عواطف چشم پوشی کنیم و این همه جنگها و خونریزی‌ها و تجاوزات که از طرف ستمگران و زورمندان و اقویا نسبت به طبقات ضعیف انجام می‌شود را امضا کنیم.
زیرا این تجاوزات و خونریزی‌ها چیزی جز همان تنازع بقاء داروین نیست که در زندگی بشر صورت می‌گیرد، و اگر ما تنازع بقاء را یک اصل طبیعی و قانون خلقت بدانیم ناچار باید این همه بیدادگری‌ها و استثمارهای طبقات قوی و زورمند را نسبت به طبقات ضعیف به عنوان یک قانون اجتناب ناپذیر بپذیریم.
 
انتقاد بر اصل دوم داروین
اصل دوم داروین مبتنی بر اصل اول اوست که در نتیجه‌ی تنازع بقاء و نبردی که برای ادامه زندگی بین موجودات بوجود می‌آید موجودات قوی موجودات ضعیف را از بین می‌برند، این اصل اول داروین به عنوان یک قانون رد شد.
 
انتقاد بر اصل سوم داروین
داروین طبق اصل سوم می‌گوید هر موجودی در هر محیط و شرایطی که واقع شود خود را با همان محیط و شرایط تطبیق می‌دهد، به طوری که اگر احتیاج به عضوی داشته باشد آن عضو آهسته آهسته در او ایجاد می‌گردد و اگر عضوی در او برای زندگی در آن محیط زاید باشد آن عضو در اثر عدم استعمال از بین خواهد رفت.
این اصل به صورت یک قانون کلی درست نیست، سازش با محیط و تطبیق با شرایط تا حدی در حیوانات و نباتات دیده می‌شود، ولی کلیت ندارد. زیرا طبق آزمایشات علمی که به عمل آمده یک قسمت مهم از حیوانات و نباتات به مجرد تغییر محیط و شرایط زندگی از بین می‌روند و نابود می‌شوند و نمی‌توانند خود را با شرایط محیط وفق دهند و قسمت کمی هم باقی می‌ماندتغییرات بسیار جزئی و سطحی در آنها به وجود می‌آید مانند تغییر رنگ، پوست، جثه، حجم بدن و وضع اندام و این تغییرات در حدی نیست که موجب تغییر نوع گردد.
تیکوتت دانشمند طبیعی، کرمهایی را که روی درخت بلوط زندگی می‌کردند را روی درخت گردو قرار داد و مشاهده کرد که بیشتر آنها نتوانستند خود را با محیط و شرایط زندگی تطبیق دهند و از بین رفتند. همین آزمایش درباره‌ی گیاهان هم به عمل آمد و در نتیجه ثابت شد که عوض شدن شرایط و محیط زندگی غالباً موجب از بین رفتن و نابود شدن گیاهان می‌شود. مثلاً گیاهی که در نمکزار میروید اگر آن را در نقاط پرآب و مرطوب ببرند از بین می‌رود.
 
انتقاد بر اصل چهارم داروین
داروین معتقد است که تغییراتی که به اقتضای محیط و شرایط زندگی در موجودی ایجاد می‌گردد طبق اصل وراثت همان تغییرات به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود.
اما پیشرفت علم وراثت و کشف ژنتیک بطلان این فرضیه را ثابت کرده است. درست است که اصل وراثت در همه حیوانات و نباتات یک اصل ثابت و مسلم است اما این وراثت در همه صفات اکتسابی و تغییرات عارضی نیست. داروین گمان می‌کرد که هر تغییری که در یک نسل به وجود می‌آید درست همان تغییر به حکم اصل وراثت به نسل‌های بعدی داده می‌شود.
در صورتی که ژنتیک و علم وراثت می‌گوید که تغییراتی که در موجودی یافت می‌شود اگر در ژن‌ها اثر بگذارد جنبه‌ی توارث به خود گرفته و به نسل‌های بعدی منتقل می‌گردد؛ ولی اگر تغییرات عارضی و اکتسابی در ژن‌ها مؤثرواقع نشود هیچ گاه جنبه‌ی وراثت به خود نگرفته و به نسل‌های بعد منتقل نمی‌گردد.
سالیان درازی است که مسلمین بچه‌های خود را ختنه می‌کنند با این حال نسل‌های آنان باز دارای پوست زاید روی آلت هستند و... و آزمایشاتی که باستان شناسان و زمین شناسان روی استخوان‌های جمجه و فک و دست و پا و دندان‌های انسان به عمل آورده نشان می‌دهد که انسان در نوع خود ثابت و مستقل است و خیلی زودتر از میمون در روی زمین تکوین یافته و ادامه‌ی حیات میداده است.[1]
 

[1]. پاسخ ما، شماره 4، سید عبدالکریم هاشم نژاد و سید حسن ابطحی.

93) انسان‌ها از نظر استعداد متفاوتند، آیا از نظر ثواب و قرب معنوی هم متفاوتند؟

93) انسان‌ها از نظر استعداد متفاوتند، آیا از نظر ثواب و قرب معنوی هم متفاوتند؟

افراد از نظر استعداد و امکانات با هم فرق دارند و قهراً در رشد و کمال، خدمات و انجام کارهای نیک تفاوت دارند، آیا در ترقی و تکامل معنوی و قرب به پروردگار و ثواب و مقام اخروی هم متفاوتند یا خیر؟ و اگر تفاوت دارند با مسأله عدل خداوند چگونه سازگار است؟
ج: همان گونه که در خود سؤال ذکر شده است چون افراد از نظر استعداد فرق دارند در کمال و انجام کارهای نیک هم متفاوتند، و از آنجا که تکامل معنوی و ثواب و مقام اخروی نتیجه اعمال دنیا است که «الدّنیا مزرعة الآخرة»[1] انسان در آن دنیا آن چنان است که این جا خودش را بسازد، اگر این جا خودش را کامل بسازد آن جا کامل است، اگر ناقص بسازد ناقص است.[2] ثواب و عقاب نیز تابع اعمال انسان است که {فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} (زلزال/8) بنابراین چون اعمال متفاوت است طبعاً مقام اخروی و ثواب و عقاب نیز متفاوت خواهد بود.
اما این تفاوت در مقام معنوی و ثواب و عقاب اخروی چگونه با مسأله عدل خداوند سازگار است؟ برای روشن شدن جواب ابتدا ببینیم عدل یعنی چه؟
عدل در لغت به معنای برابری و برابر کردن است، و در عرف عام به معنای رعایت حقوق دیگران، در برابر ظلم (به معنای تجاوز به حقوق دیگران) به کار می‌رود و از این رو عدل را به این صورت تعریف کرده‌اند: «والعدل عطاءُ کلّ ذِی حقّ حقّهُ» عدل یعنی به هر موجودی هر آن چه استحقاق دارد به مقدار استحقاقش داده شود. ولی گاهی توسعه در معنای عدل داده می‌شود و به معنای «هرچیزی را در جای خود نهادن یا هرکاری را به وجه شایسته انجام دادن» به کار می‌رود. طبق این تعریف عدل مترادف با حکمت؛ و کار عادلانه مساوی با کار حکیمانه است.
حاصل آنکه برای عدل می‌توان دو مفهوم خاص و عام در نظر گرفت. یکی رعایت حقوق دیگران و دیگری انجام دادن کار حکیمانه که رعایت حقوق دیگران هم از مصادیق آن می‌باشد. بنابراین لازمه عدل برابر قرار دادن همۀ انسان‌ها یا همۀ اشیاء نیست، بلکه عدل آن است که هرکس را به اندازۀ استحقاقش ستایش یا نکوهش کرد و پاداش و کیفر نمود.[3]
به عنوان مثال اگر معلمی همۀ دانش آموزانش را به یک دید بنگرد و همه را یک جور تعلیم دهد و یک جور امتحان کند و سئوالات امتحانی که طرح می‌کند برای همه یکسان باشد آنگاه برخی از شاگردان او به خاطر کودنی و کم هوشی، یا به خاطر کوشش نکردن از عهدۀ امتحانات به خوبی یا اصلاً برنیاید و برخی دیگر از شاگردان به علت استعداد قوی و کار خوب سئوالات امتحانی را کاملاً جواب بدهند و معلم به هرکدام از آنها بر طبق جواب‌های امتحانی نمره بدهد، قهراً نمرات مختلف خواهد بود و این عین عدل است؛ چون عدالت این نیست که معلم همۀ نمره‌ها را جمع کند و بعد بین همۀ دانش آموزان به طور مساوی قسمت کند، عدالت این است که به هرکدام آنچه را که استحقاق دارد بدهد.[4]
ظاهراً منشأ سئوال این است که خدا آفریننده موجودات است و هر تفاوتی که هست از او به وجود آمده است و همه تفاوت‌ها و اختلاف‌ها به دست خداست؛ اول آن‌ها را متفاوت آفریده، بعد به حساب تفاوت هایشان با آن‌ها رفتار کرده است! این با عدالت چگونه سازگار است؟
در جواب باید گفت این تفاوت‌ها مستقیماً آفریدۀ دست خدا نیست بلکه لازمۀ نظام علّی و معلولی و ذاتی خود موجودات می‌باشد. در ذات علت هر معلولی یک خصوصیتی وجود دارد که آن را علت این معلول نموده است و نیز در ذات معلول یک خصوصیتی است که آن را معلول این علت نموده است، بنابراین ارتباط هر معلول با علت خودش از ذات علت و ذات معلول برمی‌خیزد.[5]
پس این تفاوت‌ها حاصل نظام علّی و معلولی اوست و هر معلولی اثر لاینفک علتش می‌باشد. در اینجا نظر حضرت امام خمینی(ره) دربارۀ علت تفاوت‌ها و اختلاف‌های خَلقی و خُلقی و استعدادهای انسان‌ها را ذکر می‌نماییم تامعلوم گردد این اختلاف‌ها و تفاوت‌ها آفریده نیستند بلکه لازمۀ علتشان می‌باشند: ایشان می‌فرمایند: «علت و منشأ تفاوت و اختلاف نفوس انسان‌ها و اشتیاق به خوبی‌ها و بدیها و گرایش به موجبات سعادت یا شقاوت امور فراوانی است که ما مهمترین آنها را یادآور می‌شویم:
علت اول: تغذیه
منشأ تفاوت، اختلاف افاضه به مواد مستعد پذیرش فیض است، و منشأ اختلاف افاضه مواد می‌باشند. از آنجا که غذاها از نظر لطافت و عدم لطافت با یکدیگر فرق دارند ناگزیر نطفه‌های حاصل از آنها متفاوت خواهد بود؛ بنابراین چنانچه نطفه از غذاهای لطیف و صاف تولید شده باشد، استعداد خاصی برای پذیرش صورتی خواهد داشت که با آن چه نطفه‌های حاصل از غذاهای کثیف و کدر و یا نطفه‌های تولید شده از غذاهای لطیف و کثیف می‌پذیرند، متفاوت است.
علت دوم: صلب پدر
از دیگر امری که باعث تفاوت نفوس و گرایش به خوبی و بدی می‌گردد اصلاب رجال و روحیات آنها و بلندی پشتها و عدم آن می‌باشد.
علت سوم: رحم مادر
رحم مادران از جهات مختلف موجب اختلاف در اولادهاست؛ مثلاً از حیث حرارت و برودت، از حیث پاکی و طهارت، حتی فرح و شادی و غم و غصه و گرفتگی مزاج و صحت و سلامت بدن مادر. همه و همه در خلقت و خلق اولاد دخیل‌اند.
علت چهارم: شیر مادر
شیری که در حال پریشانی روحی مادر تناول می‌کند با شیر در حال نشاط و سرور متفاوت است و هکذا تمام غذاهایی که مادر می‌خورد.
علت پنجم: محیط‌های آموزشی و پرورشی
وقتی طفل بزرگتر شد و غذاخور گردید عوامل دیگری وجود دارد که موجب اختلافات خَلقی و خُلقی است و وقتی بچه مدرسه می‌رود این که با چه علوم و تربیت‌هایی تربیت گردد و با چه اشخاصی رفاقت داشته باشد همه موجب تفاوت و اختلاف می‌شود.[6]
بنابراین تفاوت و اختلاف در خلقت و خلق انسان‌ها و استعدادهای آنها در کمال و رشد معلولاتی هستند که ناشی از عللشان می‌باشند و خصوصیاتی که در ذات این علل است موجب این تفاوت‌ها می‌شود. «و لذا اگر نطفۀ شخص در اصلاب شامخه قرار گرفت و سپس از طرف امهات نیز در ارحام پاک پرورش داده شد و وقتی هم که به دنیا آمده، شیراز سینه‌ی یک زن عاقله بود که از اغذیه لطیف گرفته شده، سپس به تدریج رشد یافت تا نوبت به تربیتش رسید و با تربیت روحانی تربیت یافت طبیعی و بدیهی است که چنین موجودی ذات وجودش در کمال و صاف و ضیاء و روشنی است و این موجود معتدل که مستعد قبولی فیوضات غیبیه می‌باشد در صفا و زلالی و استعداد طوری است که: {یَکَادُ زَیتُهَا یُضِیءُ وَلَولَم تَمسَسهُ نَارٌ}؛ روغنش روشنی بخشد هرچند آتش به آن نرسیده باشد»[7]و[8]
بر خلاف موجودی که از تغذیه و پدر و مادر و مربیانی این چنین برخوردار نیستند. حاصل آنکه این تفاوتها در استعداد و اشتیاق به خوبی‌ها و بدی‌ها آفریدۀ دست پروردگار نیستند بلکه لازمۀ نظام علّی و معلولی و ذاتی خود موجودات می‌باشند. بنابراین عدل آن است که هرکسی را به اندازۀ استحقاقش پاداش و جزاء دهد نه به طور مساوی.
 

[1]. کنوز الحقایق، مناوی، باب دال.
[2]. شهید مطهری، مجموعه آثار (انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1377) ج4، ص624.
[3]. محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید (سه جلد در یک جلد) انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، جاپ سوم، 1378، ص162 – 163.
[4]. شهید مطهری، مجموعه آثار (انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377) ج1، ص126.
[5]. همان مدرک، ص126 و 131.
[6]. عدل الهی از دیدگاه امام (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ اول، خرداد 1368) ص105 ـ 109.
[7]. نور/35.
[8]. عدل الهی از دیدگاه امام (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ اول، خرداد 1368) ص109.

94) آیا گناه شرک بخشیده می‌شود؟

94) آیا گناه شرک بخشیده می‌شود؟

مراد از آیۀ شریفۀ {إِنَّ اللهَ لایَغْفِرُ أن یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَالِکَ لِمَن یَشَاءُ} (نساء/48 و 116) چیست؟ و آیا شرک با توبه هم قابل بخشش نیست؟ انواع شرکی را که موجب کفر و قابل بخشش نیست، بیان فرمایید؟
ج: الف) توبه اختصاص به یک گناه خاص ندارد؛ بلکه آدمی از هر گناهی حتی شرک، توبه کند آمرزیده می‌شود. بنابراین منظور این آیه شریفه امکان شمول عفو الهی نسبت به غیر مشرکینی است که گناهی کرده‌اند و توفیق «توبه» نیافته اند؛ یعنی قبل از آن که از کرده‌های خود پشیمان شوند، از دنیا رفته‌اند.
ب) انواع شرک عبارتند از:
1. نظری؛
2. عملی.
نوع نظری تقسیم می‌شود به: الف) «شرک ذاتی»: به اعتقاد به چند مبدئی گفته می‌شود که در هر شکل و صورت آن «شرک جلی» محسوب می‌شود و سبب خروج ازجرگۀ اهل توحید و اسلام است.
ب) «شرک صفاتی» این نوع شرک «شرک خفی» است و موجب خروج از حوضۀ اسلام نیست.
ج) «شرک افعالی» (در خالقیت، ربوبیت، مالکیت، حکومت و...) که هریک به دو قسم خفی و جلی تقسیم می‌شود که مراتب خفی آن موجب خروج کلی از جرگۀ اهل توحید و اسلام نیست.
شرک در پرستش و عبادت که در حقیقت از نوع شرک عملی است و به دو نوع خفی و جلی تقسیم می‌شود؛ شرک جلی آن موجب خروج از حوضۀ اسلام می‌شود.
آن چه مسلم است، این است که همۀ انواع شرک که ذکرشان به میان آمده، اگر مرتکبان آن موفق به «توبه» شوند، عفو الهی شامل‌شان خواهد شد.
عواملی که باعث بخشودگی از گناه می‌شود، مثل: توبه، کارهای نیک، شفاعت، پرهیز از گناهان«کبیره» که موجب بخشش از گناهان «صغیره» می‌شود. پس عفو الهی منافاتی با این آیۀ شریفه ندارد؛ چون آمرزش غیر شرک نیز معلق به مشیت الهی شده است.
 

95) آیا توسل به غیر خدا شرک است؟

95) آیا توسل به غیر خدا شرک است؟

ابن تیمیّه برای اثبات مدعای خود که توسل به غیر خدا شرک است، به آیۀ 13 سورۀ فاطر {وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیر} استدلال کرده است، لطفاً این آیۀ شریفه را توضیح داده، این شبهه را پاسخ دهید.
ج: {وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیر} (فاطر/13)؛
«وکسانی را که جز او را می‌خوانید [و می‌پرستید] حتی به اندازۀ پوست نازک هستۀ خرما حاکمیت [و مالکیت] ندارند».
مقصود از «والذین» بت‌ها هستند و تعبیر به «والذین» که معمولاً برای جمع مذکر عاقل است، در مورد بت‌ها به خاطر توهمی است که آن‌ها از این موجودات داشتند که قرآن همان تعبیر آنان را بیان کرده و سپس به شدت آن را رد می‌کند.
وهابیان برای بریدن ارتباط مسلمانان از پیامبراسلام(ص) و پیشوایان بزرگ از راه توسل و شفاعت طلبیدن، به این آیه و مانند آن تمسک جسته‌اند، و گفته‌اند قرآن می‌گوید: تمام کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید ـ حتی پیامبران! ـ سخن شما را نمی‌شنوند واگر بشنوند اجابت نمی‌کنند ویا چنان که در آیه 197سوره اعراف آمده است: {وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لَا أنفُسَهُمْ یَنصُرُون‏}؛
«کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید نمی‌توانند شما را یاری کنند و نه حتی خویشتن را در برابر مشکلات یاری دهند».
و مانند این گونه آیات، افزون بر این که مقصود از دعا در آیه، عبادت است و شکی نیست که عبادت غیر خدا شرک است، ولی خواهد آمد که توسل غیر از عبادت است؛ به این ترتیب، هرگونه توسل به ارواح پیامبر(ص) و امامان(ع) نفی می‌کنند و آن را مخالف توحید می‌شمرند! در حالی که یک نگاه ساده به آیاتی که قبل از این آیات و بعد از آن است، برای درک این حقیقت کافی است که منظور از آن بت‌ها می‌باشد، چرا که در همه این‌ها سخن از بت‌ها در میان است، سخن از سنگ و چوب‌هایی است که آن‌ها را شریک خدا می‌پنداشتند و برای آن هاقدرتی در برابر قدرت خدا قائل بودند، در آیۀ 14سورۀ فاطر آمده است: {إِن تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُواْ دُعَاءَکم}؛
«اگر آن‌ها را بخوانید صدای شما را نمی‌شنوند».
این آیه به طور قطع به بت‌ها مربوط است؛ زیرا تنها آن‌ها هستند که صدایی نمی‌شنوند، در حالی که وهابیت با تمسک به این گونه آیات می‌خواهند منکر توسل به پیامبر و امامان(ع) در حیات و ممات بشوند، در حالی که پیامبران و امامان در حال حیات، بی‌شک صدای ما را می‌شنوند و اجابت هم می‌کنند، در حالی که قرآن می‌فرماید: {وَ لَوْ سمَِعُواْ مَا اسْتَجَابُوا لَکمُ‏ْ} (فاطر/14)؛
«و اگر بشنوند به شما پاسخ نمی‌گویند».
از این گذشته چه کسی است که نداند انبیا و اولیا، هم چون شهدای راه خدا که قرآن با صراحت از حیات آن‌ها سخن می‌گوید، دارای حیات برزخی هستند، و می‌دانیم در حیات برزخی، فعالیت روح گسترده‌تر و وسیع‌تر است، چرا که ازحجاب‌های مادی و تعلقات دنیوی رهایی یافته، این از یک سو و از سوی دیگر بی‌شک توسل به این ارواح پاک نه به این معناست که برای آن‌ها در برابر خداوند استقلالی قائل شویم، بلکه هدف آن است که از آبرو و جاه و مقام آن‌ها در پیشگاه خدا مدد بطلبیم و از احترام و عظمتی که در درگاه خداوند دارند کمک بخواهیم که این عین توحید و عبودیّت پروردگار است؛ بنابراین، همان گونه که در قرآن کریم به صراحت در مسئله شفاعت می‌فرماید: آن‌ها به اذن و فرمان خدا شفاعت می‌کنند: {مَن ذَا الَّذِى یَشْفَعُ عِندَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ...} (بقره/255)؛
«چه کسی است که بتواند در درگاه خدا جز به فرمان او شفاعت کند».
هم چنین توسل به آنان نیز از همین راه و همین رهگذر است. چه کسی می‌تواند آیات صریح توسل را انکار کند و یا آن را شرک بپندارد و در مقابل قرآن بایستد و دم از توحید بزند، جز جاهلان مغروری که قصد تفرقه انداختن میان مسلمانان را دارند؛ از این رو در حالات صحابه پیامبر(ص) می‌خوانیم که آن‌ها در مشکلات به کنار مزار پیامبر(ص) می‌آمدند و توسل می‌جستند. بعضی مفسران اهل سنّت مانند«آلوسی» احادیث فراوانی در این زمینه نقل کرده و پس از گفت وگو دربارۀ این احادیث می‌گوید: «بعد از تمام این گفتگوها، من مانعی در توسل به پیشگاه خداوند به مقام پیامبر(ص) نمی‌بینم، چه در حال حیات و چه درحال ممات.» سپس کسان دیگر که در پیشگاه خدا مقامی دارند را نیز بر آن افزوده و به جواز توسل به آن‌ها اعتراف می‌کنند.[1]
 

[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، امین الاسلام طبرسی، ج8، ص238، نشر مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت / تفسیر الجلالین، جلال الدین المعلی و جلال الدین السیوطی، ص537، نشر دار المعرفه، بیروت / تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ج18، ص216 ـ 218، نشر دارالکتب الاسلامیة / الموسوعة الفقهیة المیسرة، شیخ محمد علی انصاری، ج3، ص15 ـ 16، نشر مجمع الفکر الاسلامی، قم / الاغاثه بادلة الاستغاثة، حسین بن علی السقاف، ص31 ـ 32، نشر مکتب الامام النووی عمان، الاردن / التنذیر بمن عدد التوحید، حسن بن علی السقاف، ص32، نشر دارالامام النووی.

96) آیا پیروان ادیان آسمانی و ستاره پرستان با انجام عمل صالح به بهشت می¬روند؟

96) آیا پیروان ادیان آسمانی و ستاره پرستان با انجام عمل صالح به بهشت می¬روند؟

در آیۀ مبارکه 62سورۀ بقره آمده است:
{إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ النَّصَارَى‏ وَ الصَّابِِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَیهِْمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ‏}
«که هر مسلمان و یهود و نصارا و ستاره پرست که از روی حقیقت، به خدا و قیامت ایمان آورد و نیکو کاری پیشه کند، البته از خدا پاداش نیک یابد و هیچ گاه (در دنیا و عقبی) اندوهناک و غمین نخواهد شد».
با توجه به این آیه هر شخص با هر دین، آن هم یک دین درست؛ یعنی در دین خودش مؤمن باشد، به بهشت می‌رود. آیا بهشت این افراد با بهشت ما، مسلمانان یکی است؛ در صورتی که دین ما از آنها سخت‌تر است. اگر انسان با هر دینی می‌تواند به بهشت برود، پس چه ضرورتی دارد که ما محدودیت‌های دین اسلام را رعایت کنیم؛ یعنی این که می‌توانیم مسیحی باشیم و تمام اعمال دین مسیحیت را انجام دهیم و به بهشت برویم. لطفاً توضیح دهید.
ج: در آغاز اسلام برای بسیاری از مسلمانان این سؤال مطرح بود که اگر فقط دین اسلام راه نجات است، پس تکلیف نیاکان و پدرانشان که دارای مذاهب دیگر (یهودی، مسیحی و...) بوده‌اند و زمان پیامبر اسلام را درک نکرده‌اند چه می‌شود؟ آیا آنان اهل نجات و سعادت نیستند؟
این آیه از جهتی به این پرسش نظر دارد و می‌فرماید: هرکس که در عصر خود به پیامبر بر حق و کتاب آسمانی زمان خویش، ایمان آورده و عمل صالح کرده، اهل نجات است. بنابراین، یهودیان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور مسیح اهل نجاتند؛ همان گونه که مسیحیان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور پیامبر اکرم(ص) اهل نجاتند و...؛ یعنی ملاک سعادت و نجات، در این زمان و زمان‌های گذشته، یک چیز بوده و خواهد بود و آن ایمان خالص و عمل صالح است، و مسلم است که ایمان خالص و عمل صالح در پرتو اطاعت از دستورهای الهی که در هر زمان به واسطۀ پیامبرش به مردم ابلاغ می‌شود به دست می‌آید؛ بنابراین لازمۀ ایمان به خدا در زمان حضرت موسی، ایمان به حضرت موسی و اطاعت از او، و در زمان حضرت عیسی ایمان به حضرت عیسی و دستورهای او و لازمۀ ایمان به خدا در زمان حضرت محمد(ص) ایمان به ایشان و عمل به فرامین آن بزرگوار است و کسی که به ایشان ایمان نیاورد و مسلمان نشود، ایمانش به خدا ناقص است؛ در نتیجه اهل نجات و سعادت نخواهد بود. علاوه بر این اگر یهود و نصاری و مانند آن‌ها بخواهند به کتاب خود و دستورهای پیامبر پیشین خود عمل کنند، در این صورت هم باید به پیامبر اسلام ایمان بیاورند و مسلمان شوند؛ زیرا در کتاب‌های آسمانی آن‌ها بشارت به ظهور پیامبر اسلام با ذکر صفات و علایم معین آمده است؛ پس اگر ایمان نیاورند و پیامبری او را قبول نکنند به کتاب و دستور پیامبر خودشان هم عمل نکرده‌اند.[1]
 

[1]. تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج1، ص282، دارالکتب الاسلامیة.

97) سیمای منافق در قرآن کریم

97) سیمای منافق در قرآن کریم

ج: الف) قرآن مجید در سوره‌های زیادی نشانه‌ها و اوصاف منافقان را بیان کرده است؛ مانند: سوره‌های بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، نور، محمد، فتح، حدید، مجادله، حشر، منافقون.
برخی از ویژگی‌های آنان عبارتند از:
1ـ ایمان ظاهری دارند؛ منافقان با زبان اظهار ایمان می‌کنند؛ ولی در دل آنان از ایمان خبری نیست. {وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِاللهِ وَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِینَ} (بقره/8)
2ـ هر روز به رنگی در می‌آیند و در میان هر جمعیتی با آنان همصدا می‌شوند؛ به مؤمنان که می‌رسند می‌گویند: {آمنّا} (ما ایمان آوردیم)؛ ولی هنگامی که با مخالفان روبرو می‌شوند، می‌گویند: {إنّا مَعَکُمْ} (ما با شمائیم) (بقره/14)
3ـ خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه و ساده لوح و خوش باور می‌پندارند. {وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ألَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لَکِن لایَعْلَمُونَ} (بقره/13)
4ـ داعیه اصلاح طلبی دارند؛ در حالی که مفسد واقعی هستند. {وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاتُفْسِدُواْ فىِ الْأرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحَْنُ مُصْلِحُونَ} (بقره/11)
5ـ مردم را به «منکرات» تشویق و از «نیکی ها» باز می‌دارند. {الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ یَأمُرُونَ بِالْمُنکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أیْدِیهَُمْ نَسُوا اللهَ فَنَسِیهَُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ} (توبه/67)
6ـ برای رسیدن به اهداف خود از راه خدعه و نیرنگ وارد می‌شوند. {یخدِعُونَ اللهَ وَ الَّذِینَ آمَنُواْ وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أنفُسَهُمْ وَ مَا یَشْعُرُونَ} (بقره/9)
7ـ هنگامی که به نماز می‌ایستند، غرق کسالت و بی‌حالی‌اند. (از راز و نیاز با خدا لذت نمی‌برند) و عبادت و عمل نیکشان ریایی است. {إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یخَُادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلىَ الصَّلَوةِ قَامُوا کُسَالى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لایَذْکُرُونَ اللهَ إِلاّ قَلِیلاً} (نساء/142)
8ـ جاسوسان کفار و در نهان مشوق آنان برای جنگ با مسلمانند: {ألَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُم مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ} (نساء/141)؛
«اگر بهره‌ای نصیب کافران گردد به آنان می‌گویند: مگر ما شمارا به مبارزه و عدم تسلیم در برابر مؤمنان، تشویق نمی‌کردیم؟».
9ـ پیمان شکن و دروغگو هستند. {فَأعْقَبهَُمْ نِفَاقًا فىِ قُلُوبهِِمْ إِلىَ‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أخْلَفُوا الله مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ} (توبه/77)
10ـ فتنه گر و تفرقه افکنند. {لَوْ خَرَجُوا فِیکمُ مَّا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالًا وَ لَأوْضَعُواْ خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکمُ‏ْ سَمَّاعُونَ لهَُمْ وَاللهُ عَلِیمُ بِالظَّالِمِینَ لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَ قَلَّبُواْ لَکَ الْأمُورَ حَتىَ‏ جَاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أمْرُ الله وَ هُمْ کَارِهُونَ} (توبه/47 ـ 48)
11ـ سوگند دروغ یکی از ابزار کار آنان برای گمراه کردن مردم است.
{وَیحَْلِفُونَ بِاللهِ إِنهَُّمْ لَمِنکُمْ وَمَا هُم مِّنکمُ‏ْ وَلَاکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ} (توبه/56)
12ـ ظاهری آراسته وزبانی چرب و فریبنده دارند: {وَ إِذَا رَأیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أجْسَامُهُمْ وَ إِن یَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَولهِِمْ} (منافقون/4)؛
«هنگامی که آنها را می‌بینی جسم و قیافه آنان تو را در شگفتی فرو میبرد؛ و اگر سخن بگویند، به سخنانشان گوش فرا میدهی».
13ـ از افشا شدن انحرافات و نقشه‌های خود بیمناکند. {یحَْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أن تُنزََّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فىِ قُلُوبهِِمْ قُلِ اسْتهَْزِءُوا إِنَّ اللهَ مُخْرِجٌ مَّا تحَْذَرُون‏} (توبه/64)
14ـ درفروترین درکات دوزخند و برای آنها یاوری نخواهد بود. {إِنَّ المُْنَافِقِینَ فىِ الدَّرکِ الْأسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تجَِدَ لَهُمْ نَصِیراً} (نساء/145) و...
برخی از آیاتی که در مورد نشانه‌ها و اوصاف و... منافقان است، عبارتند از:
بقره/8ـ20؛ نساء/135ـ143؛ توبه/42ـ70 و 73ـ87؛ نور/47ـ50؛ احزاب/12ـ20؛ مجادله/14ـ20؛ منافقون/1ـ8 و...[1]
ب) آری، در اصطلاح شرع، کسی که وجود خدا، وحدانیت او، روز جزا، رسالت انبیا و یا یکی از ضروریات دین را منکر باشد، کافر محسوب می‌شود؛ کفر چنین شخصی به دو قسم تقسیم می‌شود:
فطری و ملّی
مرتد فطری کسی است که از آغاز بلوغ به فطرت اسلام بوده و یا به گفته بعضی، هنگام انعقاد نطفه‌اش یکی از پدر و مادرش مسلمان باشند؛ و مرتد ملی کسی است که از ابتدا کافر بوده و سپس مسلمان شده، آن گاه به کفر گراییده باشد.
هریک از این دو قسم، احکام خاصی دارد؛ از جمله آن که توبۀ مرتد ملی در محاکم قضایی پذیرفته می‌شود؛ ولی توبۀ مرتد فطری پذیرفته نمی‌شود و باید به قتل برسد.[2]
 

[1]. ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی/تفسیر نمونه، آیۀ الله مکارم شیرازی و دیگران/ تفسیر نور، محسن قرائتی، ذیل آیات مذکور/منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج4، ص6 ـ 178، مؤسسه امام صادق(ع) /نفاق در قرآن، سید احمد خاتمی.
[2]. ر.ک: تحریر الوسیله، امام خمینی(ره) ج2، ص327 ـ 330، نشر اسلامی.

98) بدا به چه معناست و چرا شیعیان به آن معتقدند؟

98) بدا به چه معناست و چرا شیعیان به آن معتقدند؟

ج: بداء در لغت: «بداء» با الف ممدودة بر وزن «سماء». بداء از نظر لغت و اصطلاح اسم مصدر و مشتق از «بدو» به معنای ظاهر شدن و اشکار گشتن و نیز به معنای رأی جدید است یعنی شخصی در گذشته رأی نادرستی داشت ولی هم اکنون رأیی پسندیده را گزینش کرده است. علاوه بر این‌ها به معنای علم پیدا کردن به امر مجهول به کار رفته است.[1]
بداء در اصطلاح: دانشمندان اسلامی در تعریف بداء مفاهیم گوناگونی را ذکر کرده و بر اساس آن‌ها به قبول و یا ردّ آن پرداخته‌اند، به همین دلیل اختلافات آنان در این موضوع گاهی جنبه محتوایی نداشته و لفظی است. با توجه به ماهیت تعاریف مطرح شده می‌توان آنان را به دو دسته تقسیم کرد:
1ـ تعاریفی که بیشتر با تکیه بر مفاهیم لغوی «بداء» که دلالت بر نوعی ظهور بعد از اخفاء و علم بعد از جهل دارد ارائه شده و به عنوان موضوعی از موضوعات کلامی مطرح گشته است.
2ـ تعاریفی که مفاهیم لغوی در آن دگرگون گشته و واژه‌ی بداء دارای مفهومی جدید همراه با وجود متشابه و متناسب در ارتباط با مفاهیم لغوی شده است.
طرفداران تعاریف نخست خود دو دسته می‌شوند:
الف) کسانی که به مخالفت با بداء در ارتباط با خدا پرداخته‌اند چنان که بیشتر علمای اهل سنت بداء را به معنای تبدّل رأی و اراده­ی الهی در اثر آگاهی ذات حق از چیزی که نمی‌دانسته، معنا کرده‌اند و آن را مستلزم نقص در ذات باری تعالی و محال و کاملاً مردود شمرده‌اند.[2]
ب‌) کسانی که انتساب بداء را حتی به معنای نخست آن «به خداوند به شرط حقیقی نبودن انتساب به خدا، مجاز دانسته‌اند. به این بیان که منظور از «بداالله» این است که خداوند اسباب بدا و تبدل رأی را برای مخلوق خود ایجاد کرد یا خداوند او را از آن چه که نمی‌دانسته آگاه کرد نه این که خداوند در اثر آگاهی از آن چه نمی‌دانسته دچار تبدل رأی شده است.[3]
مسلماً به دلیل وجود عناصر جهل و نقصان در مفهوم لغوی بداء، انتساب حقیقی این واژه به ذات باری تعالی مردود است پس بایستی در تعریف آن به دنبال مفهوم جدیدی بود که تنها شباهت به مفهوم لغوی دارد، بی آن که دلالت بر نقصانی در ذات باری تعالی داشته باشد و این همان چیزی است که در تعاریف دسته دوم نهفته است، طرفداران بداء در حق خداوند بیشتر به مفاهیم اصطلاحی مستقل رو آورده‌اند.[4]
 
رویکرد‌های موافقان بداء
تمام آن چه که گذشت رویکردهای موافقان بداء به این واژه بود که خود تا حدودی مبهم است و اگر بنا بر فهم دقیق و تعریف جامعی از بداء باشد این گونه بیانات وافی به مقصود نبوده و بایستی در تعریف واضح و جامع آن همان گونه که برخی از اندیشمندان معاصر فرموده‌اند، گفت: اولاً تمام مسلمانان و حتی شیعه بر علم تام خداوند به تمام حوادث گذشته، حال و آینده اتفاق نظر دارند به گونه­ای که چیزی بر او پوشیده نیست.
ثانیاً خداوند با وجود آن چه گفته شده از امر خلق و تدبیر و تربیت عالم فارغ و برکنار نیست بلکه سرنوشت انسان‌ها و بندگان الهی هم چنان در دست خدا بوده که بر اساس اعمال و رفتار نیک و بد انسان متحول و متغیر می‌شود، بنابر این بداء در اصطلاح یعنی: تغییر سرنوشت و تقدیر الهی در مورد انسان در اثر اعمال نیک و رفتار پسندیده‌ی او که این مفهوم، تغییر در قدر الهی از جنبه ثبوتی و تحول در علم خدا در لوح محو و اثبات را از جنبه‌ی اثباتی به دنبال دارد. این تعریف چیزی است که شیعه به دنبال اثبات آن بوده و دارای اثر تربیتی فراوانی در جامعه اسلامی است و با کمال تأسف مخالفان با توجه به مفاهیم لغوی و نادرست به ردّ آن پرداخته و جامعه اسلامی را از آثار تربیتی آن محروم می‌سازند.
 
تعیین موضوع نزاع در بداء
مخالفان بداء موضع نزاع در این بحث عقیدتی را عبارت از انتساب مفهوم لغوی این واژه به ذات باری تعالی دانسته و با استناد به لوازم مفهوم لغوی که جهل و نقصان است آن را در حق خداوند محال می‌دانند.
در حالی که موافقان بداء تعریف اصطلاحی خاصی را که مغایر با تعریف لغوی اوست و تنها اشاره به تغییر مقدرات الهی در اثر تغییر رفتار انسان دارد، مدّ نظر قرار داده و آن را موضوع نزاع خود با مخافان بداء معرفی کرده‌اند و این مفهوم یعنی تأثیر عمل و رفتار پسندیده و ایمان شخص در تحوّل مشیّت الهی امری است که نزد مخالفان بداء نیز مورد قبول واقع شده است چه آن که ایشان تأثیر دعا، صله‌ی رحم، صدقه و سایر اعمال نیک را در رفع مقدرات و قضا و قدر الهی و تغییر آن‌ها می‌پذیرندو بنابراین نمی‌توان مفهوم واحدی را به عنوان محور اختلاف و محل نزاع در بحث بداء دانست، بلکه تنها می‌توان واژه‌ی بداء را در موضع گیری‌های عقیدتی موافقان و مخالفان یافت بی آن که دارای محتوا و مفهوم یکسان در هر دو جایگاه باشد.
 
بداء در قرآن
تغییر سرنوشت و مقدرات که برای انسان تعیین شده به وسیله‌ی اعمال نیک و پسندیده‌ی او امری است که در بسیاری از آیات قرآن به آن تصریح شده است.
1ـ {اِنَّ الله لا یُغیِّرُ مَا بقَومٍ حتّی یُغَیِّرُ ما بِاَنْفُسِهِم} (رعد/11)؛ «خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آن که آنان آن چه را در خودشان است تغییر دهند».
در این آیه خداوند به صراحت می‌فرماید که تغییر سرنوشت یک قوم بسته به تغییر رفتار ایشان است و خداوند مقدرات آن قوم را تغییر نمی‌دهد مگر بر حسب اعمال ایشان، پس بنابراین هرگونه دگرگونی در منش و روش عملی بشر موجب دگرگونی در سرنوشت ایشان است.
2ـ {ذلک بِاَنَّ اللهَ لَمْیَکُ مُغَیِّراً نِعمَةً اَنْعَمَها عَلی قَومٍ حتّی یُغَیِّرُوا مَا بِاَنْفُسِهِم} (انفال/53)؛ «این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی‌دهد جز آن که آن‌ها خودشان را تغییر دهند».
3ـ {وَ لَوْ اَهلَ القُری آمنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الارْضِ وَ لکِن کَذَّبُوا فَاَخَذْنَاهُمْ بِمَا کانُوْا یَکسِبُوْنَ} (اعراف/53)؛
«و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها، ایمان می‌آوردند و تقوی پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشودیم ولی آن‌ها (حق را) تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم».
ایمان و عمل صالح علتی مؤثر در جهت نزول نعمات الهی از آسمان و زمین دانسته شده و در مقابل معیشت سخت و گرفتاری‌های مقدر شده برای برخی انسان‌ها معلول کفر آنان معرفی شده است.
4ـ {وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَاِنَّ لَهُ مَعِیْشَةً ضَنْکاً} (طه/124)؛ «و هر کس از یاد من رویگردان شود زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت».
5ـ {وَاِذْ تَأذَّنُ رَبِّکُمْ لَئِنْ شَکَرتُمْ لَازیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُم اِنَّ عَذابی لَشَدیْدٌ} (ابراهیم/7)؛ «و (همچنین به خاطرآورید) هنگامی را که پروردگارتان اعلام داشت، اگر شکرگذاری کنید (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسی کنید مجازاتم شدید است».
در این آیه شکرگذاری و کفران نعمت عامل فزونی و کاستی نعمات الهی در این دنیا دانسته شده‌اند، پس عمل انسان مقدرات او را در این دنیا متحول می‌کند.
6ـ {فَلَوْ لاکانَت قَریةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها اِیْمانُها اِلّا قَومَ یُونُسَ لَمّا آمنوا کَشَفنا عَنهُم عذابَ الخِزیِ فی الحیاة الدنیا و مَتَّعناهُم اِلی حینٍ} (یونس/98)؛ «چرا هیچ یک از شهرها و آبادی‌ها ایمان نیاورند (که ایمانشان به موقع باشد و) به حالشان مفی افتد؟! مگر قوم یونس، هنگامی که ایمان آوردند عذاب رسواکننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم و تا مدت معینی (تا پایان عمرشان) آن‌ها را بهره‌مند ساختیم».
در این آیه عذاب قوم یونس که پیش از آن از سوی آن پیامبر الهی(ع) پیشگویی شده بود و به این ترتیب، اشاره به تقدیر الهی در این زمینه کرده بود با ایمان و عمل صالح قوم او برطرف گشته و متحول می‌گردد.
7ـ {فَلَو لا اَنَّهُ کَانَ مِنَ المُسَبّحِینَ * لَلَبِثَ فی بِطْنِه اِلی یَومِ یُبعَثُونَ} (صافات/143 و 144)؛ «و اگر او از تسبیح کنندگان نبود تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند».
8ـ {وَ ضَرَبَ الله مثلاً قَریَةً کانت آمِنَةً مُطمَئِنَّةً یَأتیها رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَت بِاَنعُمِ الله فَاَذاقَهاَ اللهُ لِبَاسَ الجُوعِ وَ الْخَوْفَ بِمَا کَانُوْا یَصنَعُوْنَ} (نحل/112)؛ «خداوند (برای آنان که کفران نعمت می‌کنند) مثلی زده است: منطقه آبادی که امن آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هرجا می‌رسید اما نعمت‌های خدا را ناسپاسی کردند و خداوند به خاطر اعمالی که انجام می‌دادند لباس گرسنگی و ترس بر اندامشان پوشانید».
و اگر بخواهیم اصل عقیدتی بداء را در یک آیه بیابیم می‌توان به آیه‌ی ذیل اشاره کرد: {یَمحُو الله ما یشاءُ ویُثبتُ وَ عنده اُمُّ الکتابِ}؛ خداوند هرچه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات می‌کند و لوح محفوظ نزد اوست.» (رعد/39)
یهودیها معتقدند که خداوند پس از آفرینش عالم، برنامه کلی و فراگیر برای آن معین فرموده و میگویند که خداوند این جهان را تابع همان برنامه اولیه‌ای که خدا تنظیم کرده قرار داده است بی آن که بتواند در گذر زمان در آن تغییری ایجاد کند[5]، ولی خداوند در ردّ آنها ضمن اشاره به بسط ید و قدرت خود تصریح به لوح محو و اثبات می‌کند: {وَ قَالَتِ الْیهَُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أیْدِیهِمْ وَ لُعِنُواْ بمَِا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ} (مائده/64)؛ «و یهود گفتند: دست خدا (با زنجیر) بسته است. دست هایشان بسته با و به خاطر این سخن از رحمت الهی دور شوند، بلکه هر دو دست (قدرت) او گشاده است».
 

[1]. ابن منظور، لسان العرب (نشر داراحیاء التراث العربی، طبع اول، سال 1408، هق و 1988 م) ج1، ص347، و 348. سید محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس (نشر دارالهدایة) ج1، ص137.
[2]. علامه جعفر سبحانی، البداء فی ضوء الکتاب و السنة (نشر امام صادق) ص3 و 6. سید علی علامه فانی اصفهانی، بداء از نظر شیعه، ترجمه سید محمد باقر بنی لنگرودی (انتشارات درسا، چاپ دوم، سال 1347) ص64 به نقل از فخر رازی و جمعی از اهل سنت.
[3]. سید علی علامه فانی اصفهانی، همان، ص71، سید عبدالله موسوی بحرانی محرقی، بحث حول البداء (منشورات مؤسسه الاعلمی، بیروت) ص30.
[4]. سید عبدالله موسوی بحرانی محرقی، همان ص23 و 25.
[5]. اشاره به مفهمو آیه بعد دارد. (آیه 64 از سوره مائده).

99) انواع و اقسام کفر

99) انواع و اقسام کفر

ج: کفر در لسان قرآن و احادیث دارای معانی متعدد و درجات متفاوتی است و در همه جا کفر به معنای کفر در برابر اسلام نیست، کفر در قرآن بر پنج وجه است:
کفر جحود که خود بر دو قسم است:
1) یکی آنکه بدون دلیل ربوبیت خدا را انکارکند مانند دهریه و ملاحده که همۀ چیز را از طبیعت می­دانند و در این مورد دلیل قانع کننده­ای ندارند.
2) انکار آگاهانه و مغرضانه، چنانکه فرمود:
{وَ جَحَدُوا بهَِا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ کَیْفَ کاَنَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ}؛ (نمل/14)
«آیات خدا را از روی ظلم و تکبّر انکار کردند و حال آنکه در دل به آن یقین داشتند».
3) کفر عملی:
آن است که احکام خدا را عملاً زیر پا بگذارد و به آن بی‌اعتنایی کند، خداوند به یهودیان می­فرماید:
{أفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ...}؛
«به قسمتی از کتاب خدا (تورات) ایمان می­آورید و نسبت به قسمت دیگر کفر می‌ورزید؟».
و بدیهی است که کفر با ایمان جمع نمی­شود، پس ایمان و کفر در این آیه کفر و ایمان عملی است و شاید حدیث امام صادق(ع) که فرمود:
«اِنَّ تَارِکَ الصَّلاۀِ کَافرٌ یَعنِی مِن غَیرِعلمٍ»[1]
«به راستی تارک نماز کافر است در صورتی که ترک نماز بدون عذر شرعی باشد».
نیز ناظر به همین معنا باشد نه اینکه از نظر اعتقاد کافر باشد، چون یکی از ارکان عملی اسلام را ترک کرده است، که امام باقر(ع) فرمود:
«بُنِیَ الْإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلایَةِ»[2]
یعنی همان طوری که اصول اعتقادی اسلام و ایمان پنج چیز است اصول عملی اسلام نیز پنج چیز است: نماز، زکات، روزه، حج، ولایت، و هیج کدام از آنها به اندازۀ ولایت دارای اهمیت نیست.
بنابراین، همان گونه که انکار اصول اعتقادی موجب کفر اعتقادی است بی‌اعتنایی و ترک اصول عملی نیز موجب کفر عملی است.
کفر عملی موجب خروج از اسلام نمی­شود، همانطور که مرحوم آیت الله خوئی(ره) می­فرماید:
میزان در کفر و اسلام سه چیز است:
1ـ شهادت به وحدانیت خداوند؛
2ـ شهادت به رسالت پیامبر اسلام(ص)؛
3ـ اعتقاد به معاد.
هر کس به این سه چیز اعتراف کند مسلمان است و احکام اسلام: ارث، حرمت خون و مال، حلّیت ذباحه، وجوب غسل و کفن و دفن و... بار می­شود و اگر یکی از این سه چیز را انکار کند، از اسلام خارج و حکم کافر برآن مترتب، می­شود.
انکار ضروریات دین مثل نماز، روزه، حج و زکانت... اگر منتهی به انکار یکی از این سه چیز نشود، بر شخص منکر احکام کفر جاری نمی­شود.
در آیه شریفه: {وَ ِللهِ عَلىَ النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنىٌّ‏ٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ} (آل عمران/97)
«و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه (او) کنند، آنها که توانایی رفتن به سوی آن دارند، و هر کس کفر ورزد (وحج را ترک کند، به خود زیان رسانده)، خداوند از همۀ جهانیان، بی‌نیاز است».
این آیه شریفه دلالت ندارد که انکار حج موجب کفر می­شود بلکه کفر است که موجب ترک حج می­شود، از آنجایی که انسان کافر عقیده به حج ندارد، لذا طبعاً حج را ترک می­کند و همچنان سایر واجبات را.
نظیر این آیه شریفه:
{مَا سَلَکَکمُ‏ْ فىِ سَقَرَ * قَالُواْ لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ * وَ کُنَّا نخَُوضُ مَعَ الخَْائضِینَ * وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ} (المدثر/42ـ 46)؛
«چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟ می­گویند: ما از نماز گزاران نبودیم، و همواره روز جزا را انکار می­کردیم،»
نماز نخواندن و زکات ندادن آنها بخاطر کفر و تکذیب کردن قیامت بوده است، این آیه دلالت ندارد بر اینکه ترک نماز موجب کفر شده بلکه به عکس، کفر و تکذیب روز قیامت منشأ ترک نماز و زکات شده است.
و ممکن است کفر در این آیه شریفه در مقام کفران در مقابل شکر نعمت باشد.[3]
و ممکن است کفر در این آیه وا مثالش در مقابل ایمان باشد، کسی که واجبات را ترک می­کند، مؤمن نیست، بلکه مسلمان معصیت کار است.
4) کفر نعمت:
کفر نعمت آن است که نسبت به آن ناسپاسی کنی و آن را در غیر موضع خود به مصرف برسانی.
خداوند می­فرماید:
{لَئنِ شَکَرْتُمْ لَأزِیدَنَّکُمْ وَ لَئنِ کَفَرْتمُ‏ْ إِنَّ عَذَابىِ لَشَدِیدٌ} (ابراهیم/7)؛
اگر سپاسگذار باشید (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و چنانچه نسبت به آن کفر بورزید (و ناسپاسی کنید) عذاب من شدید است».
5) کفر برائت:
اما کفر برائت آن است که انسان نسبت به کسی اظهار برائت و بیزاری کند مانند این آیه شریفه:
{إِنىّ‏ِ کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْل‏} (ابراهیم/22)؛
«شیطان روز قیامت به پیروانش می­گوید: من بیزارم از آنچه شما به من نسبت می‌دادید (که فکر می­کردید من در امور عالم و اعمال شما مؤثر هستم)»[4]
 

[1]. وسائل الشیعة، ج3، ص29.
[2]. اصول الکافی، ج2، ص15.
[3]. المعتمد، فی شرح العروۀ الوثقی، کتاب الحج، ص4.
[4]. اخلاق عملیّ آیت الله مهدوی کنی.

100) ولایت تکوینی و تشریعی

100) ولایت تکوینی و تشریعی

ج: پیش از آنکه به موضوع اصلی بحث بپردازیم، لازم است ریشه­ی اصلی این بحث که ولایت باشد روشن گردد.
«ولایت» واژه­ای عربی است که از کلمۀ «وَلی» گرفته شده است. «وَلیْ» در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر؛ بدون آنکه فاصله­ای در میان آن دوباشد که لازمۀ چنین توانی و ترتّبی، قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. از اینرو، این واژه با هیئت‌های مختلف (فتح و کسر) در معانی «حب ودوستی»، «نصرت و یاری»، «متابعت و پیروی»، «سرپرستی» استعمال شده است. که وجه مشترک همه این معانی همان قرب معنوی است.
مقصود از واژه «ولایت» در بحث ولایت تکوینی و ولایت تشریعی آخرین معنای مذکور یعنی«سرپرستی» است.
 
ولایت تکوینی
سرپرستی موجودات جهان که عالم خارج بر قوای درونی خودش.
هر انسانی نسبت، به قوای ادراکی خود مانند نیروی وهمی و خیالی و نیز بر قوای تحریکی خویش مانند شهوت و غضب، ولایت دارد؛ به اعضاء و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن می­دهد، چشم او اطاعت می­کند و اگر دستور شنیدن می­دهد، گوش او می­شنود و اگر دستور برداشتن چیزی را صادر می­کند؛ دستش فرمان می­برد و اقدام می­کند؛ البته این پیروی و فرمانبری، در صورتی است که نقص در این اعضاء وجود نداشته باشد.
باز گشت این ولایت تکوینی، به «علّت و معلول» تحقق می­یابد و بر اساس آن، هر علتی ولیّ و سرپرست معلول خویش است و هر معلولی، مولّی علیه وسر پرستی شده و در تحت ولایت و تصرف علت خود می­باشد از این رو، ولایت تکوینی (رابطه علّی و معلولی) هیچ گاه تخلّف بردار نیست و نفس انسان اگر اراده کند که صورتی را در ذهن خود ترسیم سازد، اراده کردنش همان و ترسیم کردن و تحقق بخشیدن به موجود ذهنی­اش همان.
نفس انسان مظهر خدائی است که:
{إِنَّمَا أمْرُهُ إِذَا أرَادَ شَیًْا أن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ} (یس/82)؛
«فرمان او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى‏گوید: «موجود باش!»، آن نیز بى‏درنگ موجود مى‏شود!».
و لذا هرگاه چیزی را اراده کند و بخواهد باشد، آن چیز با همین اراده و خواست، در حیطه نفس، موجود و متحقق می­شود. ولیّ واقعی و حقیقی اشیاء و اشخاص که نفس همه انسانها در ولایت داشتن مظهر اویند، فقط و فقط، ذات اقدس الهی است؛ چنانکه در قرآن کریم ولایت را در وجود خداوند منحصر می­کند و می­فرماید: {فاللهَ هُوَ الوَلِیُّ} (شوری/9).
ولایت بر تشریع: همان ولایت بر قانونگذاری و تشریع احکام است، یعنی اینکه کسی، سرپرست جَعلِ قانون و وضع کنندۀ اصول و مواد قانونی باشد، این ولایت که در حیطۀ قوانین است و نه در دائرۀ موجودات واقعی و تکوینی، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلّف پذیر نیست.
«یعنی با ارادۀ مبدأ جعل قانون، بدون فاصله، اصل قانون جعل میشود، لیکن در مقام امتثال، قابل تخلّف و عصیان است، یعنی ممکن است افراد بشر، قانون قانگذاری را اطاعت نمایند و ممکن است دست به عصیان بزنند و آن را نپذیرند؛ زیرا انسان بر خلاف حیوانات، آزاد آفریده شده و می­تواند هریک از دو راه عصیان و اطاعت را انتخاب کند و در عمل آن را بپیماید.
 
ولایت تشریعی
نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع و قانون، بلکه ولایت است در محدوده تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است:
یکی ولایت بر محجوران و دیگری ولایت بر جامعۀ خردمندان.
ولایت تشریعی با دوقسمش همانند ولایت برتشریع مربوط به رابطۀ تکوینی و علّی و معلولی نیست بلکه از امور اعتباری و قرار دادی است.
ولایت در محدودۀ تشریع، در قرآن کریم و در روایات اسلامی، گاهی به معنای تصدّی امور مردگان یا کسانی که بر اثر قصُور علمی یا عجز عملی یا عدم حضور، نمی­توانند حق خود را استیفا کنند آمده و گاهی به معنای تصدّی امور جامعۀ انسانی.
به عنوان نمونه: آیه 55 از سوره مائدۀ:
{إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ}
«سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‏اند همانها که نماز را برپا مى‏دارند، و در حال رکوع، زکات مى‏دهند».
و همچنین آیه 6از سوره احزاب، «النَّبىِ‏ُّ أَوْلىَ‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ؛ پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوار‌تر است».
رسول اکرم(ص) در واقعه غدیر خم می‌فرمایند: «ألستُ اَولی بِکُم مِن اَنفُسِکُم»[1]؛ آیا از خودتان بخودتان سزاوار‌تر نیستم؟»؛ «من کنت لمولاه فَعَلیٌّ مولاهُ»[2]؛ هرکه را من سرپرست هستم علی سرپرست اوست».
باتوجه به آیه حصر ولایت«فالله هو الولیّ»تنها ولی حقیقی و با لذات، خداوند است و پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، ولیّ بالعرض و مظهر ولایت خداوندند و به تعبیر لطیف قرآن، آیه و نشانه ولایت الهی‌اند.[3]
به تعبیر قرآن کریم، همه موجودات، آیات الهی‌اند، اما انسان کامل و اولیاءخداوند، آیه و نشانه تام خداوند هستند.
امام صادق(ع) می‌فرمایند: در روز قیامت، خدای عزوجل از شخص مؤمن سوال می‌کند: زمانی که مریض شدم چرا به عیادتم نیامدی؟ شخص مومن می‌گوید: شما که مریض نمی‌شوید! فرمود: فلان بنده مومن که مریض شد، اگر او را عیادت می‌کردی، مرا عیادت کرده بودی.[4]
 

[1]. بحار، ج27، ص2، ح1.
[2]. کافی، ج1، ص295، ح3.
[3]. ولایت فقیه، آیت الله جوادی آملی.
[4]. بحار، ج78، ص227، ح39.

101) آیا شیطان همان ابلیس است؟

101) آیا شیطان همان ابلیس است؟

ج) آیا جنود و اعوان شیطان، اختصاص به اجنه دارد یا در میان انسان‌ها هم وجود دارد؟
د) آیا در میان اجنه، کسانی هستند که بی‌واسطه با ابلیس در ارتباط باشند؟
ج: واژه شیطان هفتاد بار به صورت مفرد و هجده بار به صورت جمع (شیاطین) در قرآن آمده است.[1] یکی از اصول مسلم قرآنی، وجود شیطان و اعتقاد به آن است.
الف) «شیطان» به موجودی گفته می­شود که از جایی رانده شده و سرکش و موذی است. این موجود سرکش برای هر موجودی منحرف کننده باشد، خواه انسان باشد یا غیر انسان، ولی ابلیس که از نوع جن است، نام آن شیطانی است که آدم ـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ را فریب داد و اکنون نیز با لشکر خود، در کمین انسانها می‌باشد.
در این آیه شریفه می‌خوانیم: {... وَ مَا کاَنَ لىِ‏َ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لىِ فَلاتَلُومُونىِ وَ لُومُواْ...}؛ (ابراهیم/22) «من بر شما تسلطی نداشتم، مگر آنکه من خواندم و شما دعوتم را پذیرفتید؛ پس مرا ملامت نکنید [که چرا خواندم، چون کار من آن بود] و خودتان را ملامت کنید که چرا از من قبول کردید؟!».
از این آیه معلوم می‌شود که شیطان، هرگز انسان را مجبور به گناه نمی‌کند، بلکه کار او وسوسه و دعوت به گناه است که اگر انسان به این دعوت اهمیت ندهد، شیطان سرکوب خواهد شد.
همچنین از آیات شریفه (حجر/39 ـ 42) استفاده می‌شود که شیطان، فقط اعمال زشت را تزیین می‌کند و بر اثر آن، مردم اغوا می‌شوند؛ مگر این که در «عِبَادِ مُخلِصِین» کارگر نمی‌افتد.[2]
ب) تأثیر نفوذ «شیطان» (دشمن خارجی) در انسان از راه هواهای نفسانی (دشمن داخلی) است و به صورت‌های مختلف، به وسوسه انسان می‌پردازد که عبارتند از:
1. وعده‌های دروغ؛ (نساء/120) {یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَنُ إِلَّا غُرُوراً}؛
«شیطان به آنها وعده‏ها (ى دروغین) مى‏دهد و به آرزوها، سرگرم مى‏سازد در حالى که جز فریب و نیرنگ، به آنها وعده نمى‏دهد».
(اسراء/64) {وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنهُْم بِصَوْتِکَ وَ أجْلِبْ عَلَیهِْم بخَِیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شَارِکْهُمْ فىِ الْأمْوَالِ وَ الْأوْلَادِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَنُ إِلَّا غُرُوراً}؛
«هر کدام از آنها را مى‏توانى با صدایت تحریک کن! و لشکر سواره و پیاده‏ات را بر آنها گسیل دار! و در ثروت و فرزندانشان شرکت جوى! و آنان را با وعده‏ها سرگرم کن! ولى شیطان، جز فریب و دروغ، وعده‏اى به آنها نمى‏دهد».
2. ترساندن انسان از آیندۀ خودش (بقره/286) {لایُکلَِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیهَْا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأنَا رَبَّنَا وَ لَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلىَ الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَئنَا فَانصُرْنَا عَلىَ الْقَوْمِ الْکَفِرِینَ}؛
«خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى‏کند. (انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان مى‏گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینى بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانى که پیش از ما بودند، قرار دادى! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوى! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایى، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!».
3. آراستن کارهای زشت (نحل/63) {تَاللهِ لَقَدْ أرْسَلْنَا إِلىَ أمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لهَُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُهُّمُ الْیَوْمَ وَ لهَُمْ عَذَابٌ ألِیمٌ}؛
«به خدا سوگند، به سوى امتهاى پیش از تو پیامبرانى فرستادیم امّا شیطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولىّ و سرپرستشان است و مجازات دردناکى براى آنهاست!».
(نمل/24) {وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لایَهْتَدُونَ}؛
«او و قومش را دیدم که براى غیر خدا ـ خورشید ـ سجده مى‏کنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته و از این رو هدایت نمى‏شوند!».
(عنکبوت/38) {وَ عَادًا وَ ثَمُودَاْ وَ قَد تَّبَینَ‏َ لَکُم مِّن مَّسَاکِنِهِمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کاَنُواْ مُسْتَبْصِرِینَ}؛
«ما طایفه «عاد» و «ثمود» را نیز (هلاک کردیم)، و مساکن (ویران شده) آنان براى شما آشکار است شیطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از این رو آنان را از راه (خدا) بازداشت در حالى که بینا بودند».
و خلاصه آنکه شیطان از راه وهم وخیال درانسان نفوذ می‌کند؛ بنابراین، هر نوع ضعف در اعتقادات و بینش انسان، راهی برای نفوذ شیطان است؛ هم چنین هر نوع رذیله و نقطه ضعف اخلاقی، جای پایی برای شیطان است؛ پس دنیا طلبی و اسیر دنیا بودن و ارتکاب گناه، راه را برای تسلط شیطان بر انسان هموار می‌کند.
بهترین راه مبارزه با شیطان، سد نمودن راه‌های ورود و تسلط او بر انسان است و از آن جا که عقل همیشه در حال کشمکش و مبارزه با نفس است، کمک به عقل و پیروی از آن، راهی برای تقویت عقل در برابر هواهای نفسانی است.
ج) همن طور که قبلاً اشاره شد، شیطان در قرآن کریم، به مفهوم وصفی (شریر) به کار رفته است؛ جز این که گاهی در مورد خود ابلیس، و گاه به معنای عام، در مورد هر موجود شریری که شرارت در او «ملکۀ راسخ» گردیده است، اطلاق می‌شود.
بنابراین، شیطان یا جنّی و یا انسی است (انعام/112) {وَ کَذَالِکَ جَعَلْنَا لِکلُ‏ِّ نَبىِ‏ٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْانسِ وَ الْجِنّ‏ِ}؛ «و چنین قرار دادیم برای هر پیامبری دشمنی از شیطان‌های بشری یا جنی».
پس برخی از جن و یا انس [علاوه بر ابلیس] هستند که کارشان شرارت است.
قرآن کریم برای شیطان، وجود ذریه، جنود و دار و دسته را تأیید میکند: {... إِنَّهُ یَرَئکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاتَرَوْنهَُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لَایُؤْمِنُونَ}؛ (اعراف/27)، «ابلیس و دار ودسته‌اش شما را می‌بینند، به طوری که شما آنها را نمی‌بینید؛ همانا این سنت را نهادیم که شیطان، دوستان بی‌ایمانان باشند و بر بی‌ایمانان، ولایت داشته باشند»؛ {وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أجْمَعُونَ}؛ (شعراء/95)، و سپاهیان ابلیس همگی؛ {أفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أوْلِیَاءَ مِن دُونىِ}؛ (کهف/50)، «آیا مرا وانهاده و شیطان و فرزندانش را ولیّ خویش قرار داده‌اید و آنان را دوست خود حساب می‌کنید؟».[3]
ح) قبلاً گذشت که ابلیس از جنس اجنه است: {... فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِیسَ کاَنَ مِنَ الْجِنّ‏ِ...} (کهف/50) «پس سجده کردند جز ابلیس [که] از جن بود».
بدیهی است، جنیان، با هم جنس خود ارتباط دارند، و یا می‌توانند داشته باشند؛ همان طور که برای انسان‌ها، امکان ارتباط با یکدیگر وجود دارد.
البته، از آنجا که اجنه، خوب و بد، مؤمن و کافر و... دارند، ممکن است اجنه مؤمن از ارتباط و نزدیکی با اجنه کافر [به ویژه ابلیس که فرد خاص از اجنه است] پرهیز کنند که مبادا آلوده شوند؛ همان طور که در بین مؤمنان از انسان‌ها نیز چنین است.
 

[1]. قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج4، ص42، انتشارات دار الکتب الاسلامیة، تهران.
[2]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک. تفسیرنمونه، آیةالله مکارم شیرازی و دیگران، ج10، ص326وج1، ص191، دارالکتب الاسلامیه، /قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج3، ص291؛ ج4، ص32، دارالکتب الاسلامیه.
[3]. ر.ک: معارف قرآن، آیت الله مصباح یزدی، ج1و2، ص295 ـ 317، انتشارات در راه حق.

102) ابلیس از فرشتگان است یا از جنیان؟

102) ابلیس از فرشتگان است یا از جنیان؟

از آیات شریفه، (بقره/33)، (الحجر/29 و 30) استفاده می‌شود که ابلیس ازجنس ملائکه بوده و از آیات شریفه (اعراف/11)، (کهف/50) استفاده می‌شود که از جنس اجنه بوده است. طریق جمع بین این آیات چگونه است؟
ج: ابلیس، از جنس اجنه است؛ چون:
1ـ خداوند متعال در سوره کهف، آیه 50 می‌فرماید:
{... إِلَّا إِبْلِیسَ کاَنَ مِنَ الْجِنّ‏ِ فَفَسَقَ عَنْ أمْرِ...} و آیه تصریح به این دارد که ابلیس از اجنه است.
2ـ گفته خداوند در مورد ملائکه:
{... لایَعْصُونَ اللهَ مَا أمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ} (تحریم/6)؛
«هرگز فرمان خدا را مخالفت نمی­کنند و آنچه را فرمان داده شده­اند اجرا می­نمایند. اگر ابلیس از جنس ملائکه بود، معصیت خدا را نمی­کرد».
3ـ ابلیس دارای نسل است: {... أفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أوْلِیَاءَ مِن دُونىِ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوُّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً} (کهف/50) لکن ملائکه نسل نارند.
4. ملائکه رسولان خدایند و بر رسول کفر و فسق جایز نیست {... جَاعِلِ الْمَلَئکَةِ رُسُلاً} (فاطر/1)
و استثناء شدن شیطان از ملائکه، بر اینکه شیطان از جنس ملائکه بوده دلالت نمی‌کند. از ایشان استثناء شده؛ چون با ایشان مأمور به سجده بوده و همچنین می‌تواند مستثنی منقطع باشد؛ چون آیه:
{... مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنّ‏ِ وَ مَا قَتَلُوهُ یَقِینَاً}؛ (نساء/157).[1] که ظن از جنس علم نمی‌باشد؛ ولی از آن استثناء شده است.
 

[1]. مجمع البیان، طبرسی، ج1، ص163، مؤسسه الاعلمی.

103) قضا و قدر و عدل الهی در قرآن کریم

103) قضا و قدر و عدل الهی در قرآن کریم

برخی آیات قرآن، صراحتاً حکومت و دخالت سرنوشت، و اینکه هیچ حادثه‌ای در جهان رخ نمی‌دهد مگر به مشیت الهی، و آن حادثه قبلا در کتابی مضبوط بوده است و تأیید شده، و اینکه انسان هیچ گونه در تعیین سرنوشت خود دخالت ندارد. هر آنچه خداوند خواسته همان است مثل این آیه شریفه:
1ـ {مَا أصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فىِ الْأرْضِ وَ لَا فىِ أنفُسِکُمْ إِلَّا فىِ کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرَأهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلىَ اللهِ یَسِیرٌ} (حدید/22)؛ هیچ مصیبتى (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روى نمى‏دهد مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر براى خدا آسان است‏».
2ـ {فَیُضِلُّ اللهُ مَن یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَن یَشَاءُ} (ابراهیم/4) ‏؛ خدا هر کس را بخواهد گمراه، و هر کس را بخواهد هدایت مى‏کند».
3ـ {قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتىِ الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْر إِنَّکَ عَلىَ‏ کلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ قَدِیرٍ} (آل عمران/26)؛ «بگو: بارالها! مالک حکومتها تویى به هر کس بخواهى، حکومت مى‏بخشى و از هر کس بخواهى، حکومت را مى‏گیرى هر کس را بخواهى، عزت مى‏دهى و هر که را بخواهى خوار مى‏کنى. تمام خوبیها به دست توست تو بر هر چیزى قادرى‏».
و امثال این آیات شریفه ظاهرش دلالت داردکه انسان در سرنوشتش نقش ندارد. و در مقابل آیاتی دلالت میکند بر اینکه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود موثر است و می‌تواند آنرا تغییر دهد:
1ـ آیه‌ی 11سوره‌ی رعد: {إِنَّ اللهَ لایُغَیرُِّ مَا بِقَوْمٍ حَتىَ‏ یُغَیرُِّواْ مَا بِأنفُسِهِمْ}؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمى‏دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!».
2ـ آیه ی112 سوره نحل: {وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئنَّةً یَأتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِّن کلُ‏ِّ مَکاَنٍ فَکَفَرَتْ بِأنْعُمِ اللهِ فَأذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ}‏؛ خداوند (براى آنان که کفران نعمت مى‏کنند،) مثلى زده است: منطقه آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هر جا مى‏رسید امّا به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به خاطر اعمالى که انجام مى‏دادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید».
این دو دسته آیات از نظر غالب علماء تفسیر و علماء کلام معارض یکدیگرند بعقیده آنها باید مفاد ظاهر یک دسته را پذیرفت و دسته دیگر را تأویل کرد.
از نیمه قرن اول که دو طرز تفکر در این باب پیدا شد، گروهی که طرفدار آزادی و اختیار بشر شدند، دسته اول از آیات را تأویل بردند و به قدری معروف شدند و گروهی دیگر که طرفدار عقیده و تقدیر شدند و انسان رادر افعالش مجبور می‌دانستند، به «جبری»نامیده شدند. تدریجاً دو فرقه بزرگ کلامی به نام اشاعره و معتزله پدید آمدند.
علت اینکه این دو دسته از آیات متعارض شناخته شدند اینست که به عقیده متکلمین و برخی از مفسرین لازمه اینکه همه چیز بتقدیر الهی باشد اینست که انسان آزاد نباشد، آزادی با مقدر بودن سازگار نیست، لازمه اینکه همه چیز در علم خدا کذشته است اینست که همه چیز باید جبراً و بدون اختیار صورت گیرد، والاّ علم خدا جهل خواهد بود.
و از آن طرف لازمه اینکه انسان خود عامل در خوشبختی و بدبختی خود باشد، و سرنوشت خود را خود تعیین کند، اینست که تقدیری قبلی در کار نباشد هر کدام آیات تقدیر و آیات اختیار را تأویل و توجیه کردند.
ج) ما در صدد این هستیم که این آیات نیاز به تأویل و توجیه دارد یا نه؟
اول قضاء و قدر را تحقیق کنیم:
قضاء: به معنی حکم و قطع و فیصله دادن است، قاضی را از این جهت قاضی می‌گویند که در میان متخاصمین حکم می‌کند و بکار آنها فیصله می‌دهد.
قدر: بمعنی اندازه و تعیین است، این کلمه در قرآن کریم بهمین معنا زیاد استعمال شده است.
حوادث جهان از آن جهت که وقوع آنها در علم و مشیت الهی قطعیت و تحتّم یافته است، مَقضی بقضاء الهی می‌باشد و از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانی و زمانی آنها تعیین شده است مقدر به تقدیر الهی می‌باشد بطور کلی درباره حوادثی که در جهان واقع می‌شود سه گونه میتوان نظر داد:
1ـ اینکه بگوییم حوادث با گذشته خود هیچ گونه ارتباطی ندارند، هر حادثه در هر زمان که واقع می‌شود مربوط و مدیون اموری که بر او تقدم دارند نیست نه اصل وجود او باامور قبلی مربوط و متکی است و نه خصوصیات و شکل و مختصات زمانی و مکانی، مطابق این نظر باید اصل علیّت را یکسره انکار کنیم و حوادث را با گزاف و اتفاق توجیه کنیم.
2ـ قائل به نظام اسباب و مسببات شویم، ولی هر علتی معلولی خاص ایجاب کند و هر معلولی از علّت معین امکان صدور داشته باشد منکر شویم و چنین پنداریم که در همه عالم و جهان هستی یک علت و یک فاعل بیشتر وجود ندارد و آن ذات حق است، همه حوادث و موجودات مستقیماً وبلا واسطه از او صادر می‌شود ارادۀ بهر حادثه­ای مستقیماً و جداگانه تعلق میگیرد، این همان مفهوم جبر و سر نوشت جبری است.
3ـ اینکه اصل علیت عمومی و نظام اسباب و مسببات برجهان و جمیع وقایع وحوادث حکم فرماست. هر حادثی ضرورت و قطعیت وجود خود را و همچنین شکل و خصوصیت زمانی و مکانی و سایر خصوصیات وجودی خود را از علل متقدمۀ خود کسب کرده است تا به علت العلل و مبدأ هستی منتهی می‌شودو این همان نظریه عدلیه است.
طبق این نظر سوم تعارض بین این دودسته از آیات خود بخود حل می‌شود و نیازی بتأویل وتوجیه نیست؛ مثلا آنجایی که قرآن کریم، هدایت، ضلالت، عزت، قدرت، رزق، سلامت و حتی حسنات و سیئات را به مشیت و تقدیر الهی مستند می‌کند مانند آیات دسته اول، هیچ یک از اینها مستلزم نفی دخالت علل و اسباب طبیعی نیست. بنابراین بین این آیات و آیاتی که صریحاً دخالت خود بشر را در هدایت و ضلالت، یادر عزت و قدرت، یادر رزق و سلامت، یا در حسنات و سیئات تأیید می‌کند منافاتی نیست، سر مطلب اینست که قضاء و قدر، مشیت و اراده علم و عنایت حق تعالی علتّی است در طول علل طبیعی نه در عرض آنها تمام نظام منظم لا نهائی علل و اسباب متکی و منبعث است از اراده و مشیت.
 
حق و قضاء و قدر الهی
از این رو این تقسیم غلط است که بگوییم چه چیز فعل خداست و چه چیزی فعل خدانیست، همه چیز در عین اینکه فعل فاعل و سبب نزدیک خود است فعل خداوند هم هست.[1]
در کتاب تحف العقول، ضمن حدیث مفصلی از امام هادی(ع) که در موضوع جبر و تفویض و عدل به گروهی از شیعیان نوشته شده است می‌فرماید: شخص (عبایة بن ربعی اسدی) از حضرت امیرالمؤمنین(ع) از قدرت و استطاعت سئوال کرد که آیا انسان قدرت و استطاعت دارد، و کارها را با قدرت و استطاعت خود انجام میدهد و یا فاقد قدرت و استطاعت است؟
و اگر قدرت و استطاعت دارد، کارها را با حول و قوه خود انجام می­دهد، پس دخالت خداوند در کاری که انسان بقدرت و توان خود میکند، چگونه است؟
امام به او فرمود: «سألتَ عَنِ الاِ ستطاعة تَملکها من دونِ الله او مع الله فَسَکَتَ عبایةُ، فقال له امیرالمومنین(ع) قل یا عبایة، قال و ما اقولُ؟ قال(ع): ان قلتَ: اِنَکّ تملکها مع الله قتلتکُ. وان قلتَ: تملکها دون الله قتلتکُ قال عبایةُ: فما اقولُ یا امیرالمومنین(ع)؟ قال(ع): تقولُ تملکها بالله الذی یملکها من دونک...».[2]
تو از استطاعت سوال کردی؟ آیا توکه مالک این استطاعت هستی، بخودی خود و بدون دخالت خداوند صاحب این استطاعتی و یا باشرکت خداوند صاحب آن هستی؟ سوال کننده در جواب متحیّر ماند چه بگوید. امام فرمود: اگر مدعی شوی که تو وخدا باهم صاحب این قدرت و استطاعت هستید، تورا می‌کشم، (زیرا خود را شریک خدا فرض کردی و این کفر است) و اگر بگویی بدون خدا صاحب این استطاعت هستی باز تو را می‌کشم (زیرا خود را مستقل وبی نیاز از خدا فرض کردی و این نیز کفراست.) سائل پرسید: پس چه بگویم؟ فرمود: تو به مشیت و اراده حق صاحب استطاعت می‌باشی در حالی که در همین حال خداوند صاحب مستقل این استطاعت است. یعنی توصاحب این استطاعتی اما صاحب متکی بغیر و غیر قائم بذات، و اما او صاحب همین استطاعت است اما صاحب قائم بالذات و غیر متکی به غیر اگر به تو استطاعت می‌دهد این استطاعت تو عطیّه اوست و اگر از تو سلب می‌کند تورا در بوته آزمایش قرار می‌دهد. درعین حال باید بدانی آنچه بتو تملیک می‌کند در عین اینکه خودش مالک اوست، تورا بهر چه قادر می­سازد باز تحت قدرت خود اوست و از تحت قدرت او خارج نمی‌شود.
از رسول اکرم(ص) سوال شد حرزهائی بعنوان استشفاء مورد استفاده قرار می‌گیرد. آیا می‌تواند این امور جلو قدر الهی را بگیرد فرمود: اِنّها مِن قَدَرِ الله[3]؛ خود اینها نیز از قدر الهی می‌باشد. تأثیر اینها در جلوگیری از بیماری نیز به قضا و قدر الهی است.
علی(ع) در سایه دیوارکجی نشسته بود، از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه دیوار دیگر نشست، به آن حضرت گفته شد: یا امیرالمومنین(ع) تَفِرّ من قضاء الله؛ از قضاء الهی فرار میکنی؟ فرمود: أفرّ من قضاء الله الی قَدرِ الله؛[4] از قضاء الهی بقدر الهی پناه می‌برم، یعنی از نوعی قضاء و قدر بنوعی دیگرازقضاء و قدر پناه می‌برم. یعنی اگر بنشینم و دیوار برسرم خراب شود قضاء و قدرالهی است، زیرا در جریان علل و اسباب اگر انسانی در زیر دیواری شکسته و مشرف با نهدام بنشیند آن دیوار برسرش خراب می­شود و صدمه می‌بیند، و این خود قضا و قدرالهی است واگر خودرا کناری بکشد از خطر مصون می‌ماند، این نیز قضا و قدرالهی است.
مجموعاً از تاریخ اسلامی روشن می‌شود که مسلمانان صدر اول با اعتقاد راسخی که بقضا و قدر داشتند، این تعلیم را آنچنان دریافت کرده بودند که با تسلط خودشان برسر نوشت شان منافاتی نمی‌دیدندو مسئله تغییر و تبدیل سرنوشت و اینکه خود این تغییر و تبدیلها نیز جزء قضا و قدر است نزد آنها امری مسلم بوده، لذا اعتقاد محکم آنها به سرنوشت، آنها را بسوی عقیده جبر نکشانید.
نتیجه: اینکه بین این دودسته از آیات که در ظاهر منافی می‌باشد با این تحقیقی که ذکر شد (نفی جبر و تفویض) تنافی رفع می‌شودو نیاز به تأویل و توجیه ندارد و بانظر عدلیه «لاجبر و لا تفویض بل الامر بین الامرین» مطابقت دارد.
 

[1]. انسان و سرنوشت، شهید مطهری.
[2]. تحف العقول، حسن بن علی بن الحسین ابن شعبه الحرانی.
[3] بحار الانوار، جلد 5، ص78.
[4]. توحیدصدوق ص337.

104) هدایت تکوینی و تشریعی

104) هدایت تکوینی و تشریعی

ج: هدایت تکوینی به این معنا است که خداوند موجودات را هدایت یافته و راه یافته به مقاصد و نیازها یش آفریده است؛ خداوند یک سلسله عوامل پیشرفت و تکامل در موجودات مختلف جهان اعم از انسان و سایر جانداران، حتی موجودات بیجان، آفریده که آنها را به سوی تکامل می‌برد. رشد و تکامل جنین در شکم مادر و نمو و پیشرفت دانه‌های گیاهان در دل زمین و حرکت کرات مختلف منظومه شمسی در مدار خود و مانند آن، نمونه‌های مختلفی از هدایت تکوینی هستند، این نوع هدایت مخصوص خدا است و وسیله‌ی آن عوامل و اسباب طبیعی و ماوراء طبیعی است. قرآن کریم در این باره می‌فرماید:
{قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أعْطَى‏ کلَّ شىَ‏ْءٍ خَلْقَهُ ثمُ‏َّ هَدَى}‏؛ (طه/50)
«گفت: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آنچه را لازمه‌ی آفرینش او بود داده، سپس راهبریش کرده است».
مقصود از هدایت تشریعی، هدایتی است که از بیرون متوجه انسان می‌گردد و دست او را می‌گیرد و از مراحل خطرناک عبور داده و به مقصد می‌رساند، این نوع هدایت، به وسیله پیامبران و امامان(ع) و افراد صالح و مربیان دلسوز انجام می‌شود، قرآن کریم در این باره می‌فرماید:
{ذَلِکَ الْکِتَبُ لارَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ}؛ (بقره/2)
«این کتاب [بزرگ]، تردیدی در آن نیست و وسیله‌ی هدایت پرهیزگاران است».
در پایان جا دارد از باب «من لم¬یشکر المخلوق لم یشکرالخالق» از برادر خیِّر و متدین الحاج محمد امین نوری که در چاب این اثر با اینجانب همکاری و همیاری نمودند، کمال تقدیر و تشکر را به عمل آورم، جزاه الله خیر الجزاء.